واقعاً لب‌های فرخی یزدی را دوختند یا شایعه بود؟

کد خبر: 883287

حالا درست ۱۱۲ سال از آن روز، آن روز عجیب می‌گذرد؛ نوروز ۱۲۸۵ و تنها چند ماه پس از صدور فرمان مشروطه بود که فرخی یزدی، شاعر آزادیخواه دوران به جای این‌که مثل بسیاری از شاعران همشهری‌اش به دارالحکومه یزد برود و برای حاکم شهر نوروزنامه‌ای مملو از غلو و مدح بخواند، در مجمع آزادیخواه‌ها و دموکرات‌های شهر حاضر شد و در مذمت حاکم قصیده‌ای خواند و همین کافی بود.

واقعاً لب‌های فرخی یزدی را دوختند یا شایعه بود؟

ایران آنلاین: حالا درست ۱۱۲ سال از آن روز، آن روز عجیب می‌گذرد؛ نوروز ۱۲۸۵ و تنها چند ماه پس از صدور فرمان مشروطه بود که فرخی یزدی، شاعر آزادیخواه دوران به جای این‌که مثل بسیاری از شاعران همشهری‌اش به دارالحکومه یزد برود و برای حاکم شهر نوروزنامه‌ای مملو از غلو و مدح بخواند، در مجمع آزادیخواه‌ها و دموکرات‌های شهر حاضر شد و در مذمت حاکم قصیده‌ای خواند و همین کافی بود. در تاریخ‌ها آمده که ضیغم‌الدوله بختیاری که حاکم وقت یزد بود و در قلع و قمع مشروطه‌خواهان هم کارنامه سیاهی به دست داشت، دستور داد دهان فرخی یزدی را بدوزند. فکرش را بکنید اگر کسانی که این فرمان صادره حاکم به آنان ابلاغ شد هم مثل بسیاری از افسانه‌پردازان امروزی فکر می‌کردند، احتمالاً دهان شاعر را به‌واقع دوخته بودند؛ اما بخت عجالتاً با شاعر ناآرام یزدی همراه بود که عاملان اجرای حکم، از بین صناعات مختلف ادبی، دست کم کنایه را به‌خوبی فهم کرده بودند و می‌دانستند که حکم مبتنی بر این ارائه ادبی است و قرار است او را با به‌بندکشیدن ساکت کنند نه این‌که واقعاً سوزن نخ کرده از لب پایین فروبرده و چند ردیف از لب بالا بیرون بیاورند و سرآخر گره محکمی بزنند و دهان را به معنای واقعی کلمه بدوزند. شاید هنوز هم کسانی باشند که گمان می‌کنند این افسانه، واجد بهره‌های لازم از حقیقت است. البته که چندان هم تقصیرکار نیستند، چون این افسانه‌سازی در این باره تا به آنجا بوده که سال‌ها پیش حتی کتابی با عنوان «فرخی؛ شاعری لب‌دوخته» نوشته و منتشر شده است. علاوه بر این، نقاشی‌ها و طراحی‌های بسیاری نیز از این صحنه خیالی پدید آمده است. با این حال، یک ارجاع به حرف‌های انور خامه‌ای، یکی از همبند‌های فرخی یزدی، می‌تواند برای همیشه این افسانه را از درجه اعتبار ساقط کند. او در این باره گفته است: «داستان دوختن دهان او که بسیار شایع است و بعضی از تاریخ‌نویسان نیز آن را واقعیت پنداشته‌اند، صحت ندارد. من خود که این موضوع را شنیده بودم روزی در زندان از او پرسیدم: «آقای فرخی! لب‌های شما را چطور دوختند؟ راستی خیلی درد داشت؟!» با سادگی عادی خودش جواب داد: «مگر لب‌های من کرباس بود که بدوزند؟!» بعد توضیح داد که حاکم یزد تهدید کرده بود که دهانش را خواهم دوخت و منظورش خفه‌کردن و خاموش‌ساختن فرخی بوده است». اما لب‌های برآمده فرخی این شایعه را قریب به یقین می‌کرد. خامه‌ای در این‌باره ادامه می‌دهد: «در حقیقت لب‌های فرخی به‌طور طبیعی قدری کلفت‌تر و برآمده‌تر از حد معمول بود و این امر نیز از سوی بسیاری، همچون دلیل صحت آن شایعه تلقی می‌شد». امروز که خامه‌ای در خانه‌اش در کرج، و در حالی که ۱۰۲ سالگی را سپری می‌کند، ۷۹ سال از مرگ دوستش را پشت سر گذاشته است؛ مرگی که تاریخ اتفاقاً مثل لب‌های نادوخته‌اش، نتوانست قطعیتی برایش ثبت کند؛ ادعانامه دادستان در محاکمه عمال شهربانی مدعی شد که یزدی در زندان و به وسیله آمپول هوای پزشکی به نام احمدی به قتل رسیده در حالی که رئیس وقت زندان، در نامه‌ای به اداره آگاهی مدعی شد آقای شاعر به مرض مالاریا و نفریت در گذشته است. مهم‌تر از این‌ها این است فرخی یزدی به شاعران زمانه خود آموخت، آزادی را از چه مسیر‌هایی می‌توان دنبال کرد و چه هزینه‌هایی باید برای رسیدن به آن پرداخت.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها