روحانی سوری که مشهورترین شخصیت نظامی فلسطین شد/ ماجرای مفتی فلسطینی که به هیتلر پناه برد!

کد خبر: 787601

پس از ۱۹۳۰ رهبری فلسطینی‌ها در شکل کمیته عالی عرب در جامعه فلسطینی به نهاد تبدیل شد که نماینده تمام جنبش‌ها و احزاب سیاسی فلسطینی تلقی می‌گردید.

روحانی سوری که مشهورترین شخصیت نظامی فلسطین شد/ ماجرای مفتی فلسطینی که به هیتلر پناه برد!

سرویس بین الملل فردا: نام ایلان پاپه، مورخ اسرائیلی، در میان محققان ایرانی با موضوع فلسطین گره خورده است. کتاب‌های مختلف او درباره درگیری اسرائیل و فلسطین باعث شده است که او شهرت فراوانی در این حوزه کسب کند. او در سال ۲۰۰۸ اسرائیل را ترک کرد. فردا در سلسله ترجمه‌های پیش رو، متن کتاب دیگر او با عنوان ۱۰ افسانه پیرامون اسرائیل را برای خوانندگان فرهیخته خود منتشر می‌کند. در ادامه سیزدهمین قسمت این مجموعه تقدیم می‌گردد.

۱- افسانه‌های اسرائیل در بوته نقد یک اسرائیلی

۲- افسانه اول: یهودی‌ها بیابان‌های فلسطین را غصب کردند نه کشوری آباد

۳- تاریخ چگونه درباره سرزمین سرسبز فلسطین تحریف شد؟

۴-واکاوی پروژه مخفی مسیحیت برای انتقال یهودیان به فلسطین

۵-گروهی آلمانی که مقدمات اشغال فلسطین را فراهم کردند

۶- اتحاد نانوشته کمونیست‌ها و انگلیسی‌ها و آلمانی‌ها برای ایجاد اسرائیل

۷-صهیونیست ها، از جنبشی پیش پا افتاده تا ریشه‌های مذهبی شکل گیری

۸- مخالفان سرسخت اسرائیل چگونه به عمله‌های این رژیم تبدیل شدند

۹-داستان تخیلی گدایی که در اسرائیل یک روزه پولدار شد!

۱۰-ماجرای تخریب خانه‌های فلسطینی‌ها و کندن درختان زیتون واقعیت داشت؟

۱۱-پاسخ خاص گاندی به درخواست اسرائیل از او!

۱۲- ماجرای قتل عام و بی خانمان کردن مردم برای تصرف یک زمین!

چه فلسطینی‌های پان عرب یا وطن پرست‌های محلی و چه کسانی که می‌خواستند بخشی از سوریه بزرگ باشند، همگی بر این متفق القول بودند که دوست ندارند بخشی از یک دولت یهودی باشند. رهبران با هرگونه راه حل سیاسی که بخشی از این سرزمین کوچک را به جامعه مهاجران می‌داد مخالفت می‌کردند. آن‌ها در مذاکرات اواخر دهه ۲۰ میلادی با بریتانیایی‌ها شفاف اعلام کردند که می‌توانند مهاجران قدیمی را بپذیرند، اما از آن پس هیچ قسمتی را با مهاجران جدیدالورود به اشتراک نخواهند گذاشت.

این صدای جمعی در نهاد تصمیم گیری کنفرانس ملی فلسطین متبلور شد که از سال ۱۹۱۹ آغاز شده بود و در طول دهه بعد از آن هر سال تشکیل می‌گردید. این نهاد در مذاکره با صهیونیست‌ها و بریتانیایی ها، فلسطینی‌ها را نمایندگی می‌کرد. با این حال پیش از آن هم بریتانیا تلاش کرده بود که موافقت نامه‌ای برای برابری دو طرف به امضا برساند. سال ۱۹۲۸ رهبری فلسطین، علی رغم نظر غالب فلسطینی‌ها موافقت کرد که مهاجران یهودی در دولتی که پس از آن تشکیل خواهد شد جایگاهی برابر داشته باشند. رهبری صهیونیست‌ها تا زمانی این ایده را تعقیب می‌کرد که گمان می‌کرد از سوی فلسطینی‌ها رد می‌شود. سهم مشترک و برابر، مخالف همه آن چیزی بود که برای صهیونیسم در نظر گرفته شده بود. زمانی که این طرح از سوی طرف فلسطینی پذیرفته شد، صهیونیست‌ها آن را رد کردند. این مساله موجب شورش‌های ۱۹۲۹ شد که در آن یهودی‌ها در هبرون قتل عام شدند و البته تعداد بسیاری بیش تری از فلسطینی‌ها کشته شدند.

اما این شورش‌ها دلایل دیگری نیز داشت که خشونت آمیزترین درگیری‌ها از دوران شروع قیمومیت بود. جرقه این اعتراضات به بی خانمان کردن فلسطینی‌های مستاجر از زمین‌هایی بر می‌گشت که صاحبان آن ها، زمین داران بزرگ و افراد ذی نفوذی بودند که توسط صندوق ملی یهود به آن جا آورده شدند. این کرایه نشین‌ها که قرن‌ها در این سرزمین زندگی می‌کردند حالا مجبور شده بودند به حاشیه و محلات فقیر شهر‌ها بروند. در یکی از این محلات، در شمال حیفا، عزالدین قسام واعظ تبعیدی سوری در ابتدای دهه ۱۹۳۰ برای به راه انداختن جنگی مقدس علیه جنبش صهیونیست و بریتانیا شروع به جذب پیروانش کرد. میراث او زمانی تثبیت شد که جنبش جماس نام او را روی شاخه نظامی اش گذاشت.

پس از ۱۹۳۰ رهبری فلسطینی‌ها در شکل کمیته عالی عرب در جامعه فلسطینی به نهاد تبدیل شد که نماینده تمام جنبش‌ها و احزاب سیاسی فلسطینی تلقی می‌گردید. تا سال ۱۹۳۷ این نهاد تلاش می‌کرد که با دولت بریتانیا مصالحه کند با این حال صهیونیست‌ها و امپریالیست‌ها توجهی به نقطه نظر فلسطینی‌ها نشان نمی‌دادند و می‌خواستند یک جانبه همه تصمیم‌ها را برای آینده این سرزمین بگیرند. در این زمان بود که جنبش ملی فلسطینی‌ها دیگر به صهیونیست‌ها به چشم پروژه‌ای استعمارگرانه می‌نگریست که باید شکست داده شود. حتی تا ۱۹۴۷ زمانی که بریتانیا درخواست خود از سازمان ملل را ارائه کرد، فلسطینی‌ها به همراه دیگر کشور‌های عرب پیشنهاد جایگزینی کشور واحد فلسطین به جای قیمومیت را مطرح کردند.

تصمیم سازمان ملل درباره فلسطین ۷ ماه به درازا کشید تا از میان دو گزینه انتخاب کند: یکی که پیشنهاد فلسطینی‌ها بود که کشوری واحد با پذیرش یهودیان مهاجر تا آن زمان را شامل می‌شد، اما دیگر اجازه مهاجرت به صهیونیست‌ها نمی‌داد. دیگر گزینه، اما تقسیم سرزمین به دو دولت یهودی و عرب بود. سازمان ملل گزینه دوم را ترجیح داد وپیام آن به فلسطینی‌ها چیزی نبود جز آن که: از آن جا که نمی‌توانی زندگی ات را در سرزمین خود با مهاجران سهیم باشی، باید امید این را داشته باشی که نیمی از آن را به دست آوری و نیم دیگرش را به مهاجران بسپاری.

بدین ترتیب می‌توان جنبش صهیونیست را جنبش مهاجرت استعماری و جنبش ملی فلسطینی‌ها را یک جنبش ضد استعماری دانست. در این چارچوب می‌توانیم رفتار و سیاست‌های رهبر این جامعه امین الحسینی پیش و نیز در دوران جنگ جهانی دوم را با دیدی بهتر و خفیف‌تر از آن چه معمولا به عنوان حقایق تاریخی گفته می‌شود درک کرد. همان طور که بسیاری از خوانندگان می‌دانند، یکی از اتهاماتی که اسرائیلی‌ها همیشه درباره آن تبلیغات به راه می‌اندازند این است که رهبر فلسطینی‌ها سمپات نازی‌ها بوده است. مفتی اورشلیم فرشته نبود. او در سن پایین توسط برجستگان فلسطینی و بریتانیا به عنوان مهم‌ترین مقام مذهبی در جامعه آن‌ها انتخاب شد. این جایگاه که در سال‌های قیمومیت ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۸ در اختیار الحسینی بود باعث شده بود که او مقام سیاسی و اجتماعی بالایی به دست آورد. او در آستانه استعمار صهیونیست‌ها تلاش داشت تا جامعه را به حرکت وادار کند و هنگامی که در دهه ۱۹۳۰ افرادی مانند عزالدین قسام به سمت مبارزه مسلحانه رفتند، او می‌توانست جهت گیری اکثریت جامعه را از سمت گزینه‌های خشونت آمیز دور نگاه دارد. با این وجود او از ایده درگیری ها، تظاهرات و دیگر راه‌های تغییر سیاست‌های بریتانیا استقبال کرد و به دشمن امپراطوری تبدیل شده و مجبور شد که در سال ۱۹۳۸ اورشلیم را ترک کند.

