آماده باش قرمز ارتش در جولان موتور سواران عجیب! / عظمت یک رویداد در خاطرات ژنرال آمریکایی
موج حرکت عظیم موتور سواران چشمگیر بود. موتورسواران، جوان بودند، اما به نظر می رسید سازماندهی خوبی دارند. هنوز هم که هنوز است نمی دانم سازمان دهندگان این سیستم اطلاعاتی درخشان، چه کسانی بوده اند...
سرویس سیاسی فردا : ژنرال هایزر از معدود آمریکایی های است که سال 57 از نزدیک روزهای منتهی به انقلاب را در تهران درک کرده و آن را در خاطراتش ثبت کرده است. این خاطرات از این جهت ارزش ویژه ای میابد که او در ارتباط با فرماندهان ارتش و شخص شاه در جریان مسائل کلان نیز بوده است و توصیف جالی هم از رفتارهای سران نظامی پهلوی دارد. در ادامه برگی از خاطرات او که مربوط به بازگشت امام خمینی به تهران است را می خوانیم:
شنبه یکم فوریهی 1979(12بهمن 1357)
بیداری 2 صبح
ساعت2 صبح بود که با صدای ضربه خوردن به در از خواب بیدار شدم. مرا به ساختمان مرکزی سفارت خواستند و گفتند که پیامی فوری از وزیر دفاع آمریکا دارند. درحالی که لباس عوض کرده بودم، با عجله به سمت ساختان مرکزی دویدم و پیام را دریافت کردم. در پیام، دستور کتبی اقامت من در تهران آمده بود. دستور در پی جلسه ای با حضور همه ی مقامات اصلی کاخ سفید اتخاذ و صادر شده بود. قرار شده بود که به فرماندهان ارتش ایران بگویم که علت ماندندم درتهران این است که احساس شده است اگر تهران را ترک کنم معنای دیگری پیدا خواهد کرد. یعنی منظور واشنگتن این بود که مخالفان تعبیر دیگری از سفر من خواند کرد. باید حمایت واشنگتن را از دولت بختیار، دوباره تکرار می کردم.
به اقامتگاه بازگشتم. نمی دانستم یکی دوساعت دیگر را بخوابم یا بنشینم. می دانستم که اگر قرار باشد شلوغی ترافیک بامدادی را پشت سر بگذارم، باید دمدمه های صبح عازم ستاد مشترک شوم. اما دست آخر به رختخواب رفتم، پتو را روی خودم کشیدم و چرتی زدم. ساعت 5 صبح ز خواب بیدار شدم، دوش گرفتم، ریشم را اصلاح کردم و در ساعت 6 صبح عازم ستاد مشترک شدم.
موتور سوارهای عجیب!
خیابانها در حال شلوغ شدن بود. موج حرکت عظیم موتور سواران چشمگیر بود. قبلا هم متوجه شده بودم که تقریبا همه ی تظاهرات در همه اندازه ها از سوی همین موتورسواران هدایت می شود. مطمئن بودم که نوارهای "آیت الله" هم بوسیله ی همین موتورسواران توزیع می شود. موتورسواران، جوان بودند ، اما به نظر می رسید سازماندهی خوبی دارند. هنوز هم که هنوز است نمی دانم سازمان دهندگان این سیستم اطلاعاتی درخشان، چه کسانی بوده اند، اما به نظر می رسید که وابسته به جناح (امام) خمینی باشند.
آماده باش قرمز ارتش
در محوطه ستاد کشترک، اقدامات امنیتی به شدت افزایش یافته بود. وسایل ما را هنگام ورود به دقت بازرسی کردند. این اولین باری بود که از من کارت شناسایی می خواستند. دو دستگاه تانک در محوطه ایستاده بودند و لوله های آنها به سمت در ورودی نشانه رفته بود. داخل ساختمان هم وضع به همین منوال بود. بختیار با آماده باش قرمز ارتش موافقت کرده بود. قبلا هم این حالت رخ داده بود، اما تا به حال آنقدر پیش نرفته بودند که ستاد بزرک را هم زیر پوشش امنیتی قرار دهند. سربازانی که اسلحه در دسترسشان بود، همه جوان بودند. همه با انضباط و نظم کامل. از کنار آنها که عبور می کردم پاهای خود را می چسباندند و احترام می گذاشتند.
