وحشت خانم بازیگر ایرانی در میان تروریست‌های انتحاری +عکس

کد خبر: 925249

بازیگر زن مشهور سینما و تلویزیون ایران که مدتی است به همراه فرزندش راهی دیار غرب شده، از مشکلاتش در این مسیر سخن گفت.

وحشت خانم بازیگر ایرانی در میان تروریست‌های انتحاری +عکس

رکنا: لادن طباطبایی بازیگری که مدتی است به خاطر دختر مبتلا به اوتیسمش راهی دیار غربت شده است، از سختی‌هایی که در مسیر مهاجرت با آن مواجه شده بود، در صفحه اینستاگرام خود نوشت:

بیش از سه سال از خروج ما از ایران میگذره و دو سال و نیم هست که ساکن آمریکا هستیم. من بخاطر اینکه دخترم کارش به آسایشگاه نرسه، ناچار به ترک ایران شدم. نه بخاطر اینکه در ایران شرایط آموزش نبود، بلکه بخاطر اینکه پدر ایشون مخالف آموزش سها بود. هرچه من کلاس و تراپی برای سها فراهم میکردم.

با دوری‌های سه ماهه، شش ماهه و یکساله‌ای که به خواست پدر انجام میشد، بی ثمر میشد. هر چه سها بزرگتر میشد، پرخاشگری اش بیشتر میشد. تا پنج شش سالگی، نهایتا خودش رو مینداخت زمین و جیغ میکشید. بزرگتر که شد چنگ مینداخت، کم کم قویتر میشد و کنترلش سخت تر. بدون یک برنامه آموزشی و نظارت درست، داشت روز به روز بدتر میشد. در گیر و دار لج و لجبازی و اثبات بابای مهربون و مامان بده، بچه داشت نابود میشد. چاره‌ای نداشتم.

وحشت خانم بازیگر ایرانی در میان تروریست‌های انتحاری +عکس

برنامه ریزی دقیق و دراز مدتی رو در پیش گرفتم که اولین قربانی اش عشق به حرفه ام بود... رفتم و اومدم و به هر بدبختی و التماس و صبوری که بود اجازه خروج از کشور سها رو به شرط عدم بازگشت گرفتم. در این بین دلشوره‌ها، تنهایی ها، تهمت ها، متلک‌ها و... به جون خریدم. وقتی با هزار مصیبت از وسط عملیات انتحاری ترکیه، خودمونو رسوندم آمریکا، میدونستم تازه اول راهم. هر چند مثلا زبان بلد بودم، اما به شدت غریب و تنها بودم. گیج خوردن‌ها کلافگی ها، سیستم کاملا متفاوت اداری و بانکی، حیرانی... باید میجنگیدم، پس باید قوانین رو یاد میگرفتم. قدم به قدم، با حوصله... در آستانه پنجاه سالگی، تطبیق، کار چندان ساده‌ای نیست.

مهاجرت، یعنی شروع از صفر، با زبان و فرهنگی که نمیشناسی. اما بین کسانی که همگی مثل تو هستند، تو میتونی بهترین باشی. مشروط براینکه حق و حقوق قانونیت رو بشناسی ... دو هفته پیش تفاوت بین گریه کردن و اشک ریختن رو فهمیدم. سه روز تمام بی اختیار اشکم سرازیر بود. غذا میپختم، خرید میکردم، لباس میشستم... فرقی نمیکرد. تک تک سلول‌های بدنم فریاد میزد. با هر بار چنگی که سها میزد، انگار قلبم رو پاره میکرد... امروز، اما روز زیباییه. موفق شدم چیزی رو که پنج سال به امیدش خوابیدم و پاشدم، برای سها بگیرم. یک پلان آموزشی جامع و درست که آینده مطمئنی رو برای سها رقم بزنه، اگر خدا بخواد.

نمیدونم زندگی چه چیز‌هایی برامون خواهد داشت. اما اینو میدونم که آخرین لحظه قبل از طلوع خورشید، سیاهترینه... پ. ن. یک زندگی یک بسته کامل از انتخابه... بسته هیچ دو نفری مثل هم نیست. مجموعه انتخاب هر شخص، اگر در جهت هدفش باشه، میتونه اون رو در رسیدن به مقصد کمک کنه.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت