حمید سبزواری؛ از کار در معدن تا اداره یک گرمابه در سبزوار
مصطفی محدثی خراسانی از خاطرات با استاد سبزواری میگوید و اینکه او از کودکیاش برایم تعریف میکرد که ر. معدن به همراه پدر کار میکرد و یا اداره یک گرمابه را داشت، میگفت:، چون میدانم تو با جوانان زیادی در ارتباط هستی دوست دارم برای آنها تعریف کنی تا این نسل بداند که باید برای رسیدن به هدف خستگیناپذیر باشند.
خبرگزاری فارس: همزمان با سالروز درگذشت استاد حمید سبزواری، پدر شعر انقلاب، مصطفی محدثی خراسانی به همین مناسبت در اختیار ما قرارداده و در آن به سبزواری اشاره داشته است.
متن یادداشت بدین شرح است.
اولین بار اواخر دهه چهل، هنگامی که هنوز ده سالم هم نشده بود ایشان را درخانه فرخ خراسانی دیدم.
پدرم روزهای جمعه صبح به انجمن ادبی فرخ میرفت و گاهی من هم همراهش میرفتم، او به انجمن میرفت و من هم توی حیاط منزل فرخ با یکی دو تا از بچههای دیگر شاعران بازی میکردیم. حمید سبزواری را اولین بار آنجا دیدم و همچنین بسیاری از دیگر بزرگان شعرخراسان، چون مهدی اخوان ثالث، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمد قهرمان، ذبیح الله صاحبکار، غلامرضا قدسی، احمد کمالپور و علی باقرزاده را.
بعدها که بزرگتر شدم و در زمره اهل شعر قبولی نسبی پیدا کردم خاطرات آن سالها و دهههای قبل از آن را بارها از زبان همین بزرگان شنیدم که فصلی از آن خاطرات اختصاص به شادروان حمید سبزواری داشت، جناب ذبیح الله صاحبکار در بیان خاطرات انجمن فرخ و حمید سبزواری میگفت: حمید سبزواری تا سالها - دهه سی وچهل- خودش را روزهای جمعه از سبزوار به مشهد میرساند برای شرکت در انجمن فرخ و هر بار هم با دستی پراز شعر به انجمن میآمد و معمولا شعرهایی میخواند که نسبت به حکومت موضع داشت، مثل این شعر:
بسته دارد لب من دشمن تَردامن تا برِ دوست نگویم سخن از دشمن
رازها دانم در پرده و نتوانم پرده برداشتن از راز نهانی من
بس که در پرده سخن گفتم و کس نشنود خود همان به که ز. گفتار شوم الکن ...
شاعری خادم خلقم نتوانم کرد کسوت بندگی بی هنران بر تن
تا نیاساید از دست ستم مظلوم مرمرا نیست از اظهار حق آسودن
کیست ظالم که ز. پرواش سخن گویم من نه آنم که به فرمانش نهم گردن
من حمیدم نه ستایش گر هر محمود حق پرستم نه ستاینده اهریمن
همیشه وقتی نوبت به شعرخوانی آقای سبزواری میرسید، گوشها تیز میشد که آقای سبزواری باز چه رجزی علیه استبداد و ظلم و ستم و به کنایت علیه نظام شاهنشاهی خواهد خواند و گردانندگان جلسه را نگران میکرد که از فردای آنروز باید پاسخگوی سازمان امنیت باشند.
تا جایی که البته به مزاح جناب صاحبکار میگفت، گردانندگان جلسه تصمیم گرفته بودند صبحهای جمعه کسی را بفرستند ترمینال مشهد که آقای سبزواری را که از سبزوار میرسد بردارد و ببرد گشت و گذاری در ییلاقات مشهد مثل وکیل آباد و طرقبه بدهد تا ما بدون دغدغه جلسه انجمن را برگزار کنیم.
آشنایی جدیتر من با استاد حمید سبزواری به دهه شصت برمیگردد که به قول معروف پایم به شب شعرها و کنگرههای شعر باز شده بود و در سفرهای بسیاری توفیق همراهی و در معیت ایشان بودن را یافتم؛ و همواره بخش زیادی از سفر به نقل خاطرات از فراز و فرودهای زندگی اجتماعی و فرهنگی استاد میگذشت. یادم هست که با چه افتخاری از دشواریهایی که در زندگی پشت سرگذاشتهاند سخن میگفتند، از اینکه در سنین نوجوانی همراه پدرشان به کار طاقتفرسا در معدن اشتغال داشتهاند تا اداره گرمابهای در سبزوار و اجبار به زندگی مخفیانه به دلیل فعالیتهای سیاسی و حتی میگفتند: من این خاطرات را نقل میکنم، چون میدانم تو با جوانان زیادی در ارتباط هستی و دوست دارم برای آنها تعریف کنی تا این نسل بداند که باید برای رسیدن به هدف خستگیناپذیر باشد و بدانند اگر امروز نام حمید سبزواری پر طنین است فقط امروز او را نبینند و ببینند که چه راهی را طی کرده و از چه گردنههایی گذشته است.
آخرین توفیق من در ارتباط با استاد حمید سبزواری و آثار ایشان به بعد از رحلت ایشان باز میگردد و آن تدوین مجدد و گردآوری کامل آثار ایشان اعم ازشعر و سرود است که با همکاری شاعران ارجمند جناب حسین اسرافیلی و رضا اسماعیلی به انجام رساندیم و به زودی در چهار جلد با عنوان «این بانگ آزادی» توسط سازمان بسیج هنرمندان کشور منتشر خواهد شد.
دیدگاه تان را بنویسید