سیاست فربگی یـــا سیاست زندگی؟

کد خبر: 256702

سید مجید کمالی: افلاطون در جایی از رساله سیاست آورده است «هدفی که رهبران ملت باید منظور نظر داشته باشند آن نیست که دولت را بزرگ   تر یا غنی   تر و یا نیرومندتر سازند، بلکه هدف باید آن باشد که هموطنان خود را خوشبخت   تر و، از نظر اخلاقی، نیکوتر بار آورند». اگر اهل تفکر باشیم، همین عبارت کوتاه، مجالی گسترده و چند لایه برای اندیشیدن، پیش ذهن ما می   گستراند.

اما پیش از آن که به تحلیل سخن فیلسوف بنشینیم، و از این طریق، خیال همسخنی با او کنیم، به چند گزاره به عنوان مقدمه تحلیل، اشاره می   کنیم. فراتر از مرزبندی های متعارف فلسفی و نظری، سیاست و سیاست ورزی، هم آنجا که در ساحت نظر به سر می   بریم وهم آنجا که پای عمل در میان است، نسبتی تام و تمام با اندیشه دارد؛ به عبارت دیگر، تفکر فارغ از سیاست نیست و سیاست هم نمی   تواند، مسبوق به فکری خاص نباشد؛ چرا که کنش سیاسی، اعلام موضع است، حتی اگر فاعل آن به موضع   اش تصریح نکند و حتی اگر به آن آگاه نباشد. این جهت گیری، آگاهانه یا نا آگاهانه، بر بستر اندیشه   ای شکل گرفته و از آن نیرو می   گیرد.

از سوی دیگر، سیاست   ورزی، هر چه که باشد، معنایی خاص را در اذهان جامعه برمی   انگیزاند. از انعکاس این معنا، سپهری اندیشه   گون و بین الاذهانی فراهم می   آید. همین حادثه است که برای سیاستمدار و متفکر، به   ویژه آنجا که دعوی روشنفکری هم در کار باشد، رسالت و تعهد به بار می آورد. گویی سیاست مدار با هر کنش سیاسی   اش، زیر بار تعهدی سترگ نسبت به جامعه و سرنوشت مردمان می   رود؛ وظیفه   ای که هیچ   گاه و به هیچ بهانه   ای نمی   تواند از تحمل آن شانه خالی کند. متفکر نیز از این سرنوشت بر کنار نیست. او که با اندیشه   اش، بستر و افقی برای زیست سیاسی سیاستمداران و دولت مداران تصویر می   کند، چگونه می   تواند نسبت به پی   آمدهای تفکرش بی   اعتنا باشد؟ اینکه تاریخ، بی   وقفه و بی   رحم، کنشگران عرصه فکر (فیلسوفان و روشنفکران و نظریه   پردازان) و سیاست (سیاست   ورزان و دولتمردان و حکمرانان) را به محکمه خود می   کشاند و برملایشان می   کند، به دلیل همین تعهدی است که آنها به جمع و جماعت دارند. دولتمرد، با هر سخن و حکمی که می   راند و تصمیمی که می سازد، دست اندرکار تغییر سرنوشت فردی و جمعی قوم   اش می   شود. خوشبخی و بدبختی یک ملت، با فکر و عمل تنی چند که بر مسند اندیشه   ورزی و سیاست ورزی نشسته   اند گره خورده است. حال چگونه ممکن است گروهی، بی آنکه فکر و عمل   شان آزموده باشد، هدایت جمعی کثیر را در سر بپرورانند و حتی در دست بگیرند.

این مقدمه کوتاه، ما را به این نکته رهنمون می شود که دولتمردان، آن گاه در تمشیت امور مردم می   توانند موفق باشند، که یا صاحب اندیشه   ای روشن باشند و یا با روشن اندیشان همنشین. در فقدان چنین وضعیتی، سیاست   های مقطعی و پریشانِ مسبوق به اندیشه   های تاریک، پا می گیرند و با ادامه این شرایط، کار اداره جامعه به بن   بست می   کشد. اینکه سیاستمداران و دولتمردان، چگونه و با طی چه مراحلی، شایسته هدایت و اداره جامعه می   شوند، بحث دیگری است که در اینجا موضوع نوشتار ما نیست.

اکنون نتیجه این تحلیل مختصر را در بررسی جمله افلاطون، به کار می   گیریم. افلاطون در عبارت پیشگفته، وظیفه رهبران ملت را این می   داند که آنان بیشتر از آن   که به توسعه و پیچیده   تر کردن ساز   و   کار سازمان حکومتی   شان، بیندیشند، باید سمت و سوی اندیشه و عمل   شان خود را معطوف تعالی سطح زندگی مادی و معنوی مردم کنند. این سخن، از یک منظر، به این معناست که عموما مدیران عالی   رتبه جامعه، اگرچه از مردم برآمده اند و از این رو بایسته است که برای و به نفع ایشان فکر کنند و تصمیم بگیرند، در ماجرای بسط قدرت خود گرفتار شده و برای ماندن در این عرصه، بازی   های سیاسی خودساخته و کاذب ترتیب می   دهند. نتیجه اما این می ‌ شود که مردم نیز تنها به عنوان ابزارهای بسط قدرت تلقی شده، خود آنها و زندگی   شان در میدان   های جعلی سیاست، به بازی گرفته شود. در اینجا و در چارچوب این نوع رفتار، به مردم چیزی نمی رسد جز هیجان   ها و هیاهوهای کاهنده.

این عبارات به این معنی نیست که مردم در سرنوشتی که از این راه، دچارش می   شوند، بی تقصیرند؛ مردمی که سیاست زندگی خود را به زندگی سیاسی ناکارآمدان بسپارند، از این گنهکاری سهمی دارند. اما هیچ واژه   ای بهتر از «زندگی» یارای پیش بردن بحث ما را ندارد؛ اینکه آدمی، هرچه دارد همان زندگی و فرصتی است که از برای حیات دارد. اگر فراتر از آنچه هست می رود، در همین بستر زندگی چنین می ‌ شود و اگر به زیر می   رود باز در همین زندگی است. اینجاست که می توانیم از «سیاست زندگی» سخن بگوییم. زندگی، به طبیعت خود، سیاستی دارد که بر وفق طبیعت مردم، خواست و تمنیاتشان تنظیم می ‌ شود. این سیاست اگر در سیاست   ورزی رهبران جامعه دیده و شنیده نشود، ماحصل کنش   های سیاسی آنها راه به جایی نمی برد. به بیانی دیگر، سیاست دولتمردان باید به سیاست زندگی مردمان نزدیک شود و هرچه این تقرب، آگاهانه   تر و آینده نگرانه   تر باشد، سیاستِ دولت، کارآمدتر و اثربخش   تر خواهد بود و به معنایی، چنین سیاستی بیشتر به کار زندگی مردم می   آید.

مردمی که خود را در سیاست رسمی، فراموش   شده بیابند، دیگر مشارکتی در اداره امور نخواهند کرد. اهتمام به زندگی و تلاش برای برآمدن و برکشیدن مردم از سطوح نازل به ساحات رفیع تر، همان رسالت و تعهدی است که رهبران فکری و سیاسی جامعه بر دوش می   کشند. چنین دولتی را می توان، بلکه باید، «دولت زندگی» نامید؛ دولتی که به جای رها ساختن مردم در فضای آشوب ناک سیاست کاری و سیاست زدگی، سیاست زندگی را به روشنی دریابد و به درستی به کار بگیرد. دولت زندگی، ساحات متعدد حیات فردی و جمعی جامعه را در می یابد و برای هر یک از آنها برنامه   ای و تصمیمی می   سازد. هدف، آنچانکه افلاطون می گوید، گسترش سعادت و اخلاق گرایی در جامعه می ‌ شود. چنین دولتی، در ماجرای عبث فربه   شدن خود، معطل نمی   ماند، بلکه به چیزی فراتر از خود، یعنی هدفی که اساسا برای آن شکل گرفته، یعنی کیفیت بخشیدن به حیات جمعی مردم، دل مشغول می ‌ شود. چنین دولتی، درست به دلیل آنکه باید در خدمت زندگی مردم باشد، اخلاقی هم می ‌ شود و عقل   گرایی، قانون   گرایی و همه ساز وکارهای اداره مطلوب جامعه را در سیاستِ معطوف به زندگیِ خود در می   آمیزد. و باز چنین دولتی، به حکم همین زندگی   گرایی بنیادی   اش، مردم را با خود همراه دارد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت