سرویس فرهنگی «فردا»: در اينجا قصد ندارم برخلاف برخي از ناقدان كه دور از انصاف به كار نقد ادبي ميپردازند فقط موارد منفي يك اثر ادبي را نگاه كنم بلكه "عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگو" و طبق اعتقادات مذهبي خود و با بهره گرفتن از منصفترين دين جهان (اسلام) اينگونه آموختهام كه سعي كنم تا آنجا كه در توانم هست منصفانه نظر بدهم. چون موضوع مقاله من نيز آسيبشناسي افراد مذهبي در داستانهاي مدرن و در آثار نويسندگان بزرگ و مطرحمان چون صادق هدايت، بزرگ علوي، صادق چوبك، احمد محمود، گلشيري و غيره است. هيچ جاي شكي نيست كه آثار داستاني مدرن و مطرح ما چون بوف كور، شازده احتجاب، تنگسير و ... حاصل تكنيكهاي ادبي هستند و داراي شگردهاي داستان مدرن. بعد از نو شدن ادبيات ، كتابهاي بسياري هم در اين رابطه نوشته شده است اما مسئلهاي كه ذكر شد متاسفانه به آن اصلا به طور اختصاصي پرداخته نشده و اگر هم پرداخته شده يا بسيار متعصبانه بوده و يا محدود. اين سئوال هميشه در ذهن افراد مذهبي جامعه هست و هنوز جواب آن داده نشده است كه چرا ما مدل واقعي و درستي از افراد مذهبي در داستانهاي نويسندگان بزرگمان نداريم و شخصيتهايي كه در اين
داستانها به عنوان شخص مذهبي مطرح شدهاند، بيشتر به افراد خرافي و سنتي شبيه هستند! و ما نميتوانيم معادل واقعي آنها را در قالب افراد مذهبي در جامعه خود مشاهده كنيم. آيا اين برميگردد به ناآگاهي نويسندگان بزرگ و مطرحمان چون صادق هدايت، صادق چوبك و بزرگ علوي در رابطه با مذهب يا عناد آنان؟ كه من بعيد ميدانم اين نويسندگان بزرگ ما آگاهي درستي در رابطه با مذهب و افراد مذهبي به شكل اصيل خود داشته باشند. شايد بعضيها معتقدند اگر به نوعي اين نويسندگان بزرگمان، افراد مذهبي را اينگونه در داستانهايشان مطرح كردهاند منظورشان افراد متظاهر مذهبي بوده است. خوب، اگر اينگونه است چرا مدل درستي از شخص مذهبي در مقابل اين افراد ارائه ندادهاند؟ اگر حافظ به راحتي در شعرهايش سر به سر مقدسات ميگذارد و ميخانه را به مسجد ترجيح ميدهد در مقابل آن شخصيت رند را به ما ارائه ميدهد، شخصيتي كه هم از نقطه روانشناسانه داراي سلامت روان است و هم از نظر ديگران. شخصيتي كه جز در قالب يك فرد متدين واقعي نميتواند شكل پيدا كند و بنا به گفته دكتر بينا باطن رند به سلامت و ظاهرش به ملامت است و او بر خلاف انسانهاي متظاهر اگر ريا ميكند به
خاطر آن است كه خوبيهايش را كسي مشاهده نكند، و ترجيح ميدهد خودش را بد نشان بدهد، برخلاف انسان متظاهر مذهبي كه ميخواهد خودش را خوب نشان دهد تا وجود باطني بد او را كسي نبيند. اين واقعيت دارد كه هر انساني كه در وجودش ذرهاي حريت يافت ميشود طالب نيكي است. حال چه او مذهبي باشد و چه غير مذهبي. اگر نويسندهاي چون هدايت از رجالهها بيزار است به خاطر آن است كه طالب راستگويي- شهامت و دور از خودخواهي است ولي حاج آقايي كه هدايت در قصههايش معرفي ميكند يك فرد متظاهر مذهبي است و يا آنجا كه در بوف كور ميگويد: "ولي هيچوقت نه مسجد و نه صداي اذان و نه وضو و نه اخ و تف انداختن و دو لا و راست شدن در مقابل يك قادر متعادل و صاحب اختيار كه بايد به زبان عربي با او اختلاط كرد، در من تاثيري نداشته است." درست است كه هدايت فردي مذهبي نبوده يا چوبك و يا بزرگ علوي و غيره ولي اگر ما رمان را برشي از زندگي واقعي افراد بدانيم، آيا ما در داستانهاي مطرح و بزرگمان اين خلاء را احساس نميكنيم كه اصلا افراد مذهبي واقعي جامعه ايران در داستانهاي مطرح داستاننويسان ما جايگاهي ندارند؟ بله ميدانم كه نويسنده نه مورخ است و نه معلم اخلاق.
اما نويسندهاي كه شخصيت متظاهر مذهبي را در داستانهايش ارائه ميدهد و به زيبايي هم ارائه ميدهد، پس چرا در مقابل ، شكل واقعي افراد مذهبي ارائه داده نميشود آيا مگر چنين كساني در جامعه مذهبي ايران نبودهاند؟ آيا در مقابل حاج آقاهاي متظاهر مذهبي ما حاج آقاهاي خير، دلسوز و با صداقت كه جامعه ايراني بسيار مديون اعمال نيك آنان بوده است نداشتهايم؟ روشنفكر يقينا كسي است كه هميشه جلوتر از بقيه مردم عوام حركت ميكند و رادارهاي ذهني او چيزهايي را ميگيرد كه مردم عوام نميگيرند، حال اگر روشنفكر بخواهد با بغضهاي شخصي خودحرف بزند و آثاري بيافريند، آن زمان ديگر روشنفكر نيست. همه را يك جور ديدن، منطق منصفانهاي نيست. انصاف از شرايط يك روان سالم است. نويسندهاي كه بيزار از ريا و نكبت و فقر ودروغ است، لازم است نگاه باريك بينانهاي در تحليل شخصيت افراد در جامعه خود داشته باشد. وقتي بدل چيزي را وارد صحنه داستاني خود ميكند لازم است اصل آن را بشناسد اما اين انصاف را متاسفانه در نويسندگان اروپايي و بلوك شرق بيشتر مشاهده ميكنيم. نويسندگان بزرگ روسيه با ادراك درست به كليساهاي دور از معنويت و متظاهر ديني تاختند نه به اصل
مذهب و باورهاي مذهبي مردم. چنانچه تولستوي از تواناترين داستاننويسان روسي خطاب به ماكسيم گوركي ميگويد: "ايمان به خدا در جوهره و درونمايه ناپيداي آدمي جاي گرفته و ريشه دوانده و نميتوان مذهب را از مردم جدا كرد. اين را تولستوي ميگويد كه سالهاي سال در برابر نظام پوسيده و ستم پرور كشيشهاي تزارپرست روسي ايستاد و جنبشي خرافه ستيزانه پديد آورد كه اركان مذهب حكومتي كشيشهاي خفته و خرافي روسيه و تزاري را لرزاند و از مسيحيتي سخن گفت كه پاسخگوي نياز مادي و معنوي تودههاي به جان آمده و رنج كشيده است." (خاطرات ماكسيم گوركي) ولي مشاهده ميكنيم كه ما ايرانيها متاسفانه تعادل نداريم، روشنفكرانمان با مقابله با خرافهپرستي در جامعه، باورهاي مذهبي را هم ناديده گرفتند يا بد ديدند و اين دو را نتوانستند از هم تفكيك دهند اما تولستوي با باريكبيني خود اين كار را كرد. متاسفانه اين مسئله هنوز هم ادامه دارد كه برخي از نويسندگان داستان ما براي آنكه نشان بدهند نوگرا و مدرن هستند فورا يك تسبيح دست يك حاج آقا و يا حاج خانم ميدهند و آن را به شكل ناشيانه در داستانشان وارد ميكنند و به تخريب باورهاي مذهبيشان ميپردازند و يا با به
كار بردن الفاظ مذهبي و يا اماكن مذهبي به شكلهاي تخريب كننده، خود را نويسنده نو و مدرن جلوه ميدهند! آنها نو شدن و مدرن شدن در نويسندگي را با تخريب باورهاي اين تفكر اصيل و تخيل بارور و شگردهاي داستاني و ذوق سرشار نويسندگي كه ميتواند يك نويسنده را به دنياي داستانهاي نو بكشاند، مقارن ميدانند. تا فكر نويسنده كهنه است حتي اگر جديدترين الفاظ و شخصيتها را در داستانهايش بياورد، پوسيدگي و كهنگي از داستان او دور نميشود. نويسندگان داستانهاي مطرح و بزرگ ما در ايران آنقدر كه به عرفان بودا، زرتشت، تورات و غيره اشراف داشتند به كتاب آسماني قرآن اشراف نداشتند. اگر چنين بود ميدانستند كه هيچ كتاب آسماني به اندازه قرآن به ترويج تفكر، علم و خودشناسي اشاره نكرده است. ديني كه يك ساعت تفكر را بهتر از 70 سال عبادت دانسته و ديني كه پيامبر آن ميفرمايد: "آن كس كه براي فراگيري علم از خانه بيرون ميرود اگر بميرد حكم شهيد را دارد." آيا اين واقعه با قرون وسطي برابري ميكند؟ آري ضعف ما در زمينه داستانهاي مذهبي آن بوده كه در زمان نويسندگان مطرحي چون هدايت،جمالزاده، چوبك، احمد محمود و بزرگ علوي و ... نويسندگاني كه داراي
اعتقادات اصيل مذهبي باشند و همسنگ اين نويسندگان باشند نداشتيم. براي همين افراد خرافي به جاي افراد اصيل مذهبي در داستانهاي بزرگ ما مطرح شدهاند و اين عمل متاسفانه به شكل تقليدي در آثار نويسندگان اكنون هم مشاهده ميشود. گرچه به نظر من لازم نيست كه حتما يك نويسنده قوي مذهبي باشد تا بتواند افراد مذهبي را به شكل واقعي خود در داستانهايش مطرح كند بلكه كسي كه انصاف داشته باشد در قضاوت با بغضهاي شخصي خودش عمل نميكند كه متاسفانه كم هستند افرادي كه اينگونهاند. و يا مطرح كردن زن، ميبينيم زنهايي كه در اين آثار داستاني ادبي بزرگمان معرفي ميشوند هيچكدام با يك زن مذهبي اصيل، نجيب، فداكار، فهيم و با علم كه در جامعه مذهبي ايران وجود دارد، مطابقت ندارد. من احساس ميكنم اين مسئله بيشتر از روي نوعي تقليد صورت گرفته است چون در جامعه غربي- اروپا- قبل از رنسانس آنچه باعث عقبماندگي اروپا شده بود تاثير كليساها و افراد مذهبي خشك مغز بوده است. براي همين اين عقده رهايي از مذهب در وجود هنرمندان و نويسندگان اروپايي ريشه دوانده است. آنها چيزي را انجام دادند كه براساس تجربه خودشان بوده، ولي در كشور ما اين تجربه به شكل دست
دوم به دست نويسندگان و هنرمندانمان رسيده و زماني كه افراد خودشان به تجربه شخصي خود به مسئلهاي نرسند نميتوانند به عمق آن راه بيابند. البته به استثناي برخي از مسائل و برايشان دروني نميشود چون در اروپا بعد از رنسانس، انزجار از مذهب رواج مييابد. كشورهاي ديگر هم با تقليد از آنان ميخواهند تنها يك فكر مونتاژ شده را وارد هنرشان كنند، در حالي كه با ناديده گرفتن آنچه كه واقعا در كشورشان اتفاق نيفتاده، ميخواهند جامعه را متحول كنند. دين واقعا از مضاميني كه دست نااهلان اروپا و كشيشهاي كليساها افتاد، دلزدگي براي افراد آن جامعه ايجاد كرد اما اين اتفاق در كشور ما به اين شكل نبود. اگر ما روحانيون متحجر داشتيم در مقابل آن علماي اهل تفكر و نوانديش ديني نيز داشتيم براي همين راه علم آموزي بسته نبود. آنان در جامعه خود به تخريب چيزهايي پرداختند كه موانع رشدشان بود اما در جامعه ما روشنفكران و نويسندگانمان به تخريب چيزهايي پرداختند كه نه تنها مانع رشد نبوده بلكه لازم براي رشد بوده است. پس نبايد وجود اين موانع را هم ناديده گرفت. هر شخصي براساس فرهنگ و باورهاي كشور خودش ميتواند پيشرفت كند نه با تخريب تمام اين باورها و
فرهنگ خود. اگر اروپا اين كار را كرد براساس واقعيتي كه برايش دروني شده بود اين كار را انجام داد،نه بر اساس تقليد. گرچه خدماتي هم صورت گرفته و ناديده گرفتن آنها دور از انصاف است. اين حقيقت غير قابل انكار است كه ما با آثاري چون بوف كور، شازده احتجاب، تنگسير و ... وارد دنياي تازهاي از ادبيات داستاني شديم. ولي متاسفانه تاوانهاي گراني را هم پس داديم. اي كاش اين پيشرفتهاي داستاني در راستاي باورهاي مذهبي ما هم شكل ميگرفت كه متاسفانه ما در آن زمان نويسندگان چيره دست مذهبي كه بتوانند برابري با نويسندگان مدرن غير مذهبي آن زمانمان بكنند نداشتيم. من نميگويم كه نويسنده فقط مثبت انديش باشد و چشم روي بديها، نكبتها و سياهيها ببندد. خوب نويسندگاني چون هدايت، چوبك، گلشيري، احمد محمود و ... با تكنيك و قلم توانا و تخيلي ژرف و با ايجاد صحنههاي شگرف توانستند به بهترين شكل اين ظلمتها را به مخاطب نشان بدهند. طوري كه مخاطب با تمام وجودش اين نكبتها را احساس ميكند. يكي از راههاي رسيدن به روشنايي هم گذر از همين تاريكيها و ظلمتهاست به شرط آنكه در آن نمانيم. اين قدرت را هم به مخاطب بدهند كه از اين ظلمتها بيرون بيايند
كه در اينجا ميبينيم چنين قدرتي را يك نويسنده مذهبي اصيل ميتواند به مخاطب بدهد. انديشمنداني مثل مولانا و حافظ اگر مخاطب را به تاريكيها ميبرند اما سوسوي نوري هم به او نشان ميدهند تا مثل كلاف سر در گم نشود اما اين نويسندگان نتوانستند اين كار را بكنند. وظيفه نويسنده آن نيست كه لقمه را آماده در دهان مخاطب بگذارد ولي وظيفهاش هم خفه كردن او با آن لقمه نيست. همه مخاطبان، اهل تفكر و خواص نيستند.واقعا جاي تاسف است، چرا بايد اينگونه باشد؟ ممكن است بعضي از هنرمندان و نويسندگان به اين مسئله خرده بگيرند كه مگر نويسنده ترويج كننده ايدئولوژي يا انديشه خاصي است؟ خير هيچكس نميتواند به نويسنده حكم كند كه چگونه فكر كن و چگونه بنويس. اما اينطور هم نيست كه به ما ميگويند نويسندگان بزرگ داستاني ما مروج انديشهاي نبودند درحالي كه ما در خيلي از آثار داستاني مطرح خود ردپاي انديشههاي سوسياليستي را ميبينيم، متاسفانه آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا ميكرد.در درون خود بسياري از منابع را داشتيم ولي از بيگانه آن را تمنا كرديم. هيچ انديشمندي مخالف فكر تازه نيست، اما فكر تازه با افكار وارداتي مونتاژ شده تفاوت دارد. فكر تازه و نو
