در نخستین آیه مورد بحث پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مأموریّت یافته که آیین و روش و خطّ خود را مشخّص کند. مى فرماید: «بگو: این راه من است (که)، همه مردم را به سوى خدا دعوت مى کنم» (قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِى أَدْعُو إِلَى اللهِ).
سپس اضافه مى کند: من این راه را بى اطّلاع یا از روى تقلید نمى پیمایم بلکه «با بصیرت کامل، من و پیروانم» همه مردم جهان را به سوى آن مى خوانیم (عَلَى بَصِیرَة أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى).
این جمله نشان مى دهد که هر مسلمانى که پیرو پیامبر(صلى الله علیه وآله) است به نوبه خود دعوت کننده به سوى حقّ است و باید با گفتار و کردار خود دیگران را به راه «الله» دعوت کند.
و نیز نشان مى دهد که رهبر باید داراى بصیرت و بینایى و آگاهى کافى باشد، وگرنه دعوتش به سوى حق نخواهد بود.
آن گاه براى تأکید مى گوید: «خداوند (یعنى کسى که من به سوى او دعوت مى کنم پاک و) منزّه است» از هر عیب و نقص و شبیه و شریک (وَ سُبْحَانَ اللهِ).
و باز براى تأکید بیشتر مى گوید: «و من از مشرکان نیستم» و هیچ همتا و شبیهى براى او قائل نخواهم بود (وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
در واقع این از وظایف یک رهبر راستین است که با صراحت برنامه ها و اهداف خود را اعلام کند و هم خود و هم پیروانش از برنامه واحد و مشخّص و روشنى پیروى کنند، نه اینکه هاله اى از ابهام، هدف و روش آنها را فراگرفته باشد یا هر کدام به راهى بروند.
اصولاً یکى از راه هاى شناخت رهبران راستین از دروغین همین است که با صراحت سخن مى گویند و راهشان روشن است، ولى آنها براى اینکه بتوانند سرپوشى به روى کارهاى خود بگذارند، همیشه سراغ سخنان مبهم و چندپهلو مى روند.
قرار گرفتن این آیه به دنبال آیات مربوط به یوسف(علیه السلام)، اشاره به آن است که راه و رسم من از راه و رسم یوسف، پیامبر بزرگ الهى جدا نیست. او نیز همواره، حتّى در گوشه زندان، دعوت به «الله الواحد القهّار» مى کرد و غیر او را اسم هاى بى مسمّایى مى شمرد که از روى تقلید، از جاهلانى به جاهلان دیگر رسیده است. آرى، روش من و روش همه پیامبران همین است.
*
از آنجا که یکى از ایرادهاى همیشگى اقوام گمراه و نادان به پیامبران این بوده که چرا آنها انسانند، چرا این وظیفه بر دوش فرشته اى گذاشته نشده است، و طبعاً مردم عصر جاهلیّت نیز همین ایراد را به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در برابر آن دعوت بزرگ داشتند، قرآن مجید بار دیگر به این ایراد پاسخ داده مى گوید: «و ما نفرستادیم پیش از تو، جز مردانى از اهل آبادى ها را که به آنان وحى مى کردیم» (وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِى إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى).
آنها نیز در همین شهرها و آبادى ها همچون سایر انسان ها زندگى مى کردند و در میان مردم رفتوآمد داشتند و از دردها و نیازها و مشکلاتشان به خوبى آگاه بودند.
جمله مِن أهلِ القُرى با توجّه به اینکه «قریه» در لغت عرب به شهر و آبادى گفته مى شود در مقابل «بدو» که به بیابان اطلاق مى گردد، ممکن است اشاره به این باشد که پیامبران الهى هرگز از میان مردم بیابان نشین برنخاستند (همان گونه که بعضى از مفسّران نیز تصریح کرده اند)، زیرا صحرانشینان معمولاً گرفتار جهل و قساوتند و از مسائل زندگى و نیازهاى معنوى و مادّى کمتر آگاهى دارند.
درست است که در سرزمین حجاز، اعراب بیابان گرد فراوان بودند ولى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از مکّه که در آن موقع شهر نسبتاً بزرگى بود برخاست.
و نیز درست است که شهر کنعان در برابر سرزمین مصر که یوسف(علیه السلام) در آن حکومت مى کرد چندان اهمّیّتى نداشت و به همین دلیل یوسف(علیه السلام) درباره آن تعبیر به «بدو» کرد، ولى مى دانیم که یعقوب پیامبر الهى و فرزندانش هرگز بیابان گرد و بیابان نشین نبودند بلکه در شهر کوچک کنعان زندگى مى کردند.
سپس اضافه مى کند: مخالفان براى اینکه بدانند سرانجام مخالفت با دعوت تو که دعوت به سوى توحید است چه خواهد بود، خوب است بروند و آثار پیشینیان را بنگرند. «آیا (این گروه) در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانى که پیش از آنان بودند چه شد؟» (أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِى الاَْرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
بى گمان این «سیر در أرض» و گردش در روى زمین و مشاهده آثار گذشتگان و ویرانى قصرها و آبادى هایى که زیر ضربات عذاب الهى در هم کوبیده شد، بهترین درس را به آنها خواهد داد; درسى زنده و محسوس، و براى همگان قابل لمس.
در پایان آیه نیز مى فرماید: «و سراى آخرت براى پرهیزگاران بهتر است» (وَ لَدَارُ الاْخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا).
«آیا فکر نمى کنید؟» چرا اندیشه خود را به کار نمى اندازید؟ (أَفَلاَ تَعْقِلُونَ).
اینجا سرایى ناپایدار و آمیخته با انواع مصائب و آلام و دردهاست و آنجا سرایى جاوید و خالى از هر رنج و ناراحتى.
*
در آیه بعد به یکى از حسّاس ترین و بحرانى ترین لحظات زندگى پیامبران اشاره کرده مى گوید: پیامبران الهى در راه دعوت به سوى حق همچنان پافشارى داشتند و اقوام گمراه و سرکش همچنان به مخالفت خود ادامه مى دادند «تا آن گاه که رسولان مأیوس شدند و (مردم) گمان کردند که به آنان دروغ گفته شده است، در این هنگام یارى ما به سراغشان آمد; آنان را که خواستیم نجات یافتند» (حَتَّى إِذَا اسْتَیْئَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَنْ نَشَاءُ).(1)
و در پایان آیه مى فرماید: «و مجازات ما از قوم گناهکار بازگردانده نمى شود» (وَ لاَ یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).
این یک سنّت الهى است که مجرمان پس از اصرار بر کار خود و بستن تمام درهاى هدایت به روى خویشتن و خلاصه پس از اتمام حجّت، مجازات هاى الهى به سراغشان مى آید و هیچ قدرتى قادر بر دفع آن نیست.
در تفسیر آیه فوق و اینکه جمله وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا، بیان حال چه گروهى است در میان مفسّران گفتوگوست. آنچه در بالا گفتیم تفسیرى است که بسیارى از بزرگان علماى تفسیر آن را برگزیده اند و خلاصه اش این است که کار پیامبران به جایى مى رسید که گمان مى کردند همه مردم ـ بدون استثنا ـ آنها را تکذیب خواهند کرد و حتّى گروهى از مؤمنان که اظهار ایمان مى کنند آنها نیز در عقیده خود ثابت قدم نیستند.
این احتمال نیز در تفسیر آیه داده شده است که فاعل وَ ظَنُّوا مؤمنانند. یعنى مشکلات و بحران هابه حدّى بود که ایمان آورندگان چنین مى پنداشتند مبادا وعده پیروزى که پیامبران داده اند خلاف باشد؟! و این سوءِ ظن و تزلزل ناشى از آن، براى افرادى که تازه ایمان آورده اند چندان بعید نیست.
برخى نیز تفسیر سومى براى آیه ذکر کرده و گفته اند: بى گمان پیامبران بشر بودند. هنگامى که در طوفانى ترین حالات قرار مى گرفتند، یعنى همان حالتى که کارد به استخوانشان مى رسید و تمام درها ظاهراً به روى آنها بسته مى شد و هیچ راه گشایشى به نظر نمى رسید، ضربات طوفان هاى حوادث پیوسته آنها را در هم مى کوبید و فریاد مؤمنانى که کاسه صبرشان لبریز شده بود مرتّباً در گوششان نواخته مى شد. آرى در این حالت در یک لحظه ناپایدار به مقتضاى طبع بشرى، این فکر بى اختیار به مغزشان مى افتاد که نکند وعده پیروزى، خلاف از آب در آید یا ممکن است وعده پیروزى مشروط به شرایطى باشد که حاصل نشده، امّا به زودى بر این خیال پیروز مى شدند و آن را از صفحه خاطر دور مى کردند و برق امید در دلشان مى درخشید و به دنبال آن، طلایع پیروزى آشکار مى گشت.
شاهد این تفسیر را از آیه 214 سوره بقره گرفته اند آنجا که مى فرماید: حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ: «اقوام پیشین آن چنان در تنگناى بأساء و ضرّاء قرار مى گرفتند و بر خود مى لرزیدند، تا آنجا که پیامبرشان و آنها که با او ایمان آورده بودند صدا مى زدند: کجاست یارى خدا؟» ولى به آنها پاسخ داده مى شد أَلاَ إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِیبٌ: «پیروزى خدا نزدیک است».(2)
امّا جمعى از مفسّران همانند طبرسى در مجمع البیان و فخر رازى در تفسیر کبیر، بعد از ذکر این احتمال آن را بعید شمرده اند، زیرا این مقدار هم از مقام انبیا دور است و به هر حال صحیح تر همان تفسیر نخست است.
