سكوت نكن، سنگ صبور!
غلامحسین شعبانی
چندي پيش طي يادداشتي كه به شكل نامه سرگشاده چاپ شد، روي كلام را به جانب دوست عزيزم حاج محمود خسروي وفا گرداندم و تحت عنوان «از كه دفاع ميكني حاج محمود»، نكاتي را كه برآمده از دل بود قلمي كردم. خوشبختانه، بعد از آن نوشته پارهاي افراد چهره واقعي خود را نشان دادند تا گواهي باشد بر صدق آن گفتهها. پس از آن بود كه آقاي خسروي وفا، مصاحبهاي مطبوعاتي برگزار كرده و بعد از بيان برخي حقايق و ارائه مستنداتي، گفت از اين پس روزه سكوت خواهم گرفت. اين تصميم هر چقدر براي دلسوختگان ورزش ناگوار بود، در عوض براي آنها كه ميخواستند صداي حق طلب حاج محمود را ساكت كنند ميتوانست خبري خوش باشد. خسروي وفا دلي دريايي دارد كه به آساني آشفته نميشود؛ اما ببينيد آقايان چقدر آش را شور كردهاند كه فردي آرام چون او نيز متلاطم شد و فرياد برآورد كه آقايان چه خبر است؟ حالا سكوت خسروي وفا فقط مفهوم سكوت يك فرد را ندارد كه ميتواند به معناي نااميدي كساني باشد كه ديري است منتظرند نور رستگاري را بر جبين ورزش ببينند. به همين دليل بر آن شدم چون نوبت قبل با اين سنگ صبور ورزش به سخن بنشينم، تا شايد بتوانم او را به سخن آورم كه گوشهاي حق طلب بسياري منتظر شنيدن حرفهاي او هستند. پس بخوانيد كلامم را با كسي كه هميشه براي من در ورزش الگو و نمونه بوده است. محمود عزيز سلام ! دوباره دست به قلم شدم تا برايت بنويسم. آخر ميداني از دست من و امثال من كار ديگري جز نوشتن بر نميآيد و صد البته ميدانم كه اين نوشتهها راه به جايي نميبرد. حالا نوشتن براي من حكم نفرين كردن آدمي است كه از همه جا مانده و هيچ كاري از دستش بر نميآيد، تا مقابل ستمي كه به او شده انجام دهد. فرد درمانده مرتب نفرين ميكند و اميد دارد كه شايد گرهاي از كار فرو بسته او گشوده شده، دست غيبي بيايد و به سينه نامحرم ظالم بزند. من هم مينويسم تا شايد يك نفر كه هنوز وجدانش زير چرخ روزگار پول پرستي و مقام جويي و عافيت طلبي له نشده تلنگري بخورد و بگويد، آهاي چه ميگويي كه نميگذاري به راحتي هر كسي كار خودش را بكند؟ سنگ صبور ورزش ! عادت هميشهات است كه بشنوي و درون خود بريزي و غصه بخوري تا مبادا حرفي بزني كه به مصلحت نظام نباشد. اما اين بار طاقتت طاق شد. اشارهاي از تو كافي بود تا آنهايي كه به دليل عدم نظارت صحيح ناظران يا هماهنگي با آنها هر چه خواستهاند كردهاند به فرياد آيند كه چرا مستان را هوشيار و خفتگان را بيدار ميكني؟ آري همه درد آنها كه از غفلت و اعتماد جامعه ورزش سوء استفاده كرده، كارها را بر ميل و به نفع خود انجام دادهاند، اين است كه تو چراغي بر داشتهاي و بر فضاي امن و تاريك آنها نور افشاندهاي و عيان كردهاي آنچه را كه آنها در خلوت بر سر ورزش اين مملكت آوردهاند. ساده انگارياست اگر گمان كني آنهايي كه براي بقاي خود نامه مجامع جهاني را پنهان كرده و منصب خود را مهمتر از آبروي ورزش مملكت ميدانند مقابل حرف حق تو موضع نگيرند. اينها فقط براي يك چيز ارزش قائلند تأمين منافع و پست دادن به دوستانشان. ميگويي نه حالا كه وارد گود شدهاي آماري بگير از ميزان سفرها و پاداشهاي حضرات و دوستانشان تا ببيني كه هرجا آش بوده آقايان هم پاش بودهاند. همانها را ميگويم كه در برخي از سفرها حتي از هتل هم بيرون نيامدند و فقط حق مأموريت را گرفتند و برگشتند. خيال خامي است كه تصور كني آنهايي كه حضورشان در ورزش فقط ايجاد تنش و تشكيل كانون و انجمن بوده تا بدينوسيله از اين وآن پول بگيرند و معلوم نشود كه اين پولها را به چه مصرفي ميرسانند مقابل حرفهاي تو مقاومت نكنند. راستي ميداني چند نفر از رؤساي فدراسيونها و اصحاب رسانه و... مجبور شدهاند پول پرداخت كنند؟ شاهدان فراواني دارم كه اگر خواستي ميگويم. حالا تو ميگويي ساختمان؟ برادرم آقايان مبالغي گرفتهاند كه انسان شرم ميكند بگويد يك مسئول رده بالاي ورزش اينقدر سطحش پايين است. دنبال چه هستي بزرگوار؟ حضرات حتي به بليت و تيشرت هم رحم نميكنند؛ آنوقت تو ميگويي رستوران و ... از آقايان كه نه فكر شخصيت خود هستند (البته اگر داشته باشند) و نه فكر شأن مملكت و دست رد به هيچ سفري نميزنند و ما را در خارج مضحكه خاص و عام ميكنند چه انتظاري داري؟ برادرم ! حرفت را بزن و باور كن كه سكوت راه چاره نيست، حتي اگر براي اعتراض باشد كه حضرات آن را حمل بر رضا خواهند كرد و خواهند گفت كه ديدي راست ميگفتيم. آخر در جايي كه هاشمي طبايي كه همه را به مراقبت از كلام دعوت ميكند ميگويد اموال كميته ملي المپيك را تاراج كردند تو ميخواهي سكوت كني؟ باور كن سكوت تو نه تنها مشكلي را حل نكرده كه آنها را گستاختر خواهد كرد. مگر نشنيدهاي كه ميخواهند از تو شكايت كنند؟ ميبيني طنز روزگار را حالا تو بايد بخاطر حق خواهي و دفاع از بيتالمال پايت به دادگاه هم باز شود. گفتم پايت، ميبيني جوانمردي! آقايان مدعي را كه حتي به پاي قطع شده تو هم رحم نكردند و چه حرفها زدند. يادت ميآيد لندن و اطاقت و مهرداد آگين عزيز و مهربان را كه با دو پا و يك دست ايثار شده چه دل پري از حضرات داشت و ميگفت روزگاري دنبال كيسه شن ميگشتند تا خود را حفظ كنند. آن روزها ما اين حكم را داشتيم اما امروز ديگر نه. باور ميكني هنوز هم هر وقت يادجفايي كه توسط همينها به او شد ميافتم بغضم ميگيرد. آن روز كساني كه امروز از من گله ميكنند كه چرا آنجور نوشتي و اينجور گفتي هم هيچ كاري نكردند تا مبادا خاطر نازنين رئيس آزرده شود. باور كن اگر آن روز ميايستاديم و تن به مصلحت نميداديم امروز جرأت نميكردند بگويند شكايت ميكنيم و اگر امروز هم بخواهيم مصلحت انديشي كنيم فرداست كه بايد تو و امثال تو محاكمه شويد. نه سكوت نكن بخاطر مهرداد عزيز، بخاطر كشفياي نازنين و بخاطر تمام آسمانيهايي كه امروز در زمين هستند كه اگر چنين كني آقايان به اسم آسمان تمام زمينها را خواهند بلعيد. بزرگوار ! ديروز رفته بودم منزل پدر دو شهيد؛ خانهاي داشت 60 متري در جنوب شهر و با حقوق بازنشستگي روزگار ميگذراند. با همه اينها ذرهاي نارضايتي در چهره اش نميديدم و راضي بود به رضاي خدا. اينها از آن دسته كساني هستند كه پيشاني بند به پيشاني فرزندان خود ميبستند تا به جبهه بروند. نه از آن حضراتي كه فرزندان خود را آقازاده بار ميآورند تا يكي اين چنين كند و ديگري آنچنان. خدا نگذرد از من كه آنها را با اينها مقايسه ميكنم. تو ميداني چه ميگويم و از آقازادههاي چه كساني نام ميبرم. آن روزها آقايي و آقازادگي در دفاع از شرافت اين ملك و ملت بود و امروز چه بگويم كه آقازادگي شده است معادل چاپيدن بيشتر. روزي در دفتر يكي از آقاياني كه مدتي به ورزش آمد، بودم. به من گفت فرزند فلاني در آن اطاق است رفت و برگشت ديدم سر تكان ميدهد گفتم چيست گفت پسر فلاني آمده از من پول ميخواهد تا من را رئيس فدراسيون كند. باور كن اينها حتي با خودشان هم رو راست نيستند. ميخواهي بگويم جاده صاف كني كه فرار از قوانين را ياد آنها ميداد، پشت سر چه حرفهايي ميزد و از اينها چه ميگفت؟ ميبيني، حالا ببين بايد ماچه داغ دلي داشته باشيم. خسته ات كردم، خودم هم وقتي اينها را مينويسم حال و روز خوبي ندارم، حق نگهدارت.
دیدگاه تان را بنویسید