"حضرت والا" یار همیشگی "حضرت تاریخ"
علی حسنلو/درباره اجرای نمایش سیاسی همیشه این تفکر کلیشهای وجود دارد ...
کم تاریخ میخوانیم و کم تاریخ میدانیم. همیشه به خود میگوییم که حافظه تاریخی نداریم و گذشته را فراموش میکنیم و گویی از صفر آغاز کردهایم. البته گفتن این که حافظه تاریخی نداریم جمله درستی نیست چون اساسا حافظهای از تاریخ نداریم و بهترین جمله این است که بگوییم حوصله تاریخ را نداریم. سیاستمدارن باهوش تاریخ میخوانند تا زنده بمانند و سیاستمداران مغرور و به ویژه دیکتاتورها تاریخ نمیخوانند تا غرورشان جریحه دار نشود حتی اگر حکومتشان تمام شود. هیچ اشتباه تازهای در دنیای قدرت وجود ندارد و همه چیز بسیار تکراری است، ولی خوانش آن عین تازگی است چون همیشه قدرت، حافظه قدرتمندان را طلسم میکند. تزلزل سیاستمداران در عین قدرت، برای مردم جذاب است و برای سیاستمداران تلخ، همانند معادلات یک نمایش کمدی که برای بازیگرانش تراژیک است و برای تماشاگرانش کمیک. نمایش"حضرت والا" کاری است با موضوعی متفاوت از هنرمندی به نام حسین پاکدل که وظیفه ذاتی هنر را فهمیده و به معنای واقعی کلمه نمایش سیاسی اجرا کرده است. درباره اجرای نمایش سیاسی همیشه این تفکر کلیشهای وجود دارد که هر کسی اگر چند تکیه کلام سیاستمداری و یا چند اتفاق رایج را به صورت دیالوگ در نمایش بگنجاند یعنی لرزه بر عرش سیاستمداران زده و یک تئاتر سیاسی به صحنه برده است. در حالی که تئاتر سیاسی معادلات قدرت را به چالش میکشد نه مصداقهای کوچک عینی. اگر سیاستمداری به تماشای یک نمایش حاوی اصطلاحا متلکهای سیاسی(و ایرادات کلامی، فیزیکی و ... ) بنشیند چه حسی خواهد داشت و اگر به تماشای "حضرت والا" بنشیند چه حسی خواهد داشت؟ در نمایش اولی ناراحت میشود و شاید اگر به روی خود نیاورد فقط میخندد و همه چیز را در دل خود پنهان میکند، ولی در نمایش دومی که صندلی سیاست را روی باد نشان میدهد و معادلات آن را تکراری، بیثبات و بیقید میداند، سیاستمدار را نیز به فکر وا میدارد و شاید کابوس او میشود. البته این کابوسها برای او بهتر و بهصرفهتر از سیلی واقعیت است، اگر درس بگیرد. تماشاگر عام ما شاید از نمایش نوع اول لذت بیشتری ببرد چون حوصله فکر کردن ندارد و ذهن او آن قدر تنبل است که به آنچه میبیند و میشنود میخندد و شاید گریه میکند ولی اگر همین تماشاگر روزی قدرتی به دست آورد یک دیکتاتور تمام عیار شود چون آن مصداقها را در خود نمیبیند و متلکهایی که شنیده با او نسبتی ندارند، بلکه او ظاهر، زبان و .. متفاوتی دارد. اما اگر معادله را ببیند آیا میتواند کابوس این معادله را فراموش کند؟ "حضرت والا" یار همیشگی "حضرت تاریخ" است و تقدیر همیشگی دنیای قدرت، سیاستمداری که کابوسهای "حضرت والا" را زودتر ببیند، عمرش طولانیتر است و چون همان طور که گفتم اشتباهات تازه در سیاست وجود ندارد سیاستمداری که همه این تاریخ را بخواند و بداند و اشتباه تکراری نکند، نامش عمر ندارد و همیشه خواهد بود. البته برای مخاطب ما حوصله دیدن تاریخ کم است، حتی اگر آن تاریخگویی در یک تئاتر اتفاق بیافتد. خصوصیت این نمایش ریتم کند آن است اما هر ریتم کندی عیب نیست و هر ریتم تندی مزیت، مهم ریتم درست و همگون با محتوا است. تنها دلیلی که مخاطب را کمی از کار دور میکند ادبیات گاها دشوار دیالوگها است. شنیده بودم این کار بسیار طولانی و خستهکننده است ولی در اجرای چهارشنبه 22 دی ماه آن را حس نکردم، هر چند مطمئنا بعد از گذشت یک ماه از اجرا، این اثر دچار پختگی شده و حتی شاید نسبت به اجراهای اولیه آن کوتاهتر نیز شده است . البته قصد این مطلب نقد اثر نیست و تنها معرفی آن است و برای همین در انتها یادداشتی از یک استاد تاریخ برای آشنا شدن بیشتر با محتوای کار ارائه میشود: «تیمور تاش را از کتابهای تاریخ درسیمان به یاد دارید؟همان که در به پادشاهی رساندن قزاق بی سروپا(به قول خودش) نقشی اساسی داشت. همان که وزیر اول دربار رضاشاه بود و همه کاره مملکت بعد از شاه. همان که عیاش بود و خوشگذران و زن باز. همان که غروری داشت به وسعت تمام جاه طلبیهای انسان. تیمور تاش از خاندانی خراسانی متولد شد. بعدها برای آموختن زبان روسی و فنون نظامی به سنپترزبورگ فرستاده شد. سپس به ایران آمد و در وزارت امورخارجه مشغول به کار شد. به سرعت وارد سیاست شد و پلههای ترقی را چند تا چند تا طی کرد. او از کسانی بود که در برانداختن قاجارها و برآوردن پهلویها کوشش بسیارکرد. او به رضاشاه بسیار نزدیک شد و پس از پادشاهی نخستین شاه پهلوی وزیر دربار او شد. بعدها بسیار به شوروی نزدیک شد و شاید همین موضوع یکی از دلایل سقوطش شد. در سفری به سوییس ولیعهد را همراهی کرد تا او را برای ولایتعهدی بعد از رضاشاه آماده کند ... اما دوران شکوه تیمور به سر آمد و سرانجام او را به جرم رشوه خواری در دودادگاه به 5 سال حبس محکوم کردند و در همان زندان هم توسط پزشک احمدی (جانی معروف دوره رضاشاه که زندانیان سیاسی را با آمپوهای هوا و سمی به قتل میرساند) به طرز فجیعی کشته شد ... در رابطه با برکناری او و حذفش از شطرنج سیاست تا به امروز حرفهای زیادی پشت پرده شنیده میشود. عده ای برکناری او را ترس رضاشاه از قدرت بی حد و حصر او میدانند. ترس از این که مبادا بعد از خودش ولیعهد 13 ساله را از صحنه سیاست حذف کرده و پادشاهی را به خود برساند. عدهای دیگر میگویند که با دسیسه انگلیس او را نزد رضاشاه بدنام و متهم به جاسوسی شوروی کردند. زیرا تیمورتاش نقش مهمی در کوتاه کردن دست عوامل انگلیسی از صنعت نفت ایران داشت و همین موضوع دشمنی انگلیسها را برانگیخت. عده ای هم معتقدند تیمور حقیقتا جاسوس روس بود و برای آنها کار میکرد. تا جایی که وقتی کیف اسناد معتبر او را در روسیه دزدیدند (توسط یک زن آسوری که در عین معشوقه بودن او جاسوس رضاشاه هم بود) مدارکی دال بر جاسوسی او به نزد رضاشاه آوردند و همان زمان پرونده تیمور را بستند. به هرحال مرگ تیمور در هاله ابهام تا به امروز باقی ماند.اما یک چیز قطعی است و آن غرور بیش از اندازه مردی است که خود را پله به پله بالا برد به خیال اینکه هیچ نیرویی توان زمین زدنش را ندارد. مردی که در قمار و شهوت و الکل سرانجام خود را به نابودی کشاند ... اما در قصه تلخ و پندآموز تیمور تاش نمیتوان نامی از دخترش "ایراندخت تیمورتاش" معروف به پوران نبرد. زنی به غایت غیرتمند و دلیر - شاعر و زیباروی- تحصیلکرده و متفکر. زنی که به روایات معتبر اولین عشق محمدرضاشاه پهلوی هم بود. همبازی کودکی محمدرضا و اشرف پهلوی. اما همه اینها به کنار آنچه پوران را سرآمد میکند شجاعت و غیرتی است که پس از مرگ پدر از خود نشان داد تا قاتلین او را به میز محاکمه بکشاند. تا جایی که یک تنه در مقابل برادرهایش هم ایستاد و آنها را متهم به بیغیرتی کرد. به دنبال یافتن پزشک احمدی به عراق و سوریه رفت و سرانجام او را یافت و به ایران آورد و محاکمه کرد. به آلمان رفت و "آیرم" یکی دیگر از عوامل قتل تیمور را یافت و انتقام خون پدر را از او نیز گرفت و سرانجام در سال 1370 در غربت و تنهایی مرد ... » لازم به ذکر است نمایش"حضرت والا" به کارگردانی و نویسندگی حسین پاکدل هر شب به جز شنبهها ساعات 20:15 در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه میرود.
دیدگاه تان را بنویسید