در این شرایط بود که مجبور شد به دامان دشمن دشمنش یعنی آلمان و ایتالیا در آن برهه برود. در حالی که دو سال پناهندگی سیاسی در آلمان داشت، تحت تاثیر دکترین نازی قرار گرفته و مرز میان یهودیت و صهیونیست را نادیده گرفت. بدون شک تلاش او برای خدمت در رادیو نازی‌ها و نیز تشویق مسلمان‌های بالکان برای عضویت در ارتش آلمان لکه سیاهی بر روی وظیفه اصلی او انداخت. با این حال کار او چندان تفاوتی با کار رهبران صهیونیست در دهه ۱۹۳۰ نداشت که برای مقابله با امپراطوری بریتانیا به دنبال اتحاد با نازی بودند و یا دیگر جنبش‌های ضداستعماری که برای شکست دادن امپراطوری استعماری شان به دنیال اتحاد با دشمنان اصلی او بودند. هنگامی که جنگ در سال ۱۹۴۵ پایان یافت، مفتی سرعقل آمد و تلاش کرد که در آستانه یوم النکبه فلسطینی‌ها را سازماندهی کند، اما دیگر قدرتی نداشت و دنیایی که به آن تعلق داشت، یعنی برجستگان شهری عرب عثمانی دیگر سرآمده بود. اگر او را شایسته انتقاد بدانیم، به دلیل اشتباهاتش در مورد برصهیونیست نیست بلکه به خاطر عدم همدلی با مصیبت‌های فقرا و روستائیان در فلسطین و نیز عدم توافقش با دیگر نخبگان بود که جنبش ضداستعماری را ضعیف کرد. هیچ یک از کارهایش ورودش به پروژه امریکایی صهیونیستی 'دانشنامه هلوکاست' که بعد از [دانشنامه]هیتلر بزرگ‌ترین است را توجیه نمی‌کند.

در نهایت باید گفت: نه موفقیت هایش و نه اشتباهاتش تاثیر زیادی بر تاریخ فلسطین نگذاشته است. او از سوی متفقین در مورد رفتار خائنانه در جنگ تبرئه شد و در انتهای جنگ اجازه یافت که به مصر و نه فلسطین، بازگردد.

با همه اشتباهاتش، پیش از آن که در سال ۱۹۳۸ از فلسطین خارج شودو نیز دوره‌ای از تبعیدش جنبش ضداستعماری را رهبری می‌کرد. این که او مفتی بود و به باور عموم مذهب باید در مبارزات علیه استعماری که به وطن چشم طمع دارد و موجودیت مردم را زیر سوال می‌برد به کار گرفته شود، ربطی به این ماجرا نداشت. جنبش‌های ضداستعماری مانند FLN در الجزیره پیوند وثیقی با اسلام داشتند همان طور که جنبش‌های آزادی خواه دیگری در عبر وجود داشتند که پس از جنگ جهان دوم برای استقلال از ایتالیا، بریتانیا و فرانسه می‌جنگیدند. نه تعهد مفتی به خشونت و نه رهبرانی، چون عزالدین قسام که سال ۱۹۳۵ کشته شد و در نزدیکی هیفا دفن شد، در تاریخ مبارزات ضد استعماری منحصر به فرد نیست. جنبش‌های آزادی خواه در جنوب آمریکا و جنوب شرق آسیا مسالمت آمیز نبودند و توان خود را به اندازه پروسه‌های سیاسی بر روی مبارزان مسلحانه هم متمرکز کرده بودند. اگر مفتی می‌توانست به فلسطین بازگردد نه تنها می‌توانست بفهمد که صهیونیسم پروژه‌ای مهاجرت استعماری موفقی بوده بلکه مهم‌تر از آن می‌توانست بفهمد که در آستانه یکی از مهم‌ترین پروژه‌های استعماری است.

تا سال ۱۹۴۵ صهیونیست توانسته بود حدود ۵۰۰ هزار نفر را جذب کشوری کند که دو میلیون جمعیت داشت. برخی شان با اجازه دولت قیمومیت و برخی بدون اجازه به آن جا آمده بودند. از بومی‌ها در این باره مشورتی گرفته نشد و اعتراض آن‌ها به خاطر تبدیل کردن فلسطین به یک دولت یهودی هم به حساب آورده نشد. قرار بود این مهاجران دولتی درون یک دولت با همه ساختار‌های مورد نیاز را پدید آورند، اما از دو جنبه موفق نبودند. آن‌ها توانسته بودند تنها ۷ درصد سرزمین را به دست آورند که برای تشکیل دولت در آینده کافی نبود و از طرف دیگر اقلیتی بودند که یک سوم جمعیت کشوری را تشکیل می‌دادند که می‌خواستند انحصارا برای آن‌ها باشد.

مانند دیگر جنبش‌های استعماری پیشین راه حل این مساله منطق دوگانه انسانیت زدایی و نابود کردن آن است. تنها راه مهاجران برای افزایش تسلط شان بر سرزمین از ۷ درصد و نیز اطمینان از اکثریت انحصاری جمعیتی حذف بومی‌ها از سرزمین شان بود؛ بنابراین صهیونیسم جنبشی با اهداف مهاجرت استعمارگونه بود که هم چنان هم تکمیل نشده است. فلسطین اکنون نیز از نظر جمعیتی یهودی نیست و اگر چه اسرائیل با ابزار‌های گوناگون کنترل سیاسی را بر عهده گرفته است، دولت اسرائیل هم چنان با ساخت ساختمان‌ها و مناطق استعماری در کرانه باختری، جلیل و نقب به دنبال افزایش جمعیت یهودیان است و در این راه با بی خانمان کردن فلسطینی‌ها هرگونه حق بومیان را بر خانه هایشان نادیده می‌گیرد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت