ادامه سیر نزولی کمال تبریزی در شبکه نمایش خانگی/ امکان مینا و شخصیتهایی که در تناقض ماندهاند
غیر منطقیترین سکانس فیلم، همان صحنهای است که مهران در یک حرکت به اصطلاح قهرمانانه به خانه تیمی حملهور می شود و اقدام به کشتن اعضای مجاهدین میکند، اینکه یک خبرنگار مبدل به یک کماندو میشود، چه توجیه منطقی دارد؟!
سرویس فرهنگی فردا؛ یاسین قاسمی: ورود فیلم امکان مینا به شبکه نمایش خانگی فرصت دوباره ای است برای مرور این فیلم که با بسترسازی بخشی از تاریخ معاصر کشور به ارائه یک داستان عاشقانهی سیاسی از فعالیت سازمان مجاهدین خلق میپردازد. فیلم ماجرای زن و شوهر جوانی را در روزهای جنگ تحمیلی در تهران روایت می کند. شوهر به نام مهران که بعنوان خبرنگاری متعهد در یک روزنامه مشغول به کار است و همسرش مینا، عضو سازمان مجاهدین خلق(منافقین) است؛ مینا اخبار و اطلاعات محرمانهای که شوهرش از محل کار خود به منزل میآورد را به سازمان مجاهدین میرساند.
فیلم از لحاظ داستانی، دارای پیچیدگی خاصی نیست و روایت خطی دارد، تنها تلاشی که کارگردان فیلم انجام داده تا مخاطب را غافلگیر سازد، پنهانسازی است. ولی آنقدر مبتدیانه، که در کل ناموفق بوده است؛ تنها در یک سکانس جذاب که زن و شوهر در ماشین نشستهاند و مهران رو به مینا میگوید: «احمق، گند زدی به همه تشکیلات رفت، بیچاره سازمان که به امثال تو، وحید و مژگان اعتماده کرد.» مخاطب غافلگیر میشود که آیا خود مهران هم عضوی از سازمان بوده یا خیر؟!
فیلم نقاط ضعف فراوانی دارد که ریشه آن در فیلمنامه است. «امکان مینا» از لحاظ منطقی دچار اشکال است: چرا ماموران امنیتی به مهران که دچار شکست عاطفی شده است و روحیهای آسیبپذیر دارد، موضوعی که اینقدر از لحاظ امنیتی برایشان مهم است را بازگو میکنند و حتی او را به داخل خانه ای که تعقیب و مراقبت را در آن انجام می دهند وارد می کنند؟ آیا در دنیای واقعی چنین اقدام سادهانگارانهای از یک تیم اطلاعاتی که به دنبال یک شبکه خرابکار است، سر میزند؟! شاید غیر منطقیترین سکانس فیلم، همان صحنهای باشد که مهران در یک حرکت به اصطلاح قهرمانانه به خانه تیمی حملهور می شود و اقدام به کشتن وحید، مژگان و دیگران اعضای مجاهدین میکند، اینکه یک خبرنگار مبدل به یک کماندو میشود، چه توجیه منطقی می تواند داشته باشد؟!
شخصیتهای اصلی فیلم دارای نقایصی عجیب هستند، مهران یک روزنامه نگار ساده، متعهد و خانواده دوست است اما ناگهان در میانه فیلم به یک بازیگر حرفهای در مقابل همسرش مبدل می شود؛ این بازیگری آنچنان خوب جلوه می کند که مهران حتی سازمان اطلاعات ایران را هم میپیچاند! اما مخاطب هر چه به انتهای فیلم نزدیکتر می شود متعجبانه این سوال برایش تداعی میشود که مهرانِ با آن سابقه خبرنگاری که سالها تنها سلاحش قلم بوده چطور به یک هفتتیر کش حرفهای تبدیل شده است؟!
شخصیت مینا پر از تناقض است، او فقط یک جاسوس است! او در خیال خود فکر می کند که پیرو آرمانهای مجاهدین است ولی در کمتر از چند دقیقه تمامی آن آرمانها را زیر پای خود له می کند و مهران را نمیکشد؛ در سکانس تلفنخانه مینا یک سوسک را زیر پایش له میکند. آیا کارگردان فیلم با کشتن یک سوسک، میخواهد به مخاطب القاء کند که مینا سنگدل است؟ کارگردان با زوم دوربین در کشتن یک سوسک، کدام وجه از شخصیت مینا را می خواهد به نمایش بگذارد؟!
اما اتفاقی عجیب و قابل تأمل، حضور 12 ثانیهای بابک حمیدیان در سکانس تلفنخانه است؛ اما سوالی که در ذهن مخاطب متبادر می شود این است که چرا کارگردان فیلم از بابک حمیدیان تنها در حد یک دیالوگ استفاده و چه هدفی را دنبال می کند؟!
فیلم از لحاظ فرم بصری دارای نمای ویژهای نیست جز صحنه مربوط به موشک باران تهران که مخاطب را درگیر فیلم می کند؛ اما در خیلی از سکانسهای فیلم حرکات دوربین ساده و تلویزیونی است و اثری از سینمایی بودن فیلم در آن مشاهده نمی شود. علاوه بر آن موسیقی محمدرضا علیقلی هم نتوانست در به وجد آوردن مخاطب اثرگذار باشد و در حد یک صدای زمینه آرام همراه با فیلم جلو رفت!
«امکان مینا» که به زعم کارگردانش متفاوتترین اثر سینماییاش است، چندان نتوانست مخاطبین خود را تحت تاثیر قرار دهد. فارغ از نگاه سیاسی و بدون عینک حزبی به فیلم کمال تبریزی، اثری کم فروغتر از دیگر آثار اخیر بود و در این اثر شاهد ادامه سیر نزولی کیفیت آثار کمال تبریزی هستیم. یک سیر نزولی که معلوم نیست به چه سرانجامی خواهد رسید.
دیدگاه تان را بنویسید