تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته

کد خبر: 848960

سراغ شیر آب می‌روی، اما آب قطع است. این وضعیت هر روز توست. تنها چند ساعت می‌توانی از آب استفاده کنی. باید در همان چند ساعت ظرف‌ها را آب کنی تا برای باقی روزت تشنه نمانی. البته آن هم آبی که تلخی و شوری آن برای هر کس قابل استفاده نیست. از این‌ها گذشته آب خوشی هم اینجا قرار نیست از گلوی کسی پایین برود.

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته

خبرگزاری فارس: تصور کن که در یک روستا زندگی می‌کنی نه از آن روستا‌های سرسبز شمال. روستایی با خانه‌های گِلی و البته نه با آب و هوای معتدل و مرطوب و کاملاً برعکس با گرمایی در حدود ۶۰ درجه سانتی‌گراد و باد‌های ۱۲۰ روزه سیستان که گاهی تا مغز استخوانت را می‌سوزاند.

صبح از خواب بیدار می‌شوی، می‌خواهی از خانه بیرون بروی، اما نمی‌توانی، شن و ماسه راه خروجی خانه را بسته است بالاخره با هزار زور و زحمت راه را باز می‌کنی و شروع می‌کنی به جابه‌جایی خاک‌ها که خانه را دفن کرده است. در، پنجره‌ها و حیاط. خلاصه نیمروزی گرفتاریم تا این یک کامیون خاک را جابه‌جا کنیم.

آفتاب در وسط آسمان است و هوا مثل همیشه بالای ۵۰ درجه سانتی‌گراد، مستقیم روی روزگارت می‌تابد و همین گرما مثل تنوری باعث شده که تو پخته‌تر از دیگران باشی وگرنه تحمل این شرایط کار هر کسی نیست.

سراغ شیر آب می‌روی، اما آب قطع است. این وضعیت هر روز توست. تنها چند ساعت می‌توانی از آب استفاده کنی. باید در همان چند ساعت ظرف‌ها را آب کنی تا برای باقی روزت تشنه نمانی. البته آن هم آبی که تلخی و شوری آن برای هر کس قابل استفاده نیست. از این‌ها گذشته آب خوشی هم اینجا قرار نیست از گلوی کسی پایین برود.

وقت نهار است، اما چیزی در خانه نداریم. چند وقتی است که خانواده تو بیکار هستند و تو باید منتظر بمانی تا شاید بازارچه‌های کوتاه‌مدت مرزی باز شوند و آن وقت بتوانی با کارگری و شاید بردن ۲۰ لیتری‌های گازوئیل به آن طرف مرز غذایی برای خودت فراهم کنی.

در این بین خدا نکند که بیمار شوی، چون باید به شهر بروی که البته از اینجا ۵۰ کیلومتر فاصله دارد، پای پیاده به راه می‌افتی و بعد از چند ساعت به لب جاده می‌رسی حالا باید منتظر بمانی تا شاید ماشینی عبور کند، یادت باشد آفتاب ۶۰ درجه سانتی‌گراد و باد‌های ۱۲۰ روزه سیستان هم همچنان تو را همراهی می‌کنند، گردوخاک آنقدر شدید است که شاید ۶۰ متر بیشتر دید نداشته باشی.

منتظر ماشین ایستاده‌ای؟ مگر پول داری؟ گیرم که با ماشین‌های عبوری و مجانی هم توانستی خودت را به شهر برسانی، برسانی که چه بشود؟ تو اصلاً دفترچه بیمه نداری که بخواهی ویزیت شوی و اصلاً پول دکتر رفتن نداری.

یادت آمد؟ تو نه تنها پول و دفترچه بیمه نداری که حتی شناسنامه هم نداری! آری یادت رفته بود، تو اصلاً شناسنامه نداری عده زیادی مثل تو از زن و کودک گرفته تا پیر و جوان در این منطقه حتی شناسنامه هم ندارند؟! چرا؟

برای اینکه مسئولان فعلاً در حال بررسی هستند، سال‌هاست که در حال تصمیم‌گیری در مورد تأیید هویت و ایرانی بودن شما‌ها هستند، می‌دانم که آزمایش DNA را داده‌ای و اصالت و ایرانی بودنت تأیید شده، اما فعلاً فقط یک پرونده داری، تا این پرونده تأیید شود باید منتظر بمانی.

چقدر؟ هر چقدر که مسئولان صلاح بدانند شاید ۱۰ سال دیگر شاید هم هرگز. ‌ می‌دانم که خیلی‌ها نزدیک ۵۰ سال است که در اینجا ساکن هستند و هنوز پرونده‌شان تأیید نشده است، اما تو هم باید منتظر باشی.

حالا باید راهت را بکشی و برگردی به روستا، باید با بیماری‌ات کنار بیایی، البته این حال امروز و دیروزت نیست و به همین زودی‌ها هم قرار نیست تمام شود باید عادت کنی، این سرنوشت توست، بخت تو بوده که ۱۵۰۰ کیلومتر دورتر از پایتخت به دنیا بیایی.

پایتخت؟ آری تهران! همانجا که تو و امثال تو اجازه ورود به آن را ندارید، چرا؟ خب برای اینکه شما شناسنامه ندارید و در نهایت می‌توانید چند کیلومتری از روستایتان دور شوی، قبول کن نمی‌شود یک آدم بی‌شناسنامه برای خودش هر جا دلش خواست برود.

مسئولان می‌گویند، چون هویتتان تأیید نشده پس اجازه ورود به کشور را ندارید از طرفی اگر هم بخواهید و خیلی واجب باشد باید با فرمانداری، استانداری، مسئول پرونده هماهنگ کنید و اجازه موقت بگیرید، بی‌خیالش شو، تو در تهران اصلاً کاری نداری.

هنوز به روستا نرسیده‌ای، خب برای اینکه باد هم شدید است و طوفان شن نیز سرعتت را کاهش می‌دهد، بیمار هم که هستی، راستی وقتی شناسنامه نداری یارانه هم نمی‌گیری، مدرسه هم نمی‌توانی بروی، اصلاً از هیچ حقی برخوردار نیستی. راحتش اینکه بخواهی هم نمی‌توانی فعل خواستن را صرف کنی.

اما یک کار را می‌توانی انجام دهی می‌شود ازدواج کنی، اما حواست باشد حق مهریه و ... را نداری، چون پیگیری قانونی فقط برای افراد دارای هویت است، پس اگر صبح از خواب بیدار شدی و همسرت با ۵ بچه که از خودش باقی گذاشته ناگهان غیب شده بود تعجب نکن، آن روز تا اول شوربختی توست و تو مانی و ۶ سر گرسنه که باید با هیچ سیرشان کنی.

به روستا می‌رسی هنوز آفتاب وسط آسمان است، اصلاً اینجا خورشید هیچ وقت غروب نمی‌کند همیشه هم عمود می‌تابد، به گوشه‌ای از دیوار تکیه می‌دهی و به بچه‌هایی که در وسط شن‌ها بازی می‌کنند نگاه می‌کنی.

یک چیز را می‌دانیم. اینجا تا سال‌های قبل یک دریاچه داشت به نام هامون، دریاچه‌ای پرآب، پر از ماهی، پر از سرسبزی، پدرت یک قایق داشت و صیاد بود و ماهی‌گیری می‌کرد، مادرت هم حصیر می‌بافت از همین نیزار‌های کنار دریاچه.

مشکل آب نداشتیم. روستا پر از گاو و گوسفند بود حیاطتان هم که حالا یک بیابان برهوت شده پر از سرسبزی و صدای مرغ و خروس و پر از آبادانی بود.

شما نه فقیر بودید و نه محروم، سال‌های قبل مردم هم برای تفریح به اینجا می‌آمدند.

هامون زیبا خشک شد، حالا قایق‌ها وارونه کنار دیوار‌ها آفتاب می‌گیرند. همه چیز از سدی که روی هامون زدند شروع شد، سدی که افغانستان روی هامون بست و خشکسالی را برای سیستان به ارمغان آورد. البته قرار بود هر سال سهمی از آن آب را به شما بدهند، ولی حقابه هم هیچ وقت برقرار نشد و آب به هامون بازنگشت. قرار بود سد را باز کنند و هامون دوباره پر آب شود که معلوم نشد چرا نخواستند و چرا نشد.

مهم نیست. تو که دیپلمات نیستی که بخواهی بر سر حقابه هیرمند مذاکره کنی، سیاستمدار هم‌نیستی که بخواهی دولت‌مردان را برای حل مشکلاتت وادار کنی، تو یک محرومی، همین محرومانی که سوز دارند و دود ندارند، همان‌ها که صدایی ندارند برای شنیده شدن.

آفتاب در حال غروب است، اما هنوز داغی و سوز گرما گونه‌هایت را شلاق می‌زند، اینجا روستا‌های مرزی زابل، جایی در حدود ۱۵۰۰ کیلومتر دورتر از پایتخت در جنوب شرقی ایران و هم‌مرز افغانستان است.

تو هنوز فکر می‌کنی؟ به فردا، به آینده به اینکه کی از این تبعید اجباری و ناخواسته نجات خواهی یافت...

گروه‌های جهادی در زابل

در این غوغای نداری و مشکلات که در این منطقه حاکم است نمی‌توان دست روی دست گذاشت و منتظر ماند، منتظر اینکه مسئولان شاید بخواهند فکری کنند. البته برخی از طرح‌های طولانی مدت دولت برای این منطقه در نظر گرفته شده است، طرح‌های آب رسانی و اشتغال‌زایی برای روستا‌های زابل در دست اقدام است، هرچند که طبق معمول این روال زمانبر است.

البته گروه‌های جهادی هم در این بین بیکار نشسته‌اند و در مناطق مختلف زابل مشغول فعالیت هستند. هرچند این کار‌ها نمی‌تواند درمان قطعی برای مشکلات این مناطق محروم باشد، اما در کوتاه مدت تسکینی برای تن رنج دیده سیستان خواهد بود.

یکی از گرو‌های جهادی با شعار انقلاب در انقلاب این هفته در روستا‌های زابل شروع به فعالیت کرده است. این گروه جهادی توانست با کمک مردم و خیران بیش از ۱۱۰۰ سبد غذایی به ارزش هرکدام ۲۰۰ هزارتومان را در بین مردم این روستا‌ها توزیع کند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت