روزنامه شرق؛ کامبیز نوروزی: فیدل کاسترو آخرین فرد از مردان و زنانی بود كه در قرن بیستم جنبشها و انقلابهایی را راه بردند و ملتی را به دنبال شعارها و آرمانهای عمومیشده به حرکت درآوردند. بعضی از اینان مثل پاتریس لومومبا در تراژدی ماندند. او قربانی سیاستهای استعماری بلژیک شد. از لنین تا مائو، جمال عبدالناصر، یاسر عرفات، احمدبن بلا، گاندی، ماندلا، آلنده، قذافی، هوشی مین، کاسترو، چهگوارا و خیلیهای دیگر از این جملهاند. الجزایر، مصر، هند، کوبا، فلسطین، لیبی، روسیه تزاری، چین، ایران، کنیا، شیلی، ویتنام و جابهجای آفریقا و آمریکای لاتین کانون حرکت ملتهایی بود که به دنبال رهبران خود آرمانهایشان را با خون و جان پی گرفتند. ممکن است بعضی از این مردان و رهبران را دوست داشته باشیم یا نه. ممکن است بعضی از این مردان و رهبران برای مردم خود سعادتی ارمغان آورده باشند یا نه، اما در دو واقعیت مشترک همه آنها نمیتوان تردید کرد.
واقعیت نخست اینکه آنان با سختیها و مرارتهای فراوان بر پاهای خود ایستادند و سخنی را گفتند و گفتمانی را درانداختند که گویی بیانی از آرمانهای دور و دراز یک ملت بود و اينگونه مردم یک کشور را به دنبال خود رهسپار کردند. بعضی به دنبال استقلال رفتند، بعضی به دنبال جامعهای سوسیالیستی، برخی به دنبال آزادی و دموکراسی و...، اما همه در واکنش به تحقیری قیام کردند که سالهای طولانی بر آنها تحمیل شده بود. آنها آنگاه که قیام کردند، غرور ملتهايشان را احیا کردند.
واقعیت دیگر اینکه تمام این مردان و زنان و این ملتها در جنبشها و انقلابهایشان، بیش از هر چیز منافع جهان غرب و دنیای سرمایهداری را به مبارزه طلبیدند و به خطر انداختند. جنگ الجزایر، در دوران فرانسه ژنرال دوگل، نزدیک به یک میلیون کشته از مردم الجزایر بر جای گذاشت. در ویتنام درحالیکه تعداد تلفات انسانی آمریکا حدود ٥٠ هزار کشته و ٣٠٠ هزار زخمی و معلول گزارش شده است، تلفات ویتنامیها بیش از سه تا چهار میلیون کشته برآورد میشود. کودتای پینوشه علیه سالوادور آلنده که یکی از تراژیکترین وقایع سیاسی نیمه دوم قرن بیستم بود، دهها هزار کشته و مفقود بر جای گذاشت. ورزشگاه فوتبال سانتیاگو به استخر خون بدل شد. در فلسطین، در بیش از نیمقرن، سالی نیست که کشتار جمعی مردم فلسطين و آوارگی آنها ثبت نشده باشد. نامهایی مثل قارنا و صبرا و شتیلا و تل زعتر نامهایی خونین و آشنایند. قرن بیستم سرشار از این جدالهای خونبار آرمانخواهانه است.
بسیاری از این مردان و زنان، در روایت مسلط جهانی، «بدمن»های قرن بیستماند. عرفات، ابوایاذ یا ابوجهاد یا چهگوارا، کاسترو، هوشی مین و... در این روایتها تروریست یا آدمکشاند. همینها و امثال اینها بودهاند که جهان را با جنگ و ناامنی روبهرو كردند. در اکثر قریب به اتفاق فیلمهای هالیوودی درباره جنگ ویتنام، سربازان صمیمی و شجاع و مظلوم آمریکایی را میبینیم که چگونه قربانی توحش ویتکنگها میشوند. سالهای طولانی، پینوشه تحت حمایت آمریکا بود که در شیلی يكهتازي میکرد. او فرشته نجاتی بود که شیلی را از دستان آلنده نجات داد.
حالا با مرگ آخرین بازمانده، فیدل کاسترو، خیلیها از رنجی که او به خاطر نقض حقوق بشر و سلب آزادیهای سیاسی و اجتماعی در کوبا به راه انداخت میگویند. سخن حقی است.
حکومت مردان کوهستان سی یرا مایسترا که زمانی تحسین ژان پل سارتر را برانگیخته بودند، بعد از چند سال به سرکوب مردم متوسل شد؛ اما سطح بهداشت رایگان و آموزش در این کشور نزدیک به بالاترین استانداردهاست. حالا فرض کنیم در کوبای باتیستا، انقلابی رخ نمیداد. چه میشد؟ مگر در خیلی از کشورهای آمریکای لاتین و آمریکای مرکزی و دورتر از آنها در آفریقا و آسیا که انقلابی رخ نداد چه گذشت؟ در آرژانتین ژنرال خورخه ویدلا دهها هزار نفر کشته یا مفقود شدند. فقر و بیماری و گرسنگی و دیکتاتوری هنوز در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین و آمریکای مرکزی حکمفرماست. در برزیل، به عنوان کشور کودتاها، با کودتا پشت کودتا، از کشته، پشته ساخته میشد. در آنها انقلاب نشد. آنها تقریبا بهتمامی در چرخه مبادله سرمایهداری جهانی و اتفاق با غرب باقی ماندند. بگذریم که چند سالی است برزیل و آرژانتین بعد از چندین دهه مسیری تازه را تجربه میکنند اما مگر اوضاع اکثر این کشورها بهتر از کوبای امروز است؟ پینوشه، دموكراسي برای شیلی به ارمغان آورد یا رفاه؟ یا اگر در فلسطین، الفتح و جبهه آزادیبخش شکل نمیگرفتند و مقاومتی نمیشد و عرفات و دیگران قیام نمیکردند،
چه میشد؟ مردم فلسطین زیر حکومت اسرائیل به سعادت میرسیدند یا باز هم اسرائیل با حمایتهای دنیای سرمایهداری هکتارهکتار اراضی ساکنان فلسطین را اشغال و کشتار میکرد تا روزبهروز به قطعنامههای سازمان ملل دهنکجی کند و به ریش همه بخندد. چین، بدون مائو، با همه جنایتهای هولناک حیرتانگیزی که كرد، امروز چه میتوانست باشد؟ آفریقای سیاه بدون ماندلا و نهضتش چگونه بود؟ پاسخ روشنی به این پرسشها نمیتوان داد؛ اما یک چیز روشن است: آنها هم که با نظم مسلط همراهی کردند و حال به شکل تسلیم یا همکاری در این نظم ادغام شدند، باز هم بهرهای نبردند. فقر و سرکوب و گرسنگی و بیکاری در خیلی از این کشورها، در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین همچنان بیداد میکند.
در خیلی از کشورها، از اتحاد جماهیر شوروی تا چین و هند و الجزایر هم کارنامه حکومتها روشن یا لااقل تا حدی روشن است. برخی، مانند شوروی و استالینیسم مخوف و وحشتناک، حکومت ترس و دلهره به راه انداختند؛ برخی دیگر نیز مانند هند، بعد از گاندی به مسیری رفتند که دموكراسي بزرگ و اقتصادی شکوفنده را به راه انداختند. سرنوشت این کشورها و این انقلابها هریک به گونهای متفاوت رقم خورد.
مسئله، دفاع از کاسترو یا کسانی مثل او نیست؛ مسئله این است که او و خیلی کسان دیگر مانند او، معمولا برپایه میزان نزدیکی و دوری و میزان مصالحه و منازعهشان با جهان مسلط و بهویژه غرب، ارزیابی و قضاوت میشوند، نه الزاما آنچه انجام دادهاند. آنها مردان بد قرن بیستم بودند؛ چون منافع غرب را به خطر انداختند. سرکوبی که در کوبا رخ داد، اگر کمتر از دیگر کشورهای لاتین نباشد، احتمالا بیشتر نیست؛ اما نام کاسترو و کوبا بیشتر از ویدلا و آرژانتین شنیده میشود. این شاید بهخاطر فاصله میان واقعیت حکومت او و امثال او و شعارهای انقلابش باشد؛ اما اگر نقصانی در کشورهای آنان است، آیا علت آن نقصان انقلابی است که کردهاند و آرمانهایی است که در انداختهاند؟ اگر چنین بود، باید اوضاع آنهایی که در آفریقا و آمریکای لاتین و آسیا انقلاب نکردهاند، بهتر از آنها میبود؛ که نیست. نسل مردان بزرگ قرن بیستم، در مواجهه و رودررویی با نظم مسلط جهانی، نام یافتند. این مردان و زنان آرمانهای جامعه خود را پروردند. برای آرمانهای خود، آرمانهایی که در یک ملت توسعه یافت، جنگیدند. هویتی برای ملت خود به نمایش گذاشتند که مستقل از هویت دولتهای قدرتمند،
معنا یافت. شاید حاصل کار اکثر آنان، نه تماما سعادت ملتها بود و نه تماما نگونبختی و سقوط؛ در جاهایی توفیق یافتند و در جاهایی نه؛ اما اینها واقعیت داشتند.
هرچه بود، آرمانهای بزرگ را پی جستند و راههای بلندی را نشان دادند. جهان، بدون این مردان، بسیاری از آرمانهایش را فراموش میکرد؛همانگونه که امروز در دنیای جهانیشده رسانهای قرن بیستویکم، آرمانهای ملتها، تحت قیادت جهان غربیشده، بیگفتمان رقیب، در مسیر فراموشی است؛ مگر آرمانهایی که در نظم نوین بینالملل و دنیای رسانهایشده، تبلیغ میشود و به کار بسط قدرت میآید.
دیدگاه تان را بنویسید