روزنامه ایران؛ شهلا لاهیجی: بهرام بیضایی را نخستین بار در میهمانی یک دوستِ مشترک دیدم. شناخت چندانی از او نداشتم و فقط دو فیلمنامه از او را به سفارش یک دوست خوانده بودم. آن شب هیچ کلامی بین ما رد و بدل نشد. من و زنده یاد سپانلو مشغول بحث و گفتوگو راجع به مسائل زنان بودیم. طبق معمول من طرفدار زنان و سپانلو در جهت مخالف؛ اما بیضایی در آن جمع بیتوجهترین نسبت به حرفهای ما بود. انگار نه به حرف من گوش میداد و نه سپانلو. دائم در حال راه رفتن بود مثل همیشه که آرام نمیگیرد. آن شب رفتارش کمی برایم عجیب بود. چند روز بعد به دفترم آمد. پیشنهاد داد که مطلبی درباره جایگاه زن در آثارش بنویسم. تعجب آور بود، فکر میکردم آن شب اصلاً به بحث ما توجهی نکرده است اما معلوم بود که همه را به دقت گوش داده است. این سفارش آغازی بر آشنایی 30 ساله من با بهرام بیضایی بود. بعد از آن به لحاظ کار و حرفه هیچگاه از هم جدا نشدیم. بیضایی کارش را به کس دیگری نسپرد و من هم تا آنجا که میتوانستم تمام خواستههایش را با تمام وسواسهایش برآورده کردم.
نقطه مشترکی که مرا بهعنوان یک ناشر و علاقهمند به مسائل زنان به آثار بهرام بیضایی متصل میکند محوریت زن در آثار اوست. بیضایی تنها کسی بود که نگاهش به سینما، نگاهی مؤلف بود. در کتاب «سیمای زن در آثار بیضایی» به تفصیل گفتهام که آثار او چه ویژگیهایی دارد. بیضایی اسطورهگو است و شخصیتهای زنِ نمایشنامههای او واقعی نیستند؛ ایدهآلند و هر زنی دوست دارد جای آنها باشد. شخصیتهای زن در آثار بیضایی قهرمانان دوران شکستند. هیچ وقت قهرمانهای پیروزی نیستند و شاید این اهمیت کار اوست. «عیار تنها» یا «میرکفنپوش» برای بدترین دوران تاریخی به لحاظ هجوم بیگانگان است و بیضایی در اینجاست که زن را قهرمان نشان میدهد آن هم قهرمان ساده. قهرمان دامن پوش و نه شلوارپوش و زنی که ادای مردان را در بیاورد. در «چریکهتارا» زن را در نهایت زنانگی میبینید با همه احساسات زنانهاش. زنهای آثار او قهرمان هم نیستند اگر چه قصههای «میرکفنپوش» در نهایت شجاعت است. در صحنهای که دختر را به زور به چادرِ خانِ ترک میبرند، دستار دختر از چادر بیرون میافتد و در آخر، سرِ بریده خان به بیرون پرتاب میشود. این صحنه، هنوز بعد از چندین سال، پشت مرا
به لرزه درمیآورد. چقدر این کار در عین نجابت سینمایی است. بیضایی اهل کلام است و شاید در مقایسه با کارگردانان جوان چندان سینمایی نباشد اما برخی آثار او بشدت پر از حرکت و تصویر است از جمله «پرده نی». کار بیضایی اصیل است. او با قصد اینکه اثری فمینیستی بنویسد، کار نمیکند. او فقط آنچه از درونش میجوشد را مینویسد. معتقد است، این اتفاق به صورت ناخودآگاه میافتد اما تصور میکنم فضایی که در آن بزرگ شده حتماً در تربیت او نقش داشته است. میتوان تأثیرگذاری مادربزرگی که قصههای کودکانه را از او شنیده است در پرورش ذهنش دید.
بیضایی بشدت علاقهمند به تاریخ ایران است اما خود را گول نمیزند. در آثار او هیچ گونه غلو تاریخی نمیبینیم. هرگز بارِ افتخار تاریخی را در آثارش به دوش نمیکشد چون اعتقادی به آن ندارد و این یکی از ویژگیهای کاری اوست. هیچ کس به اندازه بیضایی آنجا که باید جرأت انتقاد ندارد. او در جایی که باید، تاریخ را هم به چالش میکشد همان طور که در «مرگ یزدگرد». احاطهاش به فرهنگ ایران باورنکردنی است و من حافظهای به این قدرت و تمرکز ندیدهام. اگر چه الان رنج او در این است که کتابخانهاش در دسترس نیست اما او خود یک کتابخانه متحرک است.
من متخصص سینما نیستم. متخصص تئاتر هم نیستم و یک تئاتر خوب را در حد مردم عادی درک میکنم؛ اما ادبیات را میشناسم. توانایی بیضایی را در «هزار افسان کجاست» باید دید. دایره وسیع دانش او به فرهنگ ایران خواننده را مبهوت میکند. معتقدم بیضایی زبانی در آثار نمایش ایران خلق کرده که بینظیر است. این زبان از تسلط شگرف او بر فرهنگ و زبان ایران سرچشمه میگیرد. خیلیها سعی کردند مانند او بنویسند و حتی از او تقلید کردند اما آثار هیچیک از آنان غنای نوشتههای اصیل بیضایی را ندارد. کسی که در 20 سالگی کتاب «نمایشنامه در ایران» را مینویسد که هنوز و بعد از 50 سال، تنها کتاب درسی با این قدرت و توانایی و دانش است که در آموزش سینما و تئاتر وجود ندارد.
تأثیرگذاری او فقط در حوزه فرهنگ نیست. بیضایی چهره سینمای ایران را عوض کرد. با فیلمهایی که ساخت و فیلمفارسی را به چالش کشید. چهره زن را در سینمای ایران که فقط بنا بود رقاصه و روی صحنه باشد (گویی که اینجا مملکت رقاصهاست) دگرگون کرد. شاید بتوان گفت بزرگترین خدمت بیضایی تحول در سینمای ایران است. در تحول سینمایی که به نوعی تصویر زن را در ذهن مردان متوسط و طبقه پایین بشدت تخریب کرده بود. او دنبال زن زیبا نمیگردد. به دنبال زنی جهانی است. با ساخت «باشو غریبه کوچک» جهانی شد چون پیام او جهانی بود. گاهی تلاش کارگردانان برای به تصویر کشیدن زنی متفاوت، سبب میشود زن، پلیسِ تفنگ به دست شود اما سیمای زن در آثار بیضایی هیچ کدام از اینها نیست. هیچ خشونتی ندارد و مظهر مهربانی است. شبیه خدابانوان قصههای قدیم است.
بیضایی به لحاظ توانایی برای شناخت فرهنگ ایران یک الگو است. مردی است برای همه فصول. او دور از وطن همچنان پرکار است. تدریس به زبان انگلیسی در دانشگاه استنفورد کار سنگینی است و در کنار آن کلاسهای اسطوره شناسی و شناخت شاهنامه و هزار افسان کجا و... او را در آن سوی دنیا قدر میشناسند اما ما از دست دادهایمش. اگر چه نسلهای جدید میآیند و همه میفهمند که از کجا باید بیاموزند. «طومار شیخ شرزین» نخستین کاری که از بیضایی حدود 30سال پیش منتشر کردم، هنوز جزو کارهای پرفروش ماست. شاگردانی که او را به استادی پذیرفتند، اهمیت و ارزش این زبان غنایی و دراماتیک را میدانند.
او در غربت اگرچه پرکار است اما خوشحال نیست. یک فیلمساز باید فیلم بسازد، یک نمایشنامهنویس باید نمایشش دائم روی صحنه باشد اما شاهد بودید که با دو نمایش آخر او چه کردند. جای خوشحالی است که آقای روحانی از حقوق شهروندی میگوید؛ اما کاش بشود آن را اجرا کرد، کاش بشود حق بیان و حق اندیشه را پیاده کرد. به خاطر داشته باشیم که بیضایی اکنون ٧٨ ساله است. موهای سر و ابروهای یکسره سفیدش دل دوستدارانش را میلرزاند. اگر او را از دست بدهیم چه کسی جای او را میگیرد. تنها برای سلامتیاش دعا میکنم و آرزو میکنم قلب زیبای او سالها بتپد.
دیدگاه تان را بنویسید