چرا حافظ اسدبه لبناننیرو فرستاد؟/ تصاویر
سوریه از این می ترسید که اسرائیل نفوذ خودش را به لبنان گسترش دهد، خصوصا که در این صورت می توانست به قلب سوریه هم نفوذ کرده و نظام سوریه را متزلزل نماید. از همین رو بود که سوریه در لبنان دخالت کرد تا از آن در برابر نفوذ اسرائیل محافظت کند.
رجانیوز : در سه قسمت قبلی این مطلب (که ترجمه ایست از کتاب «نبرد قدرت های بزرگ بر سر سوریه، ابعاد ژئوپولتیک بحران 2011» و به قلم دکتر جمال واکیم نوشته شده است) تاریخ سوریه را در دوره وحدت با مصر و سپس جدایی از آن بررسی کردیم و سپس چگونی روی کار آمدن حافظ اسد در سال 1970 میلادی را هم خواندیم. همچنین دیدیم که چگونه عوامل اقتصادی و سیاسی باعث اکثریت یافتن علوی ها در ارتش سوریه شده و علت رویکر امنیتی حافظ اسد به کشورداری را هم مطالعه نمودیم. اینک قسمت چهارم ترجمه* این متن را می خوانیم: نیروهای سوریه چگونه وارد لبنان شدند؟ در اوریل 1975، جنگ داخلی در لبنان آغاز شد؛ جنگی که حافظ اسد معتقد بود هدفش این است که موافقتنامه دوم سینا (که موجب ایجاد حائل بین نیروهای مصری و اسرائیلی می شد) را تحت الشعاع قرار دهد و متعاقبا، استقرار و ثبات سوریه را متزلزل نماید و یک شکاف اسرائیلی وارد کند در جبهه ی شرقی ای که سوریه می خواست در مواجهه با اسرائیل ایجاد کند. اسد معتقد بود که هر کدام از طرف های درگیر در جنگ داخلی لبنان به جایی وابسته یا وفادارند: سازمان آزادیبخش فلسطین و رهبرش یاسر عرفات طرفدار و وفادار به مصر بودند، وضعیت جنبش ملی لبنان [الحركة الوطنية اللبنانية] و احزاب که ذیلی آن قرار داشتند و رهبرش کمال جنبلاط هم همین طور بود. [1]
احزاب «جبهه لبنان» [الجبهة اللبنانیة] [2] هم مرتبط با آمریکا بودند و ایجاد رابطه با اسرائیل را هم (به این بهانه که در معرض نابودی کامل قرار دارند) شروع کرده بودند و حتی با ذکر همین بهانه، عنوان می کردند که حاضرند حمایت را از طرف هر قدرتی که باشد (ولو خود شیطان) قبول کنند.
اسد در ابتدا شروع کرد به حمایت از جنبش ملی لبنان ولی وقتی میزان تأثیر مصری ها در این جنبش برایش روشن شد، شروع کرد به دور کردن خودش از آن. فلذا دخالت مستقیم در دستور کار قرار گرفت و اسد این کار را از طریق ارسال واحد هایی از سازمان «الصاعقة» و از «ارتش آزادیبخش فلسطین» به لبنان جهت جنگیدن در کنار جنبش ملی لبنان عملی کرد. اما گفته شده که ورود مستقیم خود نیروهای سوری بعدا با موافقت آمریکا صورت گرفت چرا که در آن زمان و البته برای مدت کوتاهی چنین به نظر می رسید که امکان احراز پیشرفتی در مسیر سوری عملیات صلحی که در آن زمان در جریان بود، امکان پذیر باشد. سوریه از این می ترسید که اسرائیل نفوذ خودش را به لبنان گسترش دهد، خصوصا که در این صورت می توانست به قلب سوریه هم نفوذ کرده و نظام سوریه را متزلزل نماید. از همین رو بود که سوریه در لبنان دخالت کرد تا از آن در برابر نفوذ اسرائیل محافظت کند.
حافظ اسد همچنین از درگیری های مذهبی در این کشور همسایه اش یعنی لبنان نگران بود چرا که می توانست بر روی جامعه سوری هم اثر منفی بگذارد، یعنی همان چیزی که در سال 1860 هم اتفاق افتاد و درگیری های مذهبی در لبنان موجب ایجاد درگیری های مذهبی در دمشق شد. حافظ اسد از روابط فلسطینی ها و یاسر عرفات با مصر و عراق نگران بود، و همین طور از امکان همپیمان شدن ائتلاف «جبهه لبنان» با اسرائیل به بهانه حفاظت از مسیحی های لبنان در برابر خطر نابودی هم نگرانی داشت. به این دلیل که هیچ کدام از دسته های لبنانی وفادار به سوریه نبودند، حافظ اسد شروع کرد به بازی با تناقضات فی ما بین آنها برای آنکه نقش سوریه را در لبنان مستحکم کند و همچنین تلاش کرد از راه ایجاد اصلاحات ساده ای در قانون اساسی لبنان (که در سال 1976 آن را پیشنهاد داده بود و طبق آن بعضی حقوق به طوائف مسلمان لبنانی داده می شد) جنگ داخلی لبنان را تمام کند. سوریه معتقد بود اگر نفوذش را بر لبنان بسط دهد، خواهد توانست بر سازمان آزادیبخش فلسطین هم سیطره یابد و در نتیجه خواهد توانست از طریق سازمان آزادیبخش فلسطین در اوضاع سیاسی اردن هم دخالت نماید به آن جهت که اکثریت اردنی ها، فلسطینی الاصل بودند. با آغاز سال 1978، وضع منطقه ای سوریه شروع به افت کرد: کنفرانس صلح ژنو در محقق کردن هرگونه پیشرفتی شکست خورد، و برای گرفتن تاوان از آن، مذاکرات دو جانبه مصر و اسرائیل راه انداخته شد که ضربه ای قوی به سوریه بود. آمریکایی ها و اسرائیلی ها می خواستند مذاکرات با مصر راه بیفتد بدون آنکه مخالفت اسد با آن، فضایش را تیره کند، از همین جهت هم پیمانانشان در «جبهه لبنان» را برانگیختند تا علیه سوری ها کودتا کنند و این همان چیزی بود که موجب درگیری ای شد که به «جنگ صد روزه بین سوریه و جبهه لبنان» معروف شده است. و سوریها نتوانستند جبهه لبنان را قانع کنند که از روابطش با اسرائیل و از رؤیایش در ایجاد وطنی ملی برای مسیحی ها در شرق دست بردارد.
و درباره آنچه مربوط به فلسطینی ها می شود، سردی بر روابط سوریه با سازمان آزادیبخش فلسطین حکمفرما شده بود. سوریه از عرفات (که قطع رابطه اش با مصر را نپذیرفته بود) می ترسید و بیم آن را داشت که عرفات هم به مذاکرات کمپ دیوید بپیوندد و طرح حکومت خودمختار را که در آن زمان به فلسطینی ها پیشنهاد شده بود بپذیرد و این چیزی بود که در صورت وقوع، به طرح سادات در برقراری صلح منفر با اسرائیل مشروعیت می داد.
و اسرائیل از این اوضاع استفاده کرده و در مارس 1978 به لبنان حمله کرد تا در طول مرزهای شمالی فلسطین اشغالی در خاک لبنان، کمربندی امنیتی به عمق ده کیلومتر ایجاد نماید.
سال 1981، رونالد ریگان به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد و حکومت او، مواجهه با شوروی را افزایش داده و مجددا مسابقه تسلیحاتی با شوروی را از سر گرفت.
و این فرصتی طلایی برای اسرائیل بود تا سوریه را هدف قرار دهد چرا که سوریه دچار انزوای منطقه ای رو به افزایشی بود و از همین رو به سمت انعقاد معاهده دوستی ای با شوروی رفته بود تا بتواند در مواجهه اش با آمریکا و اسرائیل حمایت بیشتری از جانب شوروی دریافت کند. اما شوروی که درگیر دو بحران افغانستان و لهستان بود نمی خواست وارد درگیری دیگری با آمریکا در خاورمیانه شود. و با وجود انعقاد معاهده دوستی بین شوروی و سوریه، و به رغم بالاگرفتن تهدیدات اسرائیلی ها برای دمشق، شوروی در پی گرفتن سیاست پویاتری در خاورمیانه مردد بود. و در چنین جو منطقه ای و بین المللی ای، حکومت جدیدی در اسرائیل به ریاست مناخیم بگین تشکیل شد که ژنرال آریل شارون را ابتدا به عنوان وزیر کشاورزی و سپس به عنوان وزیر دفاع برگزید. و این به نوبه خود موجب افزایش تشنجات در منطقه شد. اسرائیل خواهان آن بود که از اوضاع موجود در منطقه استفاده کرده و یک چیروزی بزرگ استراتژیک به نفع خود کسب کند.
چرا اسرائیل به لبنان حمله کرد؟ سال 1982 درحالی آغاز شد که وضع برای آنکه اسرائیل، رخنه هایی در صف کشورهای عربی ایجاد کند مناسب بود: از طریق انعقاد معاهده های صلح انفرادی با تعدادی از کشورهای عرب و ایجاد انزوای بیشتر برای سوریه. همچنین ، حکومت جدید آمریکا میخواست حالا و بعد از آنکه همپیمانان شوروی را در خاورمیانه منزوی کرده بود، دوباره راه بیندازد. اسرائیلی ها هم از اوضاع در غزه و کرانه باختری رود اردن (که هر دو تحت اشغال مستقیمشان بود) نگران بودند و می ترسیدند که انتفاضه فلسطینی ای در این دو منطقه شعله ور شود. فلذا معتقد بودند که تنها راه جلوگیری از چنین چیزی، وارد آوردن ضربه به فرماندهی فلسطینی ها در لبنان است. اما هدف دیگرشان از حمله به لبنان حمایت از همپیمان اسرائیل در آنجا یعنی بشیر جمیل بود تا بتواند به قدرت برسد و سپس بتواند بین لبنان و اسرائیل معاهده صلحی منعقد کند و این چیزی بود که می توانست انزوای مصر در جهان عرب را بشکند و کشورهای دیگر عرب را به انعقاد قرار داد صلح با اسرائیل (بدون منتظر بماندن برای سوریه) تشویق کند. و این هم نقش منطقه ای اسرائیل را مستحکم می کرد.
و اینچنین بود که حمله اسرائیل به لبنان در ششم ژوئن 1982 [مطابق با 16 خرداد 1361] آغاز شد و تنها بعد از سه روز، پایگاه های سوریه در بیروت و الشوف و بقاع در معرض تهاجم بود. و در خلال دو روز، سوری ها حدود هشتاد هواپیمای جنگی و 25 موشک انداز ضد هوایی سام و ده ها تانک و صدها نظامی خود را از دست دادند و همین موجب شد که از صحنه درگیری عقب نشینی کنند، البته به جز تیپ 85 که در بیروت باقی ماند و به همراه نیورهای مشترک لبنانی و فلسطینی به نبرد ادامه داد. در سبتامبر 1982 [شهریور 1361] به نظر می رسید که اسرائیل در آستانه رسیدن به اهدافش از حمله به لبنان است: در آغاز این ماه، سازمان آزادیبخش فلسطین از لبنان عقب نشینی کرد و بشیر جمیّل [که به اسرائیلی ها نزدیک بود] به عنوان رئیس جمهور لبنان برگزیده شد. اما خوشحالی اسرائیلی ها تکمیل نشد چرا که یک عضو حزب ناسیونالیست اجتماعی سوری به نام «حبیب شرتونی» توانست در 14 سبتامبر 1982 بشیر جمیّل را ترور کرده و بکشد.
اختلافات آمریکا و اسرائیل درباره لبنان در پی این اتفاق کشتار غیرنظامی ها در اردوگاه های آوارگان فلسطینی صبرا و شتیلا رخ داد که به نوبه خود موجب دخالت مستقیم آمریکا و همپیمانانش در لبنان گردید. [نیروهای طرفدار بشیر جمیل، این کشتار را با حمایت نیروهای اسرائیلی و به عنوان انتقام قتل بشیر جمیل انجام دادند چون معتقد بودند نیروهای فلسطینی موجب کشته شدن او بوده اند]. اینها همراه شد با بالاگرفتن معارضه اسرائیلی ها با حکومت بگین و استعفای وزیر امورخارجه آمریکا الکساندر هیگ که حمله اسرائیل به لبنان را تأیید می کرد. این تحولات، سرآغاز اختلافات آمریکا و اسرائیل درباره لبنان شد. این مسئله بعد از آن آشکار شد که ریگان طرحش درباره صلح را بدون هماهنگی با اسرائیل ارائه کرد که در نوبه خود نوعی وهن برای اسرائیل محسوب شد. این طرح شامل این بود که لبنان از نفوذ اسرئیل دور شده و تحت نظارت و نوعی قیمومیت مستقیم خود آمریکا قرار بگیرد و سپس در جبهه گسترده ای که شامل اردن و مصر و عربستان بود داخل شود تا سوریه منزوی شده و درگیری ها با اسرائیل هم حل و فصل گردد.
حمله اسرائیل به لبنان در سال 1982 ضربه شدیدی به سوریه بود چرا که نفوذش در لبنان و سیطره اش بر سازمان آزادیبخش فلسطین را از دست داد. و ضعف سوریه، سازمان آزادیبخش فلسطین و اردن را تشویق کرد که طرح ریگان را بپذیرند، گرچه اسرائیلی ها آن را رد می کردند. بدین ترتیب، سوریه آماده شد تا شروط آمریکایی ها را بپذیرد. با وجود این، این خود آمریکایی ها بودند که همکاری با دمشق را رد کردند چرا که گمان می کردند سوریه آنقدر ضعیف شده است که دیگر اصلا برایش ممکن نخواهد بود با سیاست های آمریکا در خاورمیانه مقابله کند. از همین رو پیشنهاد سوری ها را رد کردند که می گفت در مقابل عقب نشینی اسرائیل از لبنان، سوریه هم از لبنان عقب نشینی کند. بدین شکل، در مقابل دمشق تنها یک گزینه باقی ماند: مقاومت.
تقدیر چنین بود که سوریه از همه عوامل استفاده کند تا اوضاع را به نفع خودش عوض نماید: سوریه از روابط خوبش با شیعیان لبنان و با برخی احزاب لبنانی استفاده کرد تا با قدرت به میدان برگردد و جلوی تحقق اهداف اسرائیل مانع ایجاد کند. در همین زمان یوری اندروپوف در شوروی به قدرت رسید و سیاست مقابله با آمریکا در گوشه گوشه جهان و خصوصا در خاورمیانه را در پیش گرفت. و قدم اول او در این راه، حمایت نامحدود از سوریه و رساندن سلاح لازم جهت مواجهه با اسرائیل و آمریکا در لبنان به آن بود.
اندروپوف سوریه را تحت حمایت نظامی شوروی قرار داد و تهدید کرد که علیه هر کسی به سوریه حمله کند از زور استفاده خواهد کرد و این هم چزی بود که عزم سوریه ای ها را برای مقابله با آمریکایی ها و اسرائیلی ها در لبنان راسخ تر کرد. حافظ اسد همچنین از دیر جنبیدن آمریکایی ها و اسرائیلی ها درباره ایجاد وضع مناسب برای خودشان در لبنان استفاده کرد؛ این چیزی بود که به او فرصت داد تا نفس تازه کرده و از نو ضدحمله ای را برای به شکست کشاندن طرح آمریکا در لبنان عملی کند. آمریکا تا می 1983 منتظر ماند تا معاهده صلحی بین اسرائیل و لبنان امضا شود و نتوانست به رئیس جمهور لبنان امین جمیل [برادر کوچک تر بشیر جمیل که پس از او به عنوان رئیس جمهور لبنان انتخاب شده بود] کم کند که سیطره اش را بر کل خاک لبنان عملی نماید و جمیّل بر جایی در لبنان جز مقدار محدودی در بیروت و منطق جبل لبنان حاکم نبود.
سوریه هم از طریق همپیمانانش در لبنان ضد حمله ای علیه آمریکایی ها و اسرائیلی ها و همپیمانانشان ترتیب داد، یعنی عملیات ضد نیروهای آنها در اکتبر 1983. از دیگر موارد این ضد حمله می توان به حمایت سوریه از دروزی های لبنان در مقابله شان با فالانژها در منطقه شوف لبنان یاد کرد و همچنین حمایتش از جنبش امل و دیگر احزاب ملی در بیروت که در نهایت موجب شکست ارتش لبنان (که تحت امر امین جمیّل بود) در فوریه 1984 شد و همچنین موجب شد نهایتا کابینه شفیق وزان با فشارهای سوریه سقوط کرده و کابینه ای با نخست وزیر رشید کرامی که به دمشق نزدیک بود تشکیل شود.
تحولات جهانی پس از روی کار آمدن گورباچوف سال 1985 تغییر عظیمی در اتحاد جماهیر شوروی رخ داد: رسیدن میخائیل گورباچوف به قدرت آغاز مسیری بود که نهایتا در سال 1991 به فروپاشی بلوک کشورهای سوسیالیستی و همچنین خود شوروی انجامید. نقش شوروی از دهه هفتاد میلادی رو به عقبگرد نهاده بود، وقتی که با جمود بزرگی در سیاست خارجی اش مواجه شد و قادر نبود با بحران افغانستان یا لهستان مواجه شود. در خاورمیانه هم نفوذش از سال 1967 شروع به ضعیف شدن کرد: از همان وقتی که نشانه های تغییر رفته رفته از کنفرانس هلسینکی در سال 1975 داشت خودنمایی می کرد. و این مسئله ای بود که در سال 1985 و در خلال کنفرانس امنیت و همکاری اروپا مجددا آشکار شد. اینها موجب عقب نشینی شوروی از عرصه بین الملل شد و بدین ترتیب ایالات متحده آمریکا به تنها ابرقدرت جهان بدل گردید