ماجرای قتل عام و بی خانمان کردن مردم برای تصرف یک زمین!

کد خبر: 786772

اولین فوران ملی گرایی پان عرب نیمه دوم قرن نوزدهم روی داد و با خود این امید را آورد که جهان عثمانی به جمهوری مستقل عرب تبدیل خواهد شد، مانند ایالات متحده آمریکا و یا امپراطوری عثمانی عربی، مانند امپراطوری اتریش مجارستان.

ماجرای قتل عام و بی خانمان کردن مردم برای تصرف یک زمین!

سرویس بین الملل فردا: نام ایلان پاپه، مورخ اسرائیلی، در میان محققان ایرانی با موضوع فلسطین گره خورده است. کتاب‌های مختلف او درباره درگیری اسرائیل و فلسطین باعث شده است که او شهرت فراوانی در این حوزه کسب کند. او در سال ۲۰۰۸ اسرائیل را ترک کرد. فردا در سلسله ترجمه‌های پیش رو، متن کتاب دیگر او با عنوان ۱۰ افسانه پیرامون اسرائیل را برای خوانندگان فرهیخته خود منتشر می‌کند. در ادامه دوازدهمین قسمت این مجموعه تقدیم می‌گردد.

۱- افسانه‌های اسرائیل در بوته نقد یک اسرائیلی

۲- افسانه اول: یهودی‌ها بیابان‌های فلسطین را غصب کردند نه کشوری آباد

۳- تاریخ چگونه درباره سرزمین سرسبز فلسطین تحریف شد؟

۴-واکاوی پروژه مخفی مسیحیت برای انتقال یهودیان به فلسطین

۵-گروهی آلمانی که مقدمات اشغال فلسطین را فراهم کردند

۶- اتحاد نانوشته کمونیست‌ها و انگلیسی‌ها و آلمانی‌ها برای ایجاد اسرائیل

۷-صهیونیست ها، از جنبشی پیش پا افتاده تا ریشه‌های مذهبی شکل گیری

۸- مخالفان سرسخت اسرائیل چگونه به عمله‌های این رژیم تبدیل شدند

۹-داستان تخیلی گدایی که در اسرائیل یک روزه پولدار شد!

۱۰-ماجرای تخریب خانه‌های فلسطینی‌ها و کندن درختان زیتون واقعیت داشت؟

۱۱-پاسخ خاص گاندی به درخواست اسرائیل از او!

فصل چهارم: صهیونیسم استعماری نیست

سرزمین فلسطین زمانی که اولین مهاجران صهیونیسم در سال ۱۸۸۲ پا به آنجا گذاشتند خالی از سکنه نبود. این واقعیت حتی پیش از ورود اولین گروه از صهیونیست‌ها هم برای رهبرانشان پوشیده نبود. گروهی که اوایل کار توسط موسسات صهیونیستی به فلسطین فرستاده شده بودند گزارش داده بود که: عروس زیبایی است، ولی افسوس که در عقد دیگری است.

با این وجود زمانی که اولین گروه مهاجران وارد شدند با دیدن بومیانی که به چشم غریبه و متجاوز به آن‌ها می‌نگریستند متعجب شدند. از دید آن‌ها بومیان فلسطینی خانه آن‌ها را غصب کرده بودند. رهبران آن‌ها به آنان گفته بودند که ساکنان آن جا بومی نیستند و هیچ حقی بر این سرزمین ندارند. در عوض، آن‌ها مشکلی هستند که می‌تون، و باید حلش کرد.

این مساله بغرنج، اما چندان منحصر به فرد نبود: صهیونیست جنبش مهاجراستعمارگری بود مانند جنبش‌های اروپایی که آمریکای جنوبی و شمالی، آفریقای جنوبی، استرالیا و نیوزلند را استعمار کرده بودند. استعمار مهاجرتی از سه جهت متفاوت با نوع کلاسیک استعمار بود.

اول این که مهاجران در ابتدای کار و به صورت موقت برای زنده ماندن خود به امپراطوری تکیه می‌کردند. در واقع در بسیاری از موارد همان طور که در فلسطین و آفریقای جنوبی رخ داد مهاجران از همان ملیت امپراطوری پشتیبان آن‌ها نبودند. معمولا آن‌ها ملبت امپراطوری را رها کرده و ملیتی جدید ابداع می‌کردند و گاه این اتفاق از طریق جنگ با امپراطوری‌ای رخ می‌داد که حامی آن‌ها بوده است. برای مثال این رخداد در مورد جنگ آمریکایی‌ها برای آزادی پیش آمد.

دومین تفاوت این است که استعمار مهاجرتی تمایل به تصرف سرزمین در کشوری خارجی دارد در حالی که استعمار کلاسیک تمایل داشت تا ذخایر طبیعی را به ثروت‌های جغرافیایی خود پیوند زند. سومین تفاوت در مورد نوع برخورد با مقصد مهاجرت بود. بر خلاف پروژه‌های مرسوم استعماری که در خدمت امپراطوری یا کشور مادر بود، در استعمار مهاجرتی مهاجران تنها به دنبال خانه‌ای برای زندگی نبودند، بلکه آن‌ها به مفهوم میهن نیاز داشتند. مشکل این بود که این میهن قبلا میهن دیگری با مردم خودش بوده است. در پاسخ آن‌ها می‌گفتند که سرزمین جدید توسط وعده الهی یا حق اخلاقی متعلق به آن‌ها است و حتی در مواردی به جز صهیونیسم هم راه حل برای این مشکل، قتل عام مردم بومی بوده است.

یکی از محققان پیشرو در زمینه استعمار مهاجرتی پاتریک ولف است که استدلال می‌کند انگیره پروژه‌های استعماری به عقیده او منطق حذف و نابودی است. این بدان معنی است که مهاجران برای حذف بومی‌ها استدلال‌های اخلاقی و ابزار‌های سیاسی را به صف می‌کنند. همان طور که ولف نشان می‌دهد گاهی اوقات این استدلال‌ها به قتل عام می‌انجامد، و گاه پاکسازی نژاد و گاه رژیمی سرکوبگر که هر گونه حق را از مردم بومی دریغ می‌کند. می‌خواهم منطق دیگری که به منطق نابود کردن اضافه می‌شود را شرح دهم. منطق انسان زدایی. به عنوان یک قربانی آزار در اروپا، ابتدا لازم است که پیش از انجام دادن همان آزار‌ها یا بدتر از آن، هیچ کدام از افراد بومی را انسان حساب نکنید.

در نتیجه این دو منطق همه ملت‌ها و شهروند‌ها در نتیجه جنبش استعمار مهاجرتی در آمریکا محو شدند. بومیان شمالی و جنوبی آمریکا قتل عام شدند، به زور مسیحی شدند، و دست آخر با سیستم رزور زمین محدود شدند. همین سرنوشت برای بومیان استرالیا نیز تکرار شد و در سطحی پایین‌تر برای مائوری‌ها در نیوزلند. در آفریقای جنوبی این پروسه به وضع آپارتاید علیه بومی‌ها ختم شد، در حالی که سیستمی پیچیده‌تر از این به مدت حدود یک قرن بر روی الجزایری‌ها اجرا می‌شد.

از این جهت صهیونیسم منحصر به فرد نیست، اما نمونه‌ای است از یک پروسه عمیق تر. این نه تنها برای فهم ما از مکانیزم پروژه‌های استعماری مهم است بلکه برای چگونگی تفسیر مقاومت فلسطینی‌ها در برابر آن نیز اهمیت دارد. اگر کسی ادعا کند که فلسطین سرزمینی بدون سکنه و در انتظار مردمی بدون سرزمین بوده است، آن گاه فلسطینی‌ها هیچ استدلالی برای حفاظت از خودشان نخواهند داشت. همه تلاش‌های آن‌ها برای حفظ سرزمین شان بی پایه و اساس و تبدیل به اعمال خشونت آمیز علیه کسانی می‌شود که در واقع حق با آن‌ها است. بدین ترتیب، بسیار دشوار می‌توان میان بحث در مورد استعمارگر بودن صهیونیسم و تحقیق در مورد فلسطینی‌ها به مثابه بومیان استعمار زده تفکیک قائل شد. این دو در تحلیل کاملا به هم مرتبط هستند.

روایت رسمی اسرائیل یا این اسطوره بنیادین هیچ حق اخلاقی را به فلسطینیان نمی‌دهد که برای مقاومت شان در برابر استعمار از سال ۱۸۸۲ محق تلقی شوند. از ابتدای کار، انگیزه آن‌ها از این کار، نفرت از یهودیان تصویر شده است و از روز اول تا زمانی که اسرائیل متولد شد متهم شدند به ترویج کمپین‌های ترور یهودی ستیزی. خاطرات مهاجران اولیه، اما چیز دیگری می‌گوید. آن‌ها پر از حکایت‌هایی است که نشان می‌دهد مهاجران با روی باز توسط فلسطینی‌ها پذیرایی شدند. به آن‌ها سرپناه داده شد و در بسیاری از موارد با هم روی مزارع کشت می‌کردند. تنها هنگامی که مشخص شد مهاجران نیامده اند که در کنار بومیان زندگی کنند بلکه آمده اند تا جای آن‌ها را بگیرند، مقاومت فلسطینی‌ها شروع شد. هنگامی که مقاومت آغاز شد، به سرعت شکل و فرم همه جنبش‌های ضد استعمار دیگر را به خود گرفت.

این ایده که یهودیان مورد ستم حق امن زندگی کردن را دارند نه از سوی فلسطینی‌ها نه از سوی حامیان آن‌ها مورد مخالفت قرار نگرفت. با این حال رهبران صهیونیسم معامله‌ای برابر با این مساله نکردند و با این که فلسطینی‌ها به مهاجران اولیه پیشنهاد سرپناه و شغل دادند و هیچ اعتراضی به این که به عنوان مالک باید شانه به شانه آن‌ها کار کنند نداشتند، ایدئولوگ‌های صهیونیست کاملا شفاف عقیده داشتند که هم باید فلسطینی‌ها را از بازار کارگران حذف کرد و هم باید مزرعه‌هایی که فلسطینی استخدام می‌کنند یا افرادی که در کنار فلسطینی‌ها کار می‌کنند را تحریم کرد. این ایده کارگر عبری نام داشت و در واقع به معنای پایان مفهوم کارگر عرب بود. گرشن شفیر در اثر پرنفوذ و تاثیرخود علیای دوم، دومین موج مهاجرت صهیونیست‌ها ۱۹۰۴ تا ۱۹۱۴ شرح می‌دهد که چگونه این ایدئولوژی توسعه یافته و اجرا شد. رهبر این موج دیوید بن گورین بود که بعد‌ها رهبر جامعه یهودی و نخست وزیر اسرائیل شد. او دائما به کارگرار عرب به چشم بیماری نگاه می‌کرد که تنها دوای آن کارگر عبری است. در نامه‌های او و دیگر مهاجران کارگران عبری، خون‌ها سالمی خوانده می‌شدند که جامعه را از مرگ و فساد نجات خواهند داد. بن گورین هم چنین آن داستان قدیمی یهودی را یادآوری می‌کند که یک مرد احمق برای شیری مرده را احیا می‌کند و شیر او را می‌خورد.

برخورد مثبت اولیه فلسطینی‌ها برخی از مهاجران را در طول دوران حاکمیت بریتانیا بین ۱۹۱۸ تا ۱۹۴۸ گیج کرده بود.انگیزه استعمارگران نادیده گرفتن بومی‌ها و ساخت جامعه‌ای یک دست بود. با این حال زندگی پیشنهاد‌های دیگری هم داست. شواهد گسترده‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد تقریبا در همه جا میان بومیان فلسطینی و مهاجران زندگی مسالمت آمیز و همکاری وجود داشته است. مهاجران یهودی، مخصوصا در نقاط شهری نمی‌توانستند بدون تعامل به زندگی خویش ادامه دهند و باید حداقل در زمینه اقتصادی با فلسطینی‌ها تعامل می‌کردند. علی رغم تلاش‌های متعدد رهبران صهیونیسم برای بر هم زدن این روابط صد‌ها تجارت مشترک در طی این سال‌ها شکل گرفت و در کنار آن اتحادیه‌های تجاری و همکاری‌های کشاورزی وجود داشت. با این حال بدون پشتیبانی سیاسی، این مساله نمی‌توانست واقعیتی متفاوت از آن چه رخ داد را رقم بزند.

در همان زمان؛ همان طور که صهیونیست‌ها پرخاشجو‌تر می‌شدند، رهبران فلسطینی نسبت به این گونه همکاری مشترک دشمنی بیش تری پیدا کردند. آهسته آهسته فهمی در نخبگان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی فلسطین به وجود آمد صهیونیسم پروژه‌ای استعماری است و همین مساله هویت مشترک ملی علیه مهاجران را تقویت کرد. در نهایت هم از رده‌های بالا، به فلسطینی‌ها برای قطع این تعاملات و همکاری‌ها فشار آورده شد. جنبش سیاسی فلسطینی‌ها از گروهی کوچک در جوامع مسیحی مسلمان و در شهر‌های مختلف شکل گرفت و طی مدت زمان توسعه یافت. اصول این جامعه ابتدائا سکولار و مدرن بود و دو نگرانی کلی دنیای عرب اضافه شد: پان عربی که با میهن پرستی محلی در قوی‌ترین حالت پس از جنگ جهانی دوم مخلوط شده بود.

اولین فوران ملی گرایی پان عرب نیمه دوم قرن نوزدهم روی داد و با خود این امید را آورد که جهان عثمانی به جمهوری مستقل عرب تبدیل خواهد شد، مانند ایالات متحده آمریکا و یا امپراطوری عثمانی عربی، مانند امپراطوری اتریش مجارستان. هنگامی که مشخص شد این انگیزه نمی‌تواند در برابر منافع بریتانیا و فرانسه برای تقسیم خاورمیانه عثمانی بین خودشان مقاومت کند، نسخه‌های محلی تری از ملی گرایی رشد کرد و خود را با مرز‌های حکومتی عثمانی و مناطق دل بخواه قدرت‌های استعماری وفق داد. همان طور که در فصل اول گفته شداولین انگیزه ملی گرایی عرب قوامیه نام داشت و ورژن محلی بعدی آن وطنیه. فلسطینی‌ها در هر دو این نقش داشتند. روشنفکران فلسطینی با عضویت و تعامل با سازمان‌ها و جنبش‌های مختلف به دنبال خودمختاری و استقلال و اتحاد عرب بودند. در همان زمان، حتی پیش از آن که بریتانیا مشخص کند، با کمک دیگر قدرت‌های اروپایی، فضای جغرافیایی وجود داشت که فلسطین نام داشت و در آن به طور خاص فلسطینی‌های حضور داشتند که رسوم، زبان محلی عربی و تاریخ مشترک داشتند.

زمانی که صهیونیست‌ها در اواخر قرن نوزدهم به فلسطین آمدند همچنان دو انگیزه در میان جامعه فلسطینی وجود داشت. بسیاری از روشنفکران و فعالان فلسطینی رویای جمهوری متحده عرب را در سر داشتند. دیگران هم رویای سوریه بزرگ را در سر می‌پروراندند که در آن دمشق مرکز و فلسطین نیز بخشی از آن بود. پس از ورود بریتانیا و جامعه جهانی از طریق جامعه ملل بحث در مورد آینده فلسطین بالا گرفت. فلسطینی‌های برجسته ژورنالی با نام جنوب سوریه منتشر کردند و حتی یک حزب با این عنوان تاسیس نمودند. سال ۱۹۱۹ زمانی که وودرو ویلسون رئیس جمهور آمریکا از کمیسیون کینگ کرین خواست تا درباره درخواست فلسطینی‌ها تحقیق کند و نظر بدهد، کمیسون اعلام کرد که اکثریت خواهان استقلال سرزمین هستند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت