فرهنگ نیوز: سال 1360 را می توان یکی از سال های خسارت بار برای جمهوری اسلامی ایران دانست. ترورها و بمبگذاری ها شدت بیشتری گرفته و شخصیت های برجسته و انقلابی بسیاری نیز در این زمان، به خیل شهدا پیوستند.
تا پیش از این، آیت الله مطهری در 11 اردیبهشت 1358 به دست گروه تروریستی و افراطی فرقان شهید شده بود و به جان حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی نیز سوء قصد صورت گرفته بود. با وجود تلاش نیروهای انقلابی برای شناسایی تروریست ها، آنها با توجه به ادامه جو انقلابی و همچنین شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، همچنان به کار خود ادامه می دادند. گروه مجاهدین خلق نیز به تدریج نقاب از چهره برکشیده و بر روی انقلاب و یارانش اسلحه کشید. در سال آغازین جنگ، ابوالحسن بنی صدر، رئیس جمهور ایران، فرماندهی کل قوا را برعهده داشت و آیت الله خامنه ای نیز، نماینده امام در شورای عالی دفاع بود. اوضاع کشور در بهار 1360 به سامان نبود و بنی صدر در هم پیمانی با مجاهدین خلق، هر روز کشور را در یک بحران جدید فرو می بردند و شرایط در جبهه های جنگی نیز آشفته بود. شکست عملیات نصر در زمستان 1359 و تلاش بنی صدر برای توجیه شکست، او را هر روز بی اعتبارتر از گذشته می ساخت. او هیچ اهمیتی به نیروهای مردمی سپاه و بسیج نمی داد و این نیروها در دسترسی به سلاح و مهمات برای دفاع از کشور و آزادسازی خرمشهر و آبادان در مضیقه جدی بودند.
در ماه خرداد 1360 آیت الله خامنه ای، در جبهه جنوب بود و فرماندهان سپاه در تدارک عملیاتی بودند که بنا بود در شمال آبادان در منطقه دراخویین انجام شود. سیداحمد خمینی، از او خواست برای مشورت درباره تغییرات اساسی در ارتش به تهران برود. قبول نمی کرد. به اصرار احمدآقا 19 خرداد به تهران آمد و 20 خرداد در جلسه با سید احمد خمینی، تغییرات در ارتش را مشخص کردند تا به امام (ره) بگویند. امام خمینی (ره) در 22 خرداد فرماندهی نیروهای مسلح را از بنی صدر گرفت و تیمسار فلاحی را مامور انجام وظایف کل قوا کردند. منافقین و بنیصدر که از بهمن و اسفند سال گذشته در دو میتینگ ۲۲ بهمن و ۱۴ اسفند تیغ تیزشان را متوجه «حزباللهیها» کرده بودند، روزبهروز و بیش از پیش به سمت رویارویی با جمهوری اسلامی رفتند. میتینگهای مختلف و قدرتنمایی میلیشیا در خیابانهای تهران از سویی، و مخالفخوانیهای بنیصدر از سوی دیگر در کورهی اختلافات میدمد. عزل بنیصدر از فرماندهی کلقوا توسط امام، چراغ سبزی به جریان مکتبی مخالف بنیصدر است. در این میان جبههی ملی علیه لایحهی قصاص که در مجلس جریان دارد موضعگیری و دعوت به تجمع میکند که با نهیب امام
قضیه منتفی میشود. ۲۷ خرداد دو فوریت طرح عدم کفایت بنیصدر در مجلس تصویب میشود. منافقین که در استراتژی خود قصد داشتند از طریق بنیصدر نظام را به شکست بکشانند وقتی با برکناری قریبالوقوع بنیصدر، تز «آلترناتیو» را شکستخورده میبینند دست به انتحار میزنند. یک روز بعد اطلاعیهای از طرف منافقین صادر میشود که ورود آنها به مقابلهی مسلحانه با جمهوری اسلامی را اعلام میکند. سازمان در این اطلاعیه که به قلم رجوی نوشته شده ضمن اعلام در پیش گرفتن «قاطعترین مقاومت انقلابی از هر طریق» در برابر «مرتجعین انحصارطلب و اوباش چماقدار» اعلام میکند «شایستهی سختترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود.» در نماز جمعه 29 خرداد 1360 آیت الله خامنه ای خطبه های آتشینی نسبت به سیاست ها و خیانت های بنی صدر ارائه می دهد: «نزدیک به هفت ماه قبل از جنگ، شما فرماندة کل قوا بودید. چرا نیروهای نظامی ما هنگام شروع جنگ نتوانست مقاومت کند؟ حضرت امام شما را در اول اسفند 58 به فرماندهی کل قوا برگزیدند. در اول مهرماه 59، یعنی هفت ماه تمام بعد از فرماندهی کل قوای شما، جنگ شروع شد. در این هفت ماه شما چه کردید؟ چرا ارتش را مرمت نکردید؟ چرا
نظامی ها را آموزش ندادید؟ آیا این ها را چه کسی می بایست انجام می داد؟ چرا شما وقتی جنگ شروع شد و خرابی کار شما در هفت ماه گذشته آشکار می شود، تقصیرها را به گردن این و آن می اندازید؟ وقتی از ایشان می پرسند چرا ارتش را سر و سامان نداده اید، می گوید چون کسانی دیگر در ارتش دخالت کرده اند. منظور ایشان دادگاه های انقلاب در ارتش است. چون افراد متهم به کودتا را دستگیر کرده بودند. آقای بنی صدر توقع داشتند در ارتش، علیه جمهوری اسلامی کودتا بشود و کودتاچیان آزاد گردند و دستگیر نشوند.»
31 خرداد 1360، مجلس بنی صدر را به دلیل عدم کفایت، استیضاح کرد. اما یک روز بعد خبر بدی برای آیت الله خامنه ای می رسد و مصطفی چمران، فرمانده ستاد جنگ های نامنظم در دهلاویه به شهادت رسید. روز اول تیر 1360، آیت الله خامنه ای در مجلس ترحیم این یار دیرینه سخنرانی کرد. تابستان 1360 در حالی روزهای داغ خود را سپری می کرد که خبرهای خوبی برای یاران انقلاب اسلامی در راه نبود. هفتم تیر دفتر حزب جمهوری اسلامی منفجر شد و دهها تن از مسئولان و مقامات دولت و مجلس از جمله آیت الله بهشتی شهید می شوند. اما یک روز قبل از این حادثه دردناک، بازمانده های گروه فرقان تحت عنوان رهروان فرقان، نام آیت الله خامنه ای را در لیست ترور خود بیرون می کشند تا نقشه ترور وی را عملیاتی کنند. وی هدف گروه منافقین نیز بود و براساس نقشه آنها قرار بود تا در نشست دفتر حزب جمهوری اسلامی یعنی در روز 7 تیرماه حضور پیدا کند اما دست تقدیر، سرنوشت آیت الله خامنه ای را یک روز قبل رقم زد تا وی هدف گروهی دیگر قرار بگیرد.
پس از ترور آیت الله منتظری، مسولان به گروه فرقان حساس شدند. اوایل آبان 1358 مخفیگاه بزرگ گروه فرقان در کرج شناسایی شد. اعضای آن دستگیر شدند و در 22 دی 1358 محل رهبر گروه فرقان شناسایی شد و طی هشت ساعت درگیری مسلحانه همه آنها دستگیر شدند. اما اندک افراد باقی مانده راه ترور را ادامه دادند. «رهروان فرقان» پس از ترور ناموفق آیتالله ربانی شیرازی چندینبار برای ترور آیتالله موسوی اردبیلی و حجتالاسلام معادیخواه اقدام میکنند، اما موفق نمیشوند. هر بار یا بمبی که در مسیر کار گذاشته بودند عمل نمیکرد، یا مسیر خودروی حامل شخصیت عوض میشد. ناموفقبودن ترور به شیوهی بمبگذاری در مسیر عبور شخصیتها و بالابودن ریسک ترور به شیوهی سوار بر موتور، «رهروان فرقان» را به سمت ایدهی جدید استفاده از ضبط صوت بمبگذاری شده میبرد. ایدهای که اولینبار توسط محمد متحدی مطرح میشود. مسعود تقیزاده در اینباره میگوید: «این طرح مخصوصاً بعد از عدم موفقیت در کارهای [حجتالاسلام] معادیخواه یا [آیتالله] موسوی اردبیلی خیلی فکر مهدی را مشغول کرده بود. یک طرحی را برای من کشیده بود که از روی آن یکی را درست کنم و آن یک مکعب
مستطیل بود که در آن چند سوراخ به نظر ۹ میلیمتری با فواصل مساوی تعبیه شده بود و سپس بعد از تهیهی آن که من به یک تراشکاری دادم و حتی وی مشکوک شده بود و اوستایش گفته بود که این برای اسلحه است و من با هزار مکافات و توجیه بالاخره گرفتم و مهدی بعد از چند روز کار روی آن چیزی درست کرده بود به قرار زیر که چهار تا فشنگ در سوراخها قرار میداد (در هر سوراخ یک عدد) و سپس یک صفحه را که چهار میخ به آن وصل کرده بود و توسط یک محور وسط این صفحه را به سمت مکعب مستطیل میکشید که اگر ضامن را کشیده و صفحه را به عقب برده و رها میکردیم، میخها بر روی فشنگها خورده و آنها هم عمل میکردند. البته به نظر درست بود ولی وقتی من و رضا در جادهی سولقان آن را هر چه امتحان کردیم عمل نکرد. اولین دفعه با ماشین رفتیم، حسین هم بود که عمل نکرد. وقتی دفعهی دوم که مهدی میگفت حتماً ضامنش را نکشیدهاید با رضا رفتیم، باز هم نتیجه نداد. به این ترتیب مسئله مانده بود تا اینکه مهدی طرحش را تغییر داده و این بار به جای چهار سوراخ یک سوراخ گذاشته بود. قسمتی با قطر بزرگ و این همان طرحی بود که در ضبط [ترور آیتالله] خامنهای استفاده شد. البته این را
امتحان کرده بودم و خوب هم عمل کرده بود. البته به غیر از من مهدی خودش امتحان کرده بود و این دفعه در انتهای آن سوراخ که قطرش حدود ۱cm بود به یک سوراخ کوچک منتهی میشد، آن سیم چاشنی برق از آنجا خارج میشد و سپس مقداری باروت روی چاشنی ریخته و سپس هم تعدادی ساچمهی بلبرینگ روی آن ریخته و دایرهی پلاستیکی و چسب روی آنها گذاشته و ثابت میکردند.» چهار پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیتالله خامنهای که از جبههها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامهی شنبهها، عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند. خودرو حامل آیتالله خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ خلبان عباس بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگوشان را در همان مسجد ادامه دادند. شناسایی به سرعت انجام میشود و مسعود تقیزاده روز عملیات، ضبط صوت را به مسجد ابوذر میبرد. «من روز قبل برای شناسایی مسجد
رفته و فردایش با ضبط به محل رفتم. قبلاً مهدی آن را با چراغ امتحان میکرد و خوب عمل میکرد ولی روز عمل صبحش که من چند دفعه آزمایش کردم، متوجه شدم که زیاد هم قابل اعتماد نیست و با کمی تکان از حالت معمولش بیرون میآید.» ششم تیر جمعیت زیادی به مسجد ابوذر واقع در خیابان فلاح در جنوب تهران آمده بودند. ضدانقلاب در جامعه علیه آیت الله بهشتی و رهبران حزب جمهوری شایعات زیادی ساخته بودند و سوالات در جلسه مسجد با مردم بسیار تند و گزنده بودند. آیت الله خامنه ای یک به یک به سوالات جواب داد. در این میان ضبط صوتی دست به دست می شد که آن را به سمت سخنران هدایت می کردند. کسی شک نکرد و همه بر این گمان بودند که ضبط صوت مسجد است. قرار بر این است که ضبط صوتها را جلوی سخنران نگذارند تا بلندگو سوت نزند، اما در اواخر سخنرانی تقیزاده ضبط صوت را میآورد و جلوی ایشان میگذارد. درست سمت چپ، روبروی قلب. تقی زاده در اعترافات خود عنوان می کند: «من ظهر به مسجد رفتم و دیدم که یک نماز به امامت خود [آیتالله] خامنهای خواندهاند و نماز بعدی را هم من شرکت کردم و سپس وقتی وی برای سخنرانی به پشت میز بزرگی که قرار داشت رفت من بعد از یکی دو
دقیقه ضبط را به کار انداخته و جلوی وی گذاشتم. البته چون میز بزرگ بود او برای برداشتن کاغذ سؤالها به آن طرف و این طرف خم میشد، من امکان اینکه به هدف بخورد را زیاد نداشتم و دیگر اینکه چون ترس داشتم، قبل از رسیدن نوار به آخر بمب عمل کند هر چه سریعتر به کناری رفته و جورابهایم را پوشیدم و سپس به توالت رفته و از آنجا خارج شدم و از کوچهی پشتی به میدان ابوذر که فولکس را آنجا گذاشته بودم رفتم و از محل دور شدم.» ضبط صوت در سمت چپ آقا بود که یکی نگاهی به آن کرد و با فاصله در سمت راست گذاشت. پس از مدتی بلندگوی سخنران به صدا افتاد و آیت الله خامنه ای گفت که صدا را درست کنید یا اصلا خاموش کنید. همزمان از میکروفن و ضبط صوت روی میز فاصله گرفت تا شاید صدا درست شود. به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای... انفجار! آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش 45 درجهای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را
بالایسر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان یك محافظ، به تنهایی تلاش كرد كه آقا را بیاورد بیرون. امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یك ضبط صوت افتاد كه مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شكسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی.» یکی از محافظان آیت الله خامنه ای می گوید: «هر طور بود راه را بازکردیم و خودم برگشتم پشت تریبون. ضبط صوت مثل یک دفتر 40 برگ از وسط باز شده بود. با ماژیک قرمز روی جداره داخلی اش نوشته بودند: اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی. به هر ترتیبی بود آقا را سوار ماشین کردیم. یک بلیزر سفید. با سرعت از میان جمعیت کنده شدیم و راه افتادیم. توی راه یک لحظه آقا هوش آمدند. نگاهی به چهره من کردند و از هوش رفتند. بعدها پرسیدم آن لحظه چه چیزی احساس می کردید، گفتند دو چیز یکی اینکه ماشین داشت پرواز می کرد و دیگر این که سرم روی پای کسی بود...» «از وقتی که بار اوّل بر زمین افتادم - که البته نفهمیدم چطور شد که افتادم - تا وقتی که به کلّی بیهوش شدم، سه مرتبه، برای لحظاتی به هوش آمدم و هر دفعه هم یک احساسی داشتم. آن حالات، هیچوقت از یادم نمیرود.
حالا یکی را عرض میکنم: در یکی از حالات، احساس کردم که دارم میروم؛ یعنی احساس کردم که مرگ در مقابل من است. کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم و احساس کردم که در آن حال، انسان هیچ دستاویزی به جز خدا ندارد؛ هیچ دستاویزی! یعنی هر چه هم عمل پشتسر خودش داشته باشد، باز اگر نتواند تفضّل الهی و رحمت خدا را جلب کند، خاطر جمع به آن عمل نیست. آدم شک میکند: آیا این عمل را با اخلاص بهجا آوردم؟ آیا نیّتم صددرصد خدایی بود؟ آیا در آن شرک و ریا نبود؟ آیا ملاحظهی این و آن نبود؟ بههرحال ماها مرکز عیوبیم. متأسّفانه، همهی شائبهها در ما هست. آنجا انسان احساس میکند که مثل پرِ کاهی بین زمین و آسمان است. از همه چیز منقطع میشود. من این حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و پیش خدای متعال، تضرّع نمودم و گفتم: «پروردگارا! میبینی که من چقدر دستم خالی است و چیزی ندارم و محتاجم! اگر تفضّلی بکنی، کردهای وَاِلّا ما رفتهایم.» منظورم مردن نبود؛ رفتن از وادی سعادت بود. بعد، بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم.» ( خاطرهی آیتالله خامنهای از ترور ایشان در مسجد ابوذر، ۱۳۷۹/۲/۱۰) سر راه به داخل درمانگاهي (درمانگاه عباسي) در حوالي
خيابان قزوين مي روند و پزشكان با گرفتن نبض، از حيات ايشان قطع اميد مي كنند. اما بار ديگر همراه با كپسول اكسيژن ايشان را به سوي بيمارستان «بهارلو»، پل جواديه مي برند. «جواديان»، ديگر محافظ آيت الله، از اتفاقات داخل ماشين حين هنگام رفتن به بيمارستان بهارلو مي گويد: «در مسير بي سيم را برداشتم: حافظ هفت! مركز، مركز ... موقعيت پنجاه - پنجاه [موقعيت آماده باش] مركز! حافظ هفت مجروح شده... به دكتر فياض بخش، دكتر منافي، دكتر زرگر و... بگوييد از مجلس خودشان را برسانند، بيمارستان بهارلو.» آيت الله را وارد بيمارستان مي كنند و دكتر محجوبی، از جراحان اين بيمارستان، به سرعت واحد های خون و فر آورده های خونی تزريق می كند. حسين طالب نژاد، از تكنسين هاي اتاق عمل، مي گويد: «وقتي حضرت آيت الله خامنه اي به بيمارستان بهارلو منتقل شدند، خونريزی شديدی داشتند. بيشتر شريان های دست راست شان قطع شده بود كه خوشبختانه دكتر «محجوبی»، يكی از جراحان خوب اين بيمارستان با يك عمل جراحی توانست جلوی خونريزی را بگيرد كه با تشخيص او، ايشان را به بيمارستان قلب منتقل كردند.» در حين اقدامات پزشكی دكتر محجوبی، دكتر فاضل و دكتر زرگر هم از راه می
رسند و عمل ادامه مي يابد: «دكتر منافی (وزير بهداری وقت) همان طور كه می آمد بيمارستان بهارلو، تلفن زده بود كه دكتر سهراب شيبانی، جراح عروق و دكتر ايرج فاضل هم بيايند. آقاي بهشتی هم دكتر زرگر را خبر كرده بود. دكتر محجوبی كه حال و روز دكتر زرگر را ديد، گفت: نگران نباش، من خونريزی را بند آورده ام.» (گزارش از ماجرای ترور 6 تير 1360) با انتقال آیت الله به بیمارستان قلب، پزشکان و جراحان موفق می شوند 70 درصد خطر را رفع کنند، اما خونریزی زیاد بود و دست راست از کار افتاده و قطع عصب شده بود. آیت الله خامنه ای در بیمارستان بستری بود و امام خمینی (ره) گفته بودند که هر نیم ساعت یک بار علائم حیاتی آقای خامنه ای را گزار کنند. ایشان بیهوش بودند که امام (ره) پیامی نوشتند: « جناب حجتالإسلام آقاى حاج سيد على خامنه اى دامت افاضاته خداوند متعال را شكر كه دشمنان اسلام را از گروهها و اشخاص احمق قرار داده است، و خداوند را شكر كه از ابتداى انقلاب شكوهمند اسلامى هر نقشه كه كشيدند و هر توطئه كه چيدند و هر سخنرانى كه كردند ملت فداكار را منسجمتر و پيوندها را مستحكمتر نمود و مصداق «لازال يُؤيّدُ هذا الدّين بالرجل الفاجر»[1] تحقق
پيدا كرد. اينان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر كردند و هرچه مقاله نوشتند ملت را بيدارتر نمودند و هرچه شخصيتها را ترور نمودند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند. اكنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما كه از سلاله رسول اكرم و خاندان حسين بن على هستيد و جرمى جز خدمت به اسلام و كشور اسلامى نداريد و سربازى فداكار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطيبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمايى دلسوز در صحنه انقلاب مىباشيد، ميزان تفكر سياسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اينان با سوء قصد به شما عواطف ميليونها انسان متعهد را در سراسر كشور بلكه جهان جريحهدار نمودند. اينان آنقدر از بينش سياسى بی نصيبند كه بی درنگ پس از سخنان شما در مجلس و نماز جمعه و پيشگاه ملت به اين جنايات دست زدند، و به كسی سوء قصد كردند كه آواى دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمين جهان طنين انداز است. اينان در اين عمل غيرانسانى به جاى برانگيختن و رعب، عزم ميليونها مسلمان را مصممتر و صفوف آنان را فشردهتر نمودند. آيا با اين اعمال وحشيانه و جرايم ناشيانه وقت آن نرسيده است كه جوانان عزيز فريب خورده از دام
خيانت اينان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزيز خود را فداى اميال جنايتكاران نكنند و آنان را از شركت در جنايات آنان برحذر دارند؟ آيا نمىدانند كه دست زدن به اين جنايات، جوانان آنان را به تباهى كشيده و جان آنان به دنبال خودخواهى مشتى تبهكار از دست مىرود؟ ما در پيشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقية اللَّه- ارواحنا فداه- افتخار مىكنيم به سربازانى در جبهه و در پشت جبهه كه شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالى به سر مىبرند. من به شما خامنهاى عزيز، تبريك مىگويم كه در جبهههاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى به اين ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالى سلامت شما را براى ادامه خدمت به اسلام و مسلمين خواستارم. والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته. روح اللَّه الموسوى الخمينى صحيفهی امام؛ ج 14؛ ص 504» امام مرتب پیغام میدادند و از اطرافیان میپرسیدند كه: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش شد. دکتر میلانینیا رادیو را گذاشت بیخ گوش آقا. آن موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازهای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند. حالشان بهتر بود، اما هنوز
قضیهی هفتاد و دو تن را نمیدانستند. از تلویزیون آمدند كه گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواندند: «بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خُمِّ می سلامت شکند اگر سبویی» کمکم به اطرافیان فشار میآوردند که: «آقاجان من باید از وضع کشور اطلاع پیدا کنم. شما هم رادیو را از من گرفتهاید، هم تلویزیون را.» دکترها بهانه میآوردند که امواج رادیویی، دستگاههای درمانی ما را بههم میریزد و عملکردشان را مختل میکند! خیلی از چهرههای انقلاب برای عیادت میآمدند، اما آقا مرتب از شهید بهشتی میپرسیدند: «چرا همه میآیند، اما ایشان نمیآید؟» شک کرده بودند که یک خبرهایی هست. دور و بریها هم مانده بودند که چطور به ایشان بگویند. دکتر منافی گفت بهترین راه این است که بگوییم حاج احمدآقا و آقایان رجایی و باهنر و هاشمی رفسنجانی بیایند و کمکم ایشان را مطلع کنند. جمع شدند، اما باز هم نتوانستند بگویند. گفتند فقط یکی دو نفر شهید شدهاند. آیت الله خامنه ای از جمع آن شهیدها به دو نفر خیلی علاقه داشت؛ دکتر بهشتی و
محمد منتظری. اولین کسی هم که به بیمارستان بهارلو آمده بود، محمد منتظری بود. آیت الله اول پرسیدند آقای بهشتی چطورند؟ گفتند یک مقدار پاهایش مجروح شده است. آقایان که رفتند، ایشان رو کردند به دکتر میلانینیا و پرسیدند شما از حال ایشان خبر داری؟ دکتر گفت: «بله، از وضعشان باخبرم.» پرسیدند: «مراقبت جدی از حال ایشان میشود؟ آنجا هم سر میزنید؟» بعد هم دکتر را سؤالپیچ کردند. دكتر میلانینیا با بغض از اتاق زد بیرون. دوباره که آمد، آقا را دید که بچههای همراه را جمع کردهاند و ازشان بازجویی میکنند. دکتر دست و رویش را شسته بود. نشست و یکی یکی اسم همهی شهدای حزب را به آقا گفت. پس از عملیات ۶ تیر که موجب زخمیشدن آیتالله خامنهای شد، نیروهای دادستانی انقلاب توانستند ردهایی از «رهروان فرقان» را در مشهد بیابند و در شهریور ۱۳۶۰ «محمد متحدی» و «مسعود تقیزاده» دستگیر شدند. مسعود تقیزاده در بازجوییها به تفصیل سخن گفت اما محمد متحدی به جز چند جمله حرفی نزد و در دادگاه نیز حاضر به دفاع از خود نشد. دادگاه انقلاب تهران به ریاست آیتالله محمدی گیلانی در نهایت تقیزاده را به جرم به شهادت رساندن آیتالله قاضی طباطبایی،
«تولید انفجار به قصد به شهادت رساندن مجاهد فیالله حجتالاسلام والمسلمین آقای سید علی خامنهای رئیسجمهور محبوب جمهوری اسلام دامت شوکته که متأسفانه منجر به آسیب دیدن معظمله شد» و ترور ناموفق آیتالله ربانی شیرازی و اقدام به انفجار به قصد شهادت آیتالله موسوی اردبیلی و طرح ترور حجتالاسلام معادیخواه و سید اسدالله لاجوردی؛ به عنوان «باغی محارب و مفسد» شناخته و به اعدام محکوم میکند. تقیزاده و متحدی در ۸ بهمن ۱۳۶۰ در نمازجمعهی تبریز -قتلگاه آیتالله شهید قاضی طباطبایی- به دار مجازات آویخته میشوند.
دیدگاه تان را بنویسید