خواب همسر امام در دورانبارداری اولینفرزند
حضرت امام تا سال 1348 قمري برابر 1308 شمسي تنها مي زيست. در آن سال زمينه ازدواج شان فراهم شد و دخت مكرمه آيت الله آقاي حاج ميرزا محمدنقي ثقفي تهراني به عقد ايشان درآمد.
رجانیوز: اشاره شد كه حضرت امام تا سال 1348 قمري برابر 1308 شمسي تنها مي زيست. در آن سال زمينه ازدواج شان فراهم شد و دخت مكرمه آيت الله آقاي حاج ميرزا محمدنقي ثقفي تهراني به عقد ايشان درآمد و در آغاز زندگي منزل حاج سيداحمد زنجاني را اجاره نمودند و به مدت شش ماه سكونت داشتند و دومين خانه را در «الونديه» اجاره نمودند و پس از چندي نويد اولين فرزندش داده شد كه ماجراي آن را همسر امام طي مصاحبه اي اين چنين اظهار مي دارند: «چند ماهي از ازدواج مان گذشته بود و من مطلع بودم كه باردارم، شبي خوابي ديدم كه ديگران تعبير كردند كه بچه پسر است. در خواب پيرزني را ديدم كه قبلاً هم قبل از ازدواج او را به خواب ديده بودم و مي شناختم. بعد از سلام و تعارفات به او گفتم: كجا بودي؟ گفت: پيش حضرت زهرا (س) مي روم. گفتم: من هم مي آيم و با هم رفتيم تا به يك در بزرگ باغ رسيديم شبيه دري كه «باغ قلعه» در قم داشت. وارد باغي شديم كه درخت تبريزي در آن زياد بود، توي باغ يك قطعه فرش افتاده بود كه روي آن يك ملحفه مثل پتو چهارلا شده بود و خانمي با لباس اطلس آبي با گل هاي بزرگ مخملي (مثل يك كف دست) نشسته بود... من سلام كردم و خيلي مودبانه با آن پيرزن كنار فرش نشستيم، بعد از مدتي خانم بلند شد و رفت. چند دقيقه اي طول كشيد، بچه اي كه در كنار فرش توي گهواره پارچه اي (مانند قديم) بود به گريه افتاد. من بلند شدم و رفتم پيش بچه و عقيده ام شد كه آن بچه، امام حسين(ع) است. بچه را بلند كردم، يعني زير بازوهايش را گرفتم و با احترام بلند كردم. بچه حدود هشت ماهه بود و بچه چاقي بود. همين موقع خانم آمد و يك كاسه بلور و بشقاب هم زير آن بود و آبي هم توي كاسه بود كه به نظرم آمد شربت است و براي پذيرايي از ما آورده بودند، كاسه و بشقاب را به دست من دادند و بچه را از من گرفتند و نشستند، من هم كاسه را آوردم و گذاشتم جلوي پيرزن تا احترام كرده باشم و او هم با دست كاسه را به طرف من داد. دقيقه اي گذشت و بيدار شدم و همه گفتند كه فرزندم پسر است و نام او را هم «حسين» بگذاريم. هنگامي كه در تاريخ 21 رجب سال 1349 برابر با آذرماه 1309 شمسي در شهر قم در محله اي نزديك «عشق علي» متولد مي گردد و موضوع نامگذاري او مطرح مي گردد همسر امام در اين رابطه توضيح داده اند كه «من خيلي دوست داشتم كه نامش «مصطفي» باشد و نمي دانم آقا چه دوست داشتند، ولي من ايشان را راضي كردم و گفتم كه چون نام پدرتان مصطفي بوده است بسيار مناسب است و آقا هم راضي شدند و اسمش را «محمد» گذاشتيم، لقبش را «مصطفي» و كينه اش را «ابوالحسن» گذاشتيم، ابوالقاسم نگذاشتم كه هر سه مشابه حضرت رسول (ص) نشود.» دوران كودكي اولين فرزند امام ماجراهايي دارد كه يكي از آنها اين بود كه خيلي دير زبان باز كرده كه همسر امام در اين رابطه مي گويد: «مصطفي خيلي دير زبان باز كرد و تا چهارسالگي فقط چند كلمه حرف مي زد و در شش سالگي او را به مكتبي در نزديكي خانه گذاشتيم كه خيلي در به حرف آمدنش تأثير داشت و در هشت سالگي به مدرسه موحدي رفت و كسي هم متوجه درس خواندن و درس نخواندش نبود...»
دیدگاه تان را بنویسید