خبرگزاری فارس: زندهیاد «محمدرضا جلالی» یکی از قاریان مهاجر الیالله است که کمتر کسی از او و فعالیتهای قرآنیاش خبر دارد. زندهیاد جلالی 15 اسفندماه 1359 در تبریز به دنیا آمد و از کودکی به واسطه تشویقهای خانواده به ویژه پدرش که مداح بود به سمت فعالیتهای قرآنی و دینی روی آورد تا اینکه توانست در عرصههای مختلف پیشرفت کند.
وی علاوه بر فعالیتهای محوله در سپاه پاسداران، در بیشتر برنامههای دینی فعالیت داشت به طوری که در تمام استان آذربایجان شرقی وی را به عنوان فعال قرآنی میشناختند. جلالی سال جاری به همراه یکی از جانبازان کشورمان به حج تمتع میرود و متأسفانه در فاجعه منا که به دلیل بیکفایتی آلسعود رخ داد، دعوت حق را لبیک میگوید. با «رقیه شاکر» همسر این قاری مهاجرالیالله به گفتوگو نشستیم که در ادامه مشروح آن تقدیم میشود.
خانم شاکر از نحوه آشنایی و ازدواج با زندهیاد محمدرضا جلابی برایمان بگویید. سال 1385 به واسطه یکی از اقوام، خانواده محمدرضا به خواستگاری من آمدند و همان سال عقد و سال 1386 هم ازدواج کردیم. در آن زمان من دانشجوی کارشناسی حقوق بودم و محمدرضا هم در همین رشته فارغ التحصیل شده بود. پس از آن به استخدام سپاه درآمد و در معاونت فرهنگی لشکر عملیاتی آذربایجان شرقی مشغول شد.
از فعالیتهای قرآنی در مساجد تا خدمت در لباس سپاه فعالیتهای مذهبی و قرآنی را چگونه دنبال میکرد؟ از زمانی که با او آشنا شدم به فعالیتهای مذهبی علاقهمند بود؛ همواره در مجالس و محافل دینی به ویژه مساجد حضور داشت و به تلاوت قرآن و مداحی میپرداخت. بعد از یک سال از زندگی مشترک دخترمان «فاطمه» به دنیا آمد و به زندگی ما شیرینی بیشتری داد. زمانی که فاطمه دو سال داشت من و همسرم با هم تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد رشته حقوق را آغاز کردیم و پس از فراغت از تحصیل همسرم در دانشگاه تدریس میکرد و من هم در اداره امور مالیاتی تبریز مشغول به کار شدم.
محمدرضا به لحاظ روابط عمومی بالا و ویژگیهای اخلاقی و توانمندیها در قرائت معمولا در مراسم و مناسبتهای سطح شهر اجرا داشت و حتی در برنامههای عملیات روانی و جنگ نرم نیز فعالیت میکرد. محمدرضا عاشق شهادت بود/ خداوند دعای قنوتش را مستجاب کرد به یاد دارم محمدرضا همواره سعی میکرد که برنامههای قرآنی به خوبی برگزار شود و برای تحقق این امر از هیچ کوششی دریغ نمیکرد حتی برای بزرگداشت و مراسم شهدای مدافع حرم هم برنامهریزی میکرد و آنها را به خوبی به اجرا در میآورد. او عاشق شهادت و بود و همواره در هر نماز و قنوتش «اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک» میخواند و از خدا میخواست که شهادت در راهش را نصیب کند.
همراهی با یک جانباز در حج تمتع چه شد که به حج تمتع اعزام شد؟ محمدرضا عاشق زیارت بود طوری که امکان نداشت ما سالی دو بار را حداقل به پابوس امام رضا(ع) نرویم. یک روز به خانه آمد و گفت که یکی از جانبازان تبریز قرار است امسال به حج برود و میتواند یکی را که استعانت مالی دارد، به عنوان همراه با خود ببرد.
او که علاقه زیادی به زیارت خانه خدا داشت و همیشه با خود میگفت من باید زودتر به حج بروم از این پیشنهاد استقبال کرد. البته از من هم پرسید که نظرت چیست؟ که من گفتم: «رفتن به میهمانی خداوند آرزوی هر کسی است؛ هر جور خودت صلاح میدانی»؛ او هم گفت که خوشحالم که در کنار یکی از جانبازان میخواهم اعمال حج را به جای بیاورم به نظر من این موهبت و نعمتی است که بعد از مدتها انتظار نصیب حالم شده است. تأکید بر استمرار جلسات قرآن از روزهای آخر که در ایران بود، برایمان بگویید. با توجه به پیشنهادی که به او شده بود، محمدرضا بدون نوبت قبلی خود را برای حج آماده میکرد. ما برای اینکه بتوانیم در این سفر از حال هم باخبر شویم رفتیم گوشی اندرویدی خریدیم تا از طریق نرمافزارها و برنامههای مختلف بتوانیم با هم ارتباط بگیریم. روزهای آخر قبل از رفتن به سفر حج کتابهای مداحی و لباسها و وسایل مورد نیاز خود را آماده و از همه خداحافظی کرد و به دوستانش درباره استمرار جلسات قرآن در هیأت تأکید داشت و میگفت که باید همیشه برنامههای قرآنی را در ارجحیت قرار دهیم بر همین اساس زمان مناسبی قبل از برنامههای مذهبی باید به تلاوت قرآن
پرداخت.
وقتی از فرودگاه تبریز با هم خداحافظی کردیم فاطمه دخترمان مبهوت به خانه بازگشت. در فرودگاه چشمانش قرمز شده بود اما اشکی نریخت همین که وارد خانه شدیم عکس پدرش را در آغوش گرفت و شروع به گریه کرد. من هم برای اینکه او را آرام کنم با تلفن همراه همسرم تماس گرفتم و گوشی را به فاطمه دادم تا با او صحبت کند. دعای پدر در حق فرزند/ امیدوارم پسرم مجتهد شود ارتباطش با خانواده به ویژه فرزندان چگونه بود؟ فاطمه امسال کلاس اول رفت. اول میخواستیم برایش سرویس بگیریم اما محمدرضا گفت نه دوست دارم خودم ببرم و بیارمش. دو روز از مدرسه رفتن فاطمه میگذشت که در تماسی که با هم داشتیم هم دوباره تأکید داشت که این چند روز را من فاطمه را به مدرسه ببرم تا اینکه خودش بیاید اما متأسفانه تنها پیکرش بازگشت.
در زمانی که محمدرضا میخواست به حج اعزام شود پسرمان «مصطفی» تازه 4 ماهه بود. در لحظه آخری که داشت میرفت، گفت: «دعای پدر در حق فرزند مستجاب میشود؛ دعا می کنم مصطفی مجتهد شود». اخلاق و منش او نمونه بود و ارتباط خوبی با افراد داشت. رفتارش نه تنها با من و فرزندانمان بلکه با سایر افراد هم زبانزد بود به طوری که همیشه به همه احترام میگذاشت.
محمدرضا پیش از سفر به مکه برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفته بود و می خواست بعد از حج هم دوباره به سوریه برود. دفاع از حرم و اعزام به سوریه رمضان امسال که به سوریه رفت به من چیزی نگفته بود تا اینکه دو روز قبل از اینکه بازگردد گفت که سوریه هستم و برایم دعا کن. تا پیش از این فکر میکردم برای برنامههای قرآنی به تهران رفته است اما وقتی با شماره ناشناس تماس گرفت متوجه شدم که سوریه است. من با اینکه برایم سخت بود اما هیچگاه اعتراضی نکردم چون میدیدم او با علاقه و شور زیادی برای دفاع از اسلام تلاش میکند من هم از را همراهی می کردم.
از سفر به حج و وقایعی که در حج افتاد، بگویید. وقتی حادثه سقوط جرثقیل رخ داد شما چگونه با او ارتباط گرفتید؟ ما حداقل روزی 4 بار با هم ارتباط تصویری برقرار میکردیم. او همواره عکس و صوت و فیلم برایم میفرستاد تا از حالش با خبر باشم. در زمان سقوط جرثقیل قبل از اینکه در این حادثه در اخبار منعکس شود با من تماس گرفت و از صحت و سلامتیاش ما را با خبر کرد و گفت که با مادر هم بگویم که حالش خوب است و نگران نباشند. در این حادثه دلخراش یکی از بانوان آذربایجان شرقی فوت شد که در مکه مراسمی برای آنها برگزار کردند که محمدرضا در آن مراسم قرآن میخواند و مداحی میکرد که حس میکنم آن مداحی یکی از شاهکارهای اجرایش بود.
روزهای آخری که با هم در تماس بودید، چگونه بود؟ روز عرفه خیلی حال و هوای خاصی داشت. برایم چند لحظه مداحی فرستاد. حدود 20 دقیقه هم به صورت مستقیم مداحی حضرت علیاصغر(ع) را گوش میدادم. شب عید قربان و فاجعه منا ساعت یک بامداد با هم صحبت میکردیم و از حال و هوای آنجا برایم میگفت و از من خواست که فردا که رمی جمرات است برایش صدقه دهم چون یکی از سختترین مراحل اعمال را پیش روی دارد و من هم گفتم برایم دعا کند. از دست دادن همسرم را باور نداشتم/امیدوار بودم با من تماس بگیرد روز عید قربان هر چه تماس میگرفتم امکان برقراری ارتباط نبود و تنها توانستیم با هم چت کنیم. ساعت 8:20 دقیقه صبح در مسیر برایم عکس فرستاد بعد هم ساعت 8:59 دقیقه عکس دیگری فرستاد که در آن عکس چهرهاش خسته و بهم ریخته به نظر میرسید تا اینکه ساعت 9:20 دقیقه دیگر هیچوقت سمت گوشی نرفت و گوشیاش هم خاموش شد. تا ساعت 10:30 متوجه اتفاق نشده بودم هرچه تماس میگرفتم کسی پاسخگو نبود تا اینکه از اخبار متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده است. البته من اصلا فکرش را هم نمیکردم که همسرم را در فاجعه منا از دست داده باشم چون او دورههای مختلفی را طی کرده بود
اما متأسفانه یک هفته از فاجعه منا گذشت و هیچ خبری از او نبود اما من همچنان امیدوار بودم که زنده باشد. شماره تلفن همراه همسرم دست من بود هر روز شاید بیش از 20 تماس را پاسخ میدادم تا جایی که میگفتند گوشی را خاموش کن اما من به شوق اینکه شاید محمدرضا در بیمارستانی باشد و تنها این شماره را به خاطر داشته باشد تلفن همراه را خاموش نکردم و با هر زنگی حس میکردم محمدرضا پشت خط است. شناسایی پیکر زندهیاد جلالی پس از 12 روز حدود 12 روز از فاجعه منا گذشت تا اینکه پیکر محمدرضا جلالی در بین افراد شناسایی شده بود. 2 روز بعد از شناسایی پیکر همسرم در شک و بهت بودم به همین دلیل نمیتوانستم گریه کنم و هر لحظه اسمش را در بین پیکرهای شناساییشده میدیدم اما باز هم احتمال میدادم بازگردد تا اینکه در مراسم بزرگداشتی که برایش گرفته بودند پدرم با من صحبت کرد و متقاعد کرد که دیگر محمدرضا بازنمیگردد. خیلی لحظات سختی بود از آن سختتر هم متقاعد کردن فاطمه بود. پس از آن برای اینکه به فرزندانم لطمهای وارد نشود به آرامی فاطمه را صدا زدم و برایش از نبود پدرش گفتم. او هم چون در مدرسه قرآنی با بهشت و جایگاه ابدی آشنا بود با توضیحهای
من متقاعد شد و تاکنون از نبود پدرش مرا اذیت نکرده است. چند روز قبل درباره پدرش با من حرف میزد که ناگهان ناراحت شد و گفت میترسم که چهره پدر را فراموش کنم. این حرفش برایم خیلی سنگین و ناراحتکننده بود چون فاطمه خیلی به پدرش تعلق خاطر داشت. حتی روزی که محمدرضا قرار بود به مکه اعزام شود فاطمه به سختی از پدرش دل کند و میگفت: «بابا 10 روز هم زیاده زودتر برگرد». تبعیت از ولایت فقیه مهمترین ویژگی اخلاقی همسرم بود/ از مکه هیچ سوغاتی نخریده بود وسایل همسرتان به کشور بازگشت؟ یکی از بارزترین ویژگیهای محمدرضا تبعیت محض از ولایتفقیه بود. وقتی رهبر معظم انقلاب اسلامی خرید از عربستان را نامناسب دانستند محمدرضا هم از من معذرت خواست و گفت من نمیتوانم در این سفر برایت چیزی بیاورم هر سوغاتی هم میخواهی از ایران میخریم. حتی در سفر به مکه به یاد دارم برایم نوشته بود که همراه با کاروان جانبازان به مکه رفتم اما قرار است به بازار برویم که برایم قابل هضم نیست. وسایل همسرم را آوردند؛ همه وسایلش بود اما چون با خودش گوشی را برده بود در بین جمعیت گم شده بود و نتوانستم از اطلاعات و عکسهای آن استفاده کنم. درباره فعالیتهای
قرآنی همسرتان توضیح دهید. همسرم جلسه قرآن برگزار میکرد و همیشه تأکید داشت که جلسات قرآن باید مستمر برپا شوند حتی قبل از سفر به حج هم به دوستانش توصیه کرد که مواظب برپایی منظم جلسات قرآن باشند که مبادا خللی در برپایی آن به وجود بیاید. او به مسابقات هم اهمیت میداد به طوری که در مسابقات قرآن و اذان نیروهای مسلح همیشه در استان رتبه نخست را کسب میکرد. توصیه زندهیاد جلالی به همسرش در پایان اگر صحبتی دارید، استفاده میکنیم. محمدرضا همیشه به من توصیه میکرد که دائمالوضو باشم و از خدا طلب شهادت برایش کنم. او به آرزویش رسید و در بهترین مکان به دیدار حق شتافت. امیدواریم خدا به ما صبر دهد چون که از دست دادن محمدرضا داغ سنگین و سختی بود که هیچگاه جبران در آن وجود ندارد.
دیدگاه تان را بنویسید