به محض ورود امام ، شاه خواهد مرد
فرصت خوردن صبحانه دست نداده بود، لذا سرگرد ری بنت رفت و مقداری نان تهیه کرد. نان را به تنهایی با قهوه خوردیم.
ساعت 7 صبح بود که هلی کوپترها فرود آمدند و بدره ای و ربیعی را آوردند. به نظر می رسید که جلسه ی گروه، صبح زود تشکیل می شود. لحظه ای بعد، قره باغی به خیال اینکه من فته ام، پی ژنرال گاست فرستاد. وارد دفتر قره باغی که شدم تعجب کرد. پرسید چه شده است که نظرم را عوض کرده ام و چرا نرفته ام؟ توضیح دادم که رئیس جمهوری امریکا فکر کرده است که اگر من بروم، تعبیر دیگری خواهد داشت. همه ی آنها صادقانه خوشحال بودند که من هنوز در جمع آنها هستم. همه ما مشوش بودیم، اما احساس من با بقیه کمی فرق داشت. بی تردید آنها احساس می کردند که به محض ورود (امام) خمینی به خاک ایرن، به همه دلایل عملی، شاه خواهد مرد.
اما مساله من این نبود. مساله من این بود که واکنش مردم نسبت به ورود او تا چه حد خواهد بود و واکنش شخص (امام) خمینی چه خواهد بود و ارتش چه عکس العملی خواهد داشت؟سفیر سولیوان و افرادش، بذر تردید را در مغز من کاشته بودند که عکس العمل ارتش چگونه خواهد بود؟ اینک باور داشتم که با ورود (امام) خمینی، هزاران سرباز به جبهه او خواهند پیوست.
نظامی ها از خیابان خارج شوند
با ارزیابی سخنان (امام) خمینی در پارس، جای تعجب نمی بود، اگر (امام) خمینی با اعلام اولتیماتوم، دولت بختیار را غیر قانونی می خواند و دولت خودش را به جای او می گمارد. می دانستم اگر چنین شود خونریزی و هرج و مرج حاکم خواهد شد. من با چنین دلمشغولی هایی باید یکی برگ برنده در دست نگاه می داشتم که اکر قرار می شد فرماندهی را در دست بگیرم، بتوانم بار سنگین آن را بر دوش بکشم.
در جلسه شورای امنیت ملی، تصمیم گرفته شده بود که طبق پیشنهاد ما، نیروها نظامی از خیابانها خارج شوند و به حفاظت از مراکز حیاتی بپردازند. ارتش، آیت الله را در فرودگاه پذیرا می شد و او را تا میدان شهیاد اسکورت می کرد و در آنجا، او را تحویل هوادارنش می داد. هوادارانش تا پایان روز، مسئولیت امور را بر عهده می گرفتند. در پایان، ارتش مجدداً او را ازبهشت زهرا می برد. قرار بود او در قبرستان بهشت زهرا نطق مهم خود را خطاب به مردم ایراد کند. بهشت زهرا محلی بود که مناسب ارائه زمینه های اصلی اعتقادی شیعه در زمینه شهادت بود.
گارد نظامی و جمعیت یک میلیون نفری در انتظار امام
کار کنترل مسائل را شروع کردیم. فرودگاه باز و آماده پذیرش هواپیماها بود. (امام) خمینی در راه بود و به موقع وارد می شد. گادر نظامی فرودگاه آماده پذیرش (امام) خمینی بود و همه ی تجهیزات لازم را برای انجام امور امنیتی در اختیار داشتند. همه چیز منظم بود.
مردم اینک در خیابانها جمع شده بودند و موقع آن رسیده بود که با هلی کوپتر به بازدید خیابانها بپردازیم. ساعت 8:30 بین 750 هزار تا یک میلیون نفر آدم در خیابانها جمع شده بودند، اما همه با نظم و ترتیب حرکت می کردند و به نظر نمی آمد خشونت و درگیری در آستانه وقوع باشد.
