سرویس فرهنگی «فردا» - امیر حمزه نژاد: سینمای ایران در موضوعات مختلف اجتماعی ورود پیدا کرده است و در این روند فیلم های مختلفی با کیفیت های متفاوت تولید شده است. فیلم « فصل پریشانی فریبا» اثر عباس رافعی نیز با مضمون اجتماعی
بسیار تلخ به سراغ یک آسیب اجتماعی رفته است. تیتراژ سیاه و بی روح و همچنین سکانس آغازین فیلم که به کتک زدن فریبا به دست شوهرش می انجامد، موید این مطلب است که مخاطب با یک فیلم عصبی و بسیار تلخ روبروست و این تلخی در بسیاری از موارد آنقدر شدید می شود که مخاطب را آزار می دهد. از این رو توصیه می شود که تماشاگران با پف فیل و پفک و درواقع برای لذت بردن به سراغ دیدن این فیلم نروند. البته این نکته ای است که باید مخاطب ایرانی برای تماشای تمام فیلم ها آن را رعایت کند که به دیدن چه فیلمی می رود و خود را مهیای دیدن چه فیلمی می کند. شاید موضوع مهمی که درفیلم رافعی باید بدان اشاره کرد مرز میان نقد اجتماعی و سیاه نمایی است. شخصیت زن اصلی داستان رافعی با مصیبت های بسیاری روبروست، زنی بدنام که
دست بر قضا باردار نیز هست و از سوی دیگر با بی اعتمادی شوهر روبروست. تصادف شوهر و تنگ دستی و بی کسی فریبا نیز قوز بالای قوز است و در این روند مصیبتی نیست که بر سر این زن بیچاره آوار نشود. رافعی سعی کرده با ترسیم اینهمه سیاهی و تیرگی در زندگی یک زن حرف های خود را به مخاطب بزند. اینکه شوهر فریبا بدون اینکه بداند، فریبا کجا بوده و بدون هیچ پرسش و اجازه صحبتی او را به باد کتک می گیرد، حرفی در پس خود دارد که به جامعه باز می گردد. این صحنه در سکانس های پایانی و کتک خورد فریبا از مادرشوهرش نیز تکرار می شود. درواقع رافعی در این زمینه بیان می کند که آدم های بد نام در جامعه ایران اجازه صحبت و دفاع از خود ندارد. هر چقدر پوران درخشنده در فیلم « هیس! دخترها فریاد نمی زنند!» سعی دارد به مخاطب این مفهوم را القا کند که دخترها برای حفظ آبرو معضلات و مخاطرات زندگی خود را بیان نمی کنند، رافعی در فیلم خود به این موضوع اشاره می کند که بدنام ها نیز اجازه صحبت و دفاع از خود در جامعه را ندارند. البته رافعی در برخی از موارد پا را فراتر گذاشته و می گوید در اجتماع مردم بیش از آنکه به گفت وگو با یکدیگر بپردازند و مشکلاتشان را از
طریق گفت وگو حل کنند، بیشتر با ضرب و شتم و مشاجره با یکدیگر صحبت می کنند. این موضوع در سکانس مشاجره در کشتارگاه به خوبی نمایان است. البته خود رافعی نیز به نظر می رسد در همین گیر و دار قرار دارد و حرفی که می توان به نحو دیگری زد را با تندی و شدت خاصی به مخاطب می زند و بیشتر با همین ضرب و شتم هاست که با مخاطب حرف می زد تا دیالوگ های تاثیرگذار.
شخصیت پردازی فیلم رافعی نیز در نوع خود قابل توجه است. البته نمی توان گفت که چنین شخصیت هایی در جامعه وجود ندارد اما تصویری که از برخی شخصیت ها ارائه شده است، یکسویه و متمرکز و منحصر به برخورد با فریبا است. به عنوان مثال شخصیت پرستار مردی که به فریبا پیله می کند و با مهربانی های بی جا موجب بی اعتمادی بیشتر شوهرش را فراهم می کند، کارکتری نیست که نشود نمونه آنرا در اجتماع نیافت و آنرا باور نکرد اما در فیلم به زوایای دیگر این شخصیت پرداخته نمی شود. به نظر می رسد سیر نزولی داستان که رو به سقوط است، این ذهنیت را در مخاطب ایجاد می کند که کدام بخت برگشته ای است که چنین مشکلات بر سرش آوار شده است و هر روز مشکلات بیشتری جلوی راه او قرار می گیرد. از سوی دیگر رافعی به برخورد اجتماع با زنان بی سرپرست و بی کس پرداخته و عمدتا نگاه جامعه به آنان را یک نگاه غریزی توصیف کرده است. البته در این میان هستند کسانی که بدون هیچ چشم داشت و درخواست بی شرمانه ای به فریبا کمک می کنند اما صحنه ای که فریبا در خانه از فرط خستگی دراز کشیده است و روی زمین در کنار او پر است از کارت ها و شماره تلفن هایی که افراد مختلف به او داده اند
نشان می دهد که عمدتا نگاه درستی به اینگونه افراد در اجتماع وجود ندارد.
رافعی برای القای این موضوع به مخاطب از پس زمینه فیلم خود نیز استفاده کرده است و این نبوده که تصاویر منحصرا به شخصیت اصلی داستان منحصر شود. آدم های نظاره گر و چشم های دنبال کننده ای که فریبا را رها نمی کنند تلاش دیگری است برای نشان دادن این نوع نگاه. سکانس پایانی فیلم که فریبا با وجود تمامی تلاش ها با قدرناشناسی اطرافیان مواجه می شود و خانه و کاشانه خود را ترک می کند نیز موید این مطلب است که از نظر رافعی بدنام ها همیشه بدنام هستند و نه تنها اجازه دفاع از خود ندارند بلکه برای رهایی از قضاوتهای یکجانبه اجتماع و اطرافیان نیز باید به جای دیگری بروند و زندگی را در نزد افرادی که او را نمی شناسند دوباره آغاز کنند.
به نظر می رسد رافعی دراین روند چنان درگیر القا مفهوم به مخاطب است که خط داستان و شخصیت پردازی ها تحت شعاع این موضوع قرار گرفته است. پررنگ کردن مصیبت ها و آسیب ها ورفتارهای غلط اجتماعی همه برای این منظور انجام گرفته است اما به نظر می رسد همین تلخی های بی پایان یک نکته منفی برای فیلم رافعی است زیرا آنقدر مخاطب را آزار می دهد که کمتر مخاطبی تاب تحمل تماشای کامل حوادث فیلم وی را دارد.
فیلم رافعی واقع نگر است اما سیاه نمایی نیز در آن دیده می شود و مرز میان واقع نگری و سیاه نمایی در این فیلم مغشوش است. نه می توان اتفاقات فیلم را کاملا رد کرد و نه می توان باور داشت که جامعه چنین عصبی و مغشوش است. فضای بی اعتمادی در فیلم جریان دارد واز سویی نکته قابل توجه داستان گرفتار نشدن شخصیت اصلی داستان در دام گناه و عصیان است. فیلم سکانس های بی خودی نیز دارد که نشان دهنده افکار انتقادی سخت سازنده آن است که عمدتا دامن قشر مذهبی را می گیرد. ازاین باب هم نگاه منفی کارگردان به مضامین مذهبی را می توان به خوبی مشاهده کرد و اتفاقا دراین زمینه است که سیاه نمایی در درون فیلم رافعی آشکار می شود. با این تفاسیر باید گفت فیلم «فصل پریشانی فریبا» فیلمی است که می توان در مورد آن فکر کرد چراکه حرف هایی را در بطن خود دارد اما اگر شیوه بیان سخت و تند داستان بگذارد.
دیدگاه تان را بنویسید