از درون خود آدمي ميجوشد. ملتي كه اهل تفكر نباشد هنرمند آن نميتواند اثر نو و تازه بيافريند. اگر هدايت، بوف كور را آفريد چون اين درد در درون خودش مورمور ميكرد و از درون خودش جوشيد. درست است كه برخي از افكار متجددانه او تحت تاثير اروپا بوده ولي بن مايه آن در درون خودش بوده است. ما نويسندگان زيادي را داشتيم و داريم كه در اروپا به سر بردند و تحت تاثير تجددگرايي بودند ولي نتوانستند اثري مثل بوف كور بيافرينند. اما ميبينيم كه هدايت در بوف كور از زبان راوي بيان ميكند كه هيچوقت نه صداي اذان و نه اختلاط به زبان عربي و با خدا حرف زدن، او را راضي نميكند. حافظ هم بارها ميگويد كه دلش از مسجد و خانقاه گرفته و اين چيزها راضياش نميكند و حتي ترجيح ميدهد به ميخانه برود ولي در مقابل، حافظ رندتر از آن است كه زيرپاي مخاطب خود را فقط خالي كند و او را در يك خلاء و بيهويتي رها كند. او با زرنگي و باهوشي خاصي شخصيت رند را ارائه ميدهد.اما ميبينيم كه هدايت در اين مسئله ناتوان است و نميتواند در مقابل يك شخصيت متظاهر مذهبي، يك شخصيت اصيل و پايدار مذهبي را ارائه دهد- چرا؟ چون خودش نيز در ارتباط با دين اسلام، جاهل است و
اصلا شناختي در رابطه با دين اسلام و قرآن ندارد. اين شكي نيست كه او معرفتهاي گوناگوني در زمينههاي مختلف داشته ولي براي مقابله يا رد كردن چيزي ابتدا بايد اشراف و شناخت در رابطه با آن داشت كه متاسفانه در آثار او نميبينيم.ولي اين مسئله به خوبي روشن است كه چه نويسندگان غربي، چه نويسندگان كشورهاي غير متجدد، همه بيآنكه بدانند چرا يك بيراهه را ادامه دادند؛ بيراههاي كه رنسانس براي آنها خلق كرده است. آيا براي آنكه پيشرفت كنيم بايد دين و اخلاق را كنار بگذاريم؟!كافكا اگر مسخ را مينويسد براساس تجربه شخصي خودش است و آن را بر پايه باورها و فرهنگ كشور خودش بيان ميكند. نويسنده ما نيز اگر قرار است به دنياي درون برود و زواياي تاريك آنجا را مشاهده و تجربه كند لازم است آنچه را كه تجربه كرده براساس باورها و فرهنگ بومي خودش ارائه دهد نه به شكل كليشهاي و تقليدي و بر پايه فرهنگ بيگانه.نويسندهاي چون چخوف، مردم را با همه بود و نبود مذهبي و اعتقاديشان تصوير كرد و نه فقط با آن خصلتهايي كه يك نويسنده خواهان نماياندن آنها باشد، اما در ايران پس از مشروطيت، نويسندگان تجددزده دموكرات،ناسيوناليست، ماركسيست، فرويديست و
ناتوراليست، همه در تحريف زندگي و باورهاي مردم مذهبي ايران دست متحدي شدند. (جاي پاي گردباد- صفحه 91 و 92)يك نويسنده روشنفكر با ذهني عاري از پيشداوري مينويسد نه براساس بغضهاي شخصي خودش حتي اگر مذهبي نيست و به مذهب علاقهاي ندارد ولي تعهد دروني او و حريت دروني يك نويسنده كه لازمه وجدان اوست ايجاب ميكند كه خودش را كنار بكشد و بگذارد وقايع آنگونه كه هستند خودشان وارد فضاي داستان شوند. منبع: روزنامه رسالت
دیدگاه تان را بنویسید