*
آخرین آیه این سوره محتواى بسیار جامعى دارد که تمام بحث هایى که در این سوره گذشت به طور فشرده در آن جمع است. مى فرماید: «در سرگذشت آنها ]= یوسف، برادرانش، انبیاى گذشته، و اقوام مؤمن و بى ایمان[ درس عبرتى براى صاحبان اندیشه است» (لَقَدْ کَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِوْلِى الاَْلْبَابِ).
آیینه اى است که مى توان عوامل پیروزى و شکست، کامیابى و ناکامى، خوشبختى و بدبختى، سربلندى و ذلّت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزش دارد و آنچه بى ارزش است، در آن دید. آیینه اى که عصاره تمام تجربیّات اقوام پیشین و رهبران بزرگ در آن به چشم مى خورد و مشاهده آن، عمر کوتاه مدّت هر انسان را به اندازه عمر تمام بشر طولانى مى کند.
ولى فقط «اولواالألباب» و صاحبان اندیشه توانایى مشاهده آن نقوش عبرت آموز را بر صفحه این آیینه شگفت انگیز دارند.و به دنبال آن اضافه مى کند: «اینها (آنچه گفته شد،) داستان دروغین نیست» (مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى).
این آیات که بر تو نازل شده و پرده از روى تاریخ صحیح گذشتگان برداشته، ساختگى نیست، «بلکه (وحى بزرگ آسمانى است و) هماهنگ است با آنچه پیش روى او (از کتاب هاى آسمانى پیشین) قرار دارد» (وَ لَـکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِى بَیْنَ یَدَیْهِ).
به علاوه «هر آنچه انسان به آن نیاز دارد، و در سعادت و تکامل او دخیل است، در این آیات آمده است» (وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَىْء).
«و (به همین دلیل) هدایت و رحمتى است براى گروهى که ایمان مى آورند» (وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْم یُؤْمِنُونَ).
آیه فوق گویى مى خواهد به این نکته مهم اشاره کند که داستان هاى ساختگى زیبا و دل انگیز بسیار است و همیشه در میان همه اقوام، افسانه هاى خیالى جالب فراوان بوده است، مبادا کسى تصوّر کند سرگذشت یوسف یا سرگذشت پیامبران دیگر که در قرآن آمده از این قبیل است.
مهم این است که این سرگذشت هاى عبرت انگیز و تکان دهنده همه عین واقعیّت است، کمترین انحراف از واقعیّت و عینیّت خارجى در آن وجود ندارد، به همین دلیل تأثیر آن فوق العاده زیاد است.
چرا که مى دانیم افسانه هاى خیالى هر قدر جالب و تکان دهنده تنظیم شده باشند، تأثیر آنها در برابر یک سرگذشت واقعى ناچیز است، زیرا اوّلاً هنگامى که شنونده و خواننده به هیجان انگیزترین لحظات داستان مى رسد و مى رود که تکانى بخورد، ناگهان این برق در مغز او پیدا مى شود که این یک خیال و پندار بیش نیست. ثانیاً این سرگذشت ها در واقع بیانگر فکر طرّاح آنهاست، اوست که عصاره افکار و خواست هایش را در چهره و افعال قهرمان داستان مجسّم مى کند، بنابراین چیزى فراتر از فکر یک انسان نیست، و این با یک واقعیّت عینى تفاوت بسیار دارد و نمى تواند بیش از موعظه گوینده آن بوده باشد، امّا تاریخ واقعىانسان ها چنین نیست، پربار و پربرکت و از هر نظر راهگشاست.
پروردگارا، چشمى بینا و گوشى شنوا و قلبى دانا به ما مرحمت کن تا بتوانیم در سرگذشت پیشینیان راه هاى نجات خود را از مشکلاتى که اکنون در آن غوطهوریم بیابیم.
خداوندا، به ما دیده اى تیزبین ده تا عاقبت زندگى اقوامى را که پس از پیروزى به سبب اختلاف و پراکندگى، گرفتار دردناک ترین شکست ها شدند ببینیم و از آن راهى که آنها رفتند نرویم.
بارالها، نیّتى خالص به ما عطا کن که پا بر سر دیو نفس بگذاریم، و معرفتى که با پیروزى مغرور نشویم، و گذشتى که اگر دیگرى کارى را بهتر از ما انجام مى دهد به او واگذاریم، که اگر اینها را به ما مرحمت کنى مى توانیم بر همه مشکلات پیروز شویم و چراغ اسلام و قرآن را در دنیا روشن و زنده نگه داریم.
1 . «حتّى» به صورت غایت براى جمله محذوفى ذکر شده و تقدیر آن چنین است: «إنَّ الرُّسُلَ أقاموا عِلى دَعوَتِهِم والکافِرینَ بِهِم عَلى مُخالَفَتِهِم حَتّى إذا استَیئَسَ الرُّسُلُ...».
2 . سوره بقره، آیه 214.
حجة السلام قدس[از شاگردان آیت الله العظمی بهجت] می گوید: روزی آقا [آیت الله العظمی بهجت] فرمودند:
در تهران استاد روحانیی بود که لُمعَتین را تدریس می کرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.
روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند ) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:
«آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند.» آقا یادش می آید و تعجب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.
از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند.
مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی ( به اصطلاح ) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی ( و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین)
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم.
انتظار فرج و گشایش، در نهایت دورانی که ما در آن قرار داریم و بشریت دچار ستمها و آزارهاست، یک مصداق از انتظار فرج است، لیکن انتظار فرج مصداقهای دیگر هم دارد. وقتی به ما میگویند منتظر فرج باشید، فقط این نیست که منتظر فرج نهایی باشید، بلکه معنایش این است که هر بنبستی قابل گشوده شدن است. فرج، یعنی این؛ فرج، یعنی گشایش. مسلمان با درسِ انتظار، فرج میآموزد و تعلیم میگیرد که هیچ بنبستی در زندگی بشر وجود ندارد که نشود آن را باز کرد و لازم باشد که انسان ناامید دست روی دست بگذارد و بنشیند و بگوید دیگر کاری نمیشود کرد؛ نه، وقتی در نهایتِ زندگیِ انسان، در مقابلهی با اینهمه حرکت ظالمانه و ستمگرانه، خورشیدِ فرج ظهور خواهد کرد، پس در بنبستهای جاری زندگی هم همین فرج متوقَّع و مورد انتظار است. این، درس امید به همهی انسانهاست؛ این، درس انتظار واقعی به همهی انسانهاست؛ لذا انتظار فرج را افضل اعمال دانستهاند؛(۲) معلوم میشود انتظار، یک عمل است، بیعملی نیست. نباید اشتباه کرد، خیال کرد که انتظار یعنی اینکه دست روی دست بگذاریم و منتظر بمانیم تا یک کاری بشود.
انتظار یک عمل است، یک آمادهسازی است، یک تقویت انگیزه در دل و درون است، یک نشاط و تحرک و پویایی است در همهی زمینهها. این، در واقع تفسیر این آیات کریمهی قرآنی است که: «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین» (۳) یا «ان الارض للَّه یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین».(۴) یعنی هیچوقت ملتها و امتها نباید از گشایش مأیوس شوند.
۱۳۸۴/۰۶/۲۹
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم به مناسبت نیمهی شعبان
پینوشت ـــــــــــــــــــــــ
۱) غرر الحكم و درر الكلم ، عبد الواحد بن محمد تميمى آمُدى ص ۵۴۴ ؛ عیون الحكم والمواعظ ، علی بن محمدلیثی واسطی ص ۴۰۳؛
«للحقّ دولة، للباطل جولة»
ترجمه:
برای حق دولتی و از برای باطل جولانی باشد.
۲) كمال الدین و تمام النعمة ، شیخ صدوق ج ۲ ص ۶۴۴؛ الخصال،صدوق،ج۲ص۶۲۰ ؛ المناقب،ابن شهر آشوب،ج۴ص۴۲۵ ؛ بحارالانوار،مجلسی،ج۵۰ص۳۱۷ح۱۴ ؛
أفضل أعمال أمتی انتظار الفرج من الله عز و جل
ترجمه:
برترین اعمال امت من انتظار فرج از خداوند بزرگ و بلند قدر است.
۳) سوره مبارکه القصص آیه ۵
وَنُريدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِي الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُمُ الوارِثينَ
ترجمه:
ما میخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم!
۴) سوره مبارکه الأعراف آیه ۱۲۸
قالَ موسىٰ لِقَومِهِ استَعينوا بِاللَّهِ وَاصبِروا ۖ إِنَّ الأَرضَ لِلَّهِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ ۖ وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ
ترجمه:
موسی به قوم خود گفت: «از خدا یاری جویید، و استقامت پیشه کنید، که زمین از آن خداست، و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد، واگذار میکند؛ و سرانجام (نیک) برای پرهیزکاران است!»
دیدگاه تان را بنویسید