تیتر روزنامه ها
روزنامه های انگلیسی زبان صبح رسیده بود. کیهان اعلام کرده بود :"پرواز آیت الله به موقع انجام شد" و زیر آن با حروف سیاه، درشت نوشته بود "ورود به میهن".
حروف آنقدر درشت بود که تمام نیمه ی بالای صفحه ی اول روزنامه را گرفته بود. یکی از عناوین حاکی بود که : "میلیون ها نفر از (امام) خمینی استقبال می کنند. در برابر ان، سخنان بختیار نوشته شده بود که :"دولت من تنها دولت است".
تهران جورنال نوشته بود:"خوش آمدی".
عنوان دیگرش این بود:"میلیونها نفر از امام خمینی استقبال می کنند".
زیر آن هم آمده بود:"بختیار موضع خود را مورد تاکید مجدد قرار داد".
گزارش جالبی از رژه ی دیروز ارتش منتشر شده بود. اظهار نظر ها شبیه تعارف و تمجید بود و تردیدی نبود که ما موفق شده بودیم. عکسی که از نیروها چاپ کرده بودند به طرز ترسناکی تاثیر می گذاشت. گزارش ها حاکی از ان بود که هنگامی که نیروها با مردم خشمگین روبرو شده اند، درگیری رخ داده و دست کم سه نفر کشته شده اند و عده ای دیگر نیز زخمی شده اند. ما هیچ گزارشی در این زمینه دریافت نکرده بودیم و مطلب منتشره، کاملا ساختگی بود.
پخش زنده در روزهای اعتصاب
روزنامه نوشته بود که گزارش ورود آیت الله به طور زنده از رادیو و تلویزیون پخش خواهد شد. این تصمیم، روزها بود که مورد بحث قرار داشت. کارمندان رسانه ها در حال اعتصاب بودند و علت آن هم برخی از اختلافات جزئی بود. یک روز سرکار یم رفتند و یک روز نمی رفتند. خوشحال بودم که مراسم پخش خواهد شد، زیرا می شد مراسم را از تلویزیون بهتر زیر نظر داشت و اگر برای هلی کوپترهای ما اتفاقی می افتاد ، مانع می شد که از ماجرا بی اطلاع باشیم.
اکثر ایرانیان قبلا خوب هستند
برنامه ورود به خوبی طراحی شده بود. مسیر عبور در روزنامه ها منتشر شده بود و ما می دانستیم او در کجامی ایستد و در کجا سخنرانی می کند و تا حدودی زمان آن را هم می دانستیم. تیمسار رحیمی فرماندار نظامی تهران شب قبل به مخالفان گفته بود که تظاهرات و راهپیمایی صلح آمیز و آرام مجاز خواهد بود و در حقیقت تا سه روز برای آن ممانعتی در کار نبود. از آنها خواسته بود در برابر عوامل مخرب که قصد ضربه زدن و ایجاد وحشت دارند، گوش به زنگ بایند. گفته بود که به اعتقاد وی اکثر ایرانیان قلبا خوب هستند و مشکلی ایجاد نخواهند کرد، اما عوامل مخربی هستند که باید کنترل شوند و به همین منظور، ارتش در نقاط حساس مستقر خواهد شد: همهی وزارتخانه ها، مراکز نظامی، پاسگاههای پلیس و مراکز اداری کشوری تحت کنترل نظامیان می بودند و اگر کسی به آنها حمله می کرد، شدیدا و قاطعانه با نها برخورد می شد.
لغو همه پروازها بجز ایرفرانس
فرودگاه مهرآباد به روی عموم بسته خواهد بود تا اینکه مقامات ارتش در رادیو اعلام کنند که مردم می توانند به آنجا بروند. همهی پروازها لغو شده بود جز پرواز ایر فرانس که آیت الله را به کشور می آورد. خوشوقتی در این بود که پوشش رادیو تلویزیونی باعث کاهش جمعیت در خیابانها شده بود. امیدوار بودیم که خیلی ها مراسم را در خانه از تلویزیون تماشا کنند.
دوربین های تلویزیون آماده شده بود. تصاویر اول آزمایشی بود. زیرا به طور حرفه ای به کار گرفته نشده بودند ، اما به هر حال در جلوگیری از تشنج در مراسم موثر بودند- امیدهای یکطرف را بالابر ده لودند و ترس طرف دیگر را افزایش داده بودند. همه ی کسانی که در داخل قضیه بودند باور داشتند که حادثه، یک حادثه تاریخی است.
متصدیان دوربینهای تلویزونی در فرودگاه مستقر شده بودند و ما امیدوار بودیم که ورود (امام) خمینی را ببینیم. حدود 1500 نفر در فرودگاه بودند، ارتش اوضاع را به خوبی تحت کنترل داشت. طرح دقیقا مشخص می کرد هواپیما در گجا توقف خواهد داشت و در کجا اسکورت حاضر خواهد بود.
ارتش امام را اسکورت کرد
هواپیما ظاهر شد، بر زمین نشست، هدایت شد و پارک کرد. درها باز شدند. اولین کسانی که از هواپیما خارج شدند محافظان آیت الله بودند. به ما گفته بود که بین 30 تا 40 نفر به همین منظور اموزش دیه اند و به کار گرفته شده اند.
مدتی تاخیر شد و سپس آیت الله در جلو در ظاهر شد. از پله ها پایین آمد و از گروه، فاصلهی نسبتاً کمی گرفت. به داخل اتومبیلش هدایت شد و سپس ارتش او را اسکورت کرد. تعدادی در داخل اتومبیل و تعدادی در حال دویدن در پشت سر اتومبیل، آن را حفاظت می کردند تا از در خارج شد. ناگهان پخش تلویزیون قطع شد و بقیه ی برنامه آن روز به طور پراکنده پخش شد. اما عوامل ما در داخل هلی کوپترها گزارشهای خوبی می فرستادند.
جذبه روحانی مرد سرسخت
(امام) خمینی هنگام ورود، نطق کوتاهی ایراد کرد، که اصلا دوستانه نبود. بدون درنگ گفت که دولت کنونی غیر قانونی است و او دولت منتخب خود را به جای ان خواهد گمارد که یک دولت واقعا اسلامی خواهد بود. اولین مزه ی دارویی تلخ در کام ما نشست. او هنوز مردی سرسخت و قاطع نشان می داد که همیشه این طور بوده و به نظر می رسید که جذبه ای روحانی از خود ساطع می کند و جواب این را هم قطعا دریافت می کرد.
در خواست هلیکوپتری با بهترین خلبان ها
سپس ساعت ها به انتظار نشستیم و گوش دادیم و تماشا کردیم و پیوسته نگران بودیم که چنین جمعیتی غظیم دست به خشونت بزند. اما خوشبختانه چنین نشد (امام) خمینی ،طبق برنامه به بهست زهرا رسید و نطق مهم خود را ایراد کرد. سخنرانی اش بسیار طولانی و در همان خط همیشگی بود. دولت را محکوم کرد و اعلام کرد که دولتی را ظرف دو روز آینده به جای ان خواهد گمارد. اوضاع گرم شد و همچنان که او صحبت می کرد، جمعیت به سمت او حرکت می کردند و این امر باعث شد که جمعیت در اطراف وی فشرده شود، به طوری که به نظر می رسید فشار روی او، او را له خواهد کرد.
اطرافیانش درخواست هلی کوپتر کردند تا اور ا بردارد و به خانه اش منتقل کند.، موقعیت پر مخاطره ای بود. ربیعی یک گروه از بهترین خلبانان را با یک هلی کوپتر به بهشت زهرا فرستاد. کمتر از حد انتظار ما، سوار شدن او به هلیکوپتر با مشکلات کمی همراه بود. اما پس از سوار شدن او به هلی کوپتر، دور کردن مردم برای برخاستن هلی کوپتر بود که دشوار بود. موتور هلی کوپتر روشن بود و مردم درست زیر ملخ ایستاده بودند. عده ای روی پایههای هلی کوپتر ایستاده بودند و به هلی کوپتر آویزان شده بودند. سر انجام خلبان تصمیم به بلند شدن گرفت و با مهارت و دقت زیادی این کار را انجام داد. هلیکوپتر موقع برخاستن هشت تا ده نفر را هم با خود بلند کرد اما اجازه داد که آنان خود را بر روی زمین پرتاب کنند.
بیمارستان به جای خانه
هلی کوپتر عازم محل اقامت (امام) خمینی شد، اما ناگهان (امام) خمینی دستور داد که هلی کوپتر به سمت بیمارستان (هزار تختخوابی) تهران برود.
خلبان، مساله را با بی سیم اطلاع داد، اما زمانی خبر به ما رسید که آنها به بیمارستان رسیده بودند. همه ترسیدند، زیرا در بیمارستان، پیش بینی امنیتی نشده بود. تا آنجا که ما می دانستیم حتی وسیله ایاب و ذهاب زمینی هم وجود نداشت. ما هیچ دلیل برای تغییر برنامه در دست نداشتیم. اول فکر کردیم شاید بعد از یک روز پرتلاش، بیمار شده است. کوشیدیم از طریق یک تلفن و یا بی سیم با خلبان تماس برقرار کنیم، اما موفق نشدیم. ربیعی تقریبا از کوره در رفته بود. زیرا هلی کوپتر، هلی کوپتر او بود و خلبانان، خلبانان او! ربیعی، خود را مسئول عدم اجرای موفقیت آمیز ماموریت می دانست. خبر رسید که هلی کوپتر در بیمارستان بر زمین نشسته است. اتومبیلی به هلیکوپتر نزدیک شده و آیت الله و مشاورش سوار آن شده و رفته اند. ظاهراً ترتیب کار از قبل داده شده بود. برنامه ریزی و اقدامات امنیتی باید به خوبی صورت گرفته باشد، زیرا در اطراف محل، هیچ فردی دیده نشده بود.، فقط یک اتومبیل و یک راننده در آنجا حضور داشتند.
مرغ از قفس پریده بود
دچار وحشت شده بود و ما اصلاً نمی دانستیم که بعدا چه خواهد شد. گفتم ممکن است طرح، یک حیله و فریب باشد که سر مردم را گرم کنند و کمی استراحت کنند، اما در نظر تیمسارها این امر قابل قبول نبود. فکر می کردند یک جای کار خراب شده است و آنها نتوانسته اند کار خود را به خوبی انجام دهند و آیت الله را گم کرده اند. از آنجا که از او نفرت داشتند برای من تعجب آور بود که چرا نگران هستند. شاید به خاطر روحیه ی نظامی آنها بود که می خواستند کار خود را به خوبی انجام دهند. تحقیقات را شروع کردیم که ببینیم آیا او دوستان قدیمی دارد که پیش آنها برود و آیا مخفیگاهی دارد. اما نتوانستیم اطلاعاتی به دست آوریم."مرغ از قفس پریده بود".
روزهای سخت طرفداران شاه
مردم حالا در حال متفرق شدن بودند و هنوز همه چیز ارام بود. درست تا هنگام تغییر برنامه از سوی (امام) خمینی همه چیز طبق برنامه پیش رفته بود، اما گروه در نگرانی به سر می برد. اینک مطمئن بودند که عمر سلطنت شاه واقعاً به سر آمده است. موضع سازش ناپذیر (امام) خمینی، دعوت از ارتش برای پیوستن به او، سخنان او مبنی بر اینکه مستشاران نظامی خارجی باید از کشور بروند و اعلام این مطلب که ظرف دو روز آینده دولت جدید تعیین خواهد شد، همه اینها وعده ایام سختی را برای طرفداران شاه می داد.
پیگیری لغو خریدهای نظامی
به خاطر فشردگی جمعیت، نتوانستیم به سفارت بازگردیم. لذا در همانجا ماندیم و درباره مسائل مختلف، بحث کردیم. در طول روز، ایرانیان یادداشت تفاهم را درباره خریدهای نظامی را رد کرده بودند و سرگرم نوشتن نشوتن یک متن جدید بودند. این حادثه، مایه ی تاسف بود، زیرا ما روی متن قبلی در حال حصول توافق بودیم. شق دیگری هم وجود داشت و آن این بود که واشنگتن نرم تر شده بود و اعلام رکده بود که مبادله نامه ها را هم قبول خواهد داشت. حالا که واشنگتن رم تر شده بود، ایرانیان مشوش بودند و حرف های خودشان را هم قبول نداشتند. دلواپس بودم بدانم "اریک فون مار بود" برای مقابله با چنین بن بستی چه طرحی در ذهن دارد؟
نیروی نامرئی به من می گفت حالش خوب است
همچنین می خواستم به محض خالی شدن خیابان ها با هارولد براون تماس بگیرم. گروه، نگران این بود که قبل از پیدا شدن (امام) خمینی قصد ترک آنها را دارم. اما یک نیروی نامرئی به من می گفت که حالش خوب است و به زودی از او خبر خواهد رسید. مسیر برگشت به سفارت را به کندی و در میان هیجان و اضطراب طی کردیم. وارد سفارت که شدیم، نفس راحتی کشیدیم. اول با سولیوان ملاقات کردیم تا یادداشت هایمان را برای هم بخوانیم. بعد، از آنجا که به نیمه های شب نزدیک می شدیم، باید به سراغ تماس با واشنگتن می رفتم.
عظمت حوادث آن روز
وزیر دفاع در دسترس نبود، لذا "دانکن" معاون وزارت دفاع و رئیس ستاد مشترک در ان طرف خط حاضر شدند. تمام تلاش خود را به کار بستم تا فعالیت های ان روز را ترسیم کنم، اما به خاط اشکالات خط تلفن، خستگی من و عظمت حوادث آن روز، احساس کردم که در این کار موفق نشده ام. گزارشم را با تاکید بر این امر به پایان رساندم که هنوز از محل (امام) خمینی اطلاعی نداریم. گفتم که انتظار داریم فردا روز آرامی باشد. فکر می کردم (امام) خمینی بسیار خسته است و مردم هم به همان اندازه خسته اند. اما معلوم نبود اگر ناگهان (امام ) خمینی تصمیم بگیرد که کارها را از سر بگیرد، همه چیز در هم نپیچد. مطمئن بودم که بختیار هنوز سرکش و بی باک بود و ارتش هنوز پشت سر او ایستاده بود. تاسف عمیق خود را از فشاری که برای به امضا رسیدن یادداشت تفاهم وارد می شود، اعلام داشتم و نسبت به تردید و دودلی واشنگتن، جملات نیشداری گفتم. تاخیر واشنگتن در اتخاذ موضعی مشخص، باعث بروز مشکلاتی جدی برای ما در مذاکرات شده بود.
از دانکن خواستم که از پرسنل بخش امضای قراردادها بخواهد که فشار را کم کنند. هنوز نمی دانستم آیا واشنگتن تصمیم خودر ا گرفته است یا نه؟
آیت الله پیدا شد!
ارتباط تلفنی بسیار دشوار شده بود به نظر می رسید که استراق سمع افزایش یافته است. تماس های با خارج منهای مکالمات با فرانسه، همگی قطع می شد. قبلا خواسته بودیم یک تیم کارشناس، کار حفاظت از مکالمات آمریکا در ایران و مکالمات در واشنگتن را بر عهده گیرد. دانکن از من پرسید آیا هنوز به این تیم احتیاج است؟ گفتم که من و سفیر سولیوان فکر می کنیم وجود چنین تیمی مفید خواهد بود، اما به اعتقاد ما، این تیم باید در اروپا مستقر شود و در این موقعیت به تهران نیاید تا اگر به انها نیاز فوری می بود، بتوانیم فوراً از طریق آلمان آنها را وارد ایران کنیم. هنگامی که با تلفن، مشغول صحبت بودم، پیامی به دست من دادند که آیت الله پیدا شده است. یکی از همراهان او گفته بود که وی در خانه ی یکی از دوستانش اقامت کرده است. پیام را برای دانکن خواندم و با خواندن آن، مکالمه آن شب به پایان رسید.
آنچه خواندید بخشی از «ماموریت در تهران» کتاب خاطرات ژنرال هایرز که با ترجمه علی اکبر عبدالرشیدی توسط انتشارات اطلاعات چاپ و منتشر شده است.
دیدگاه تان را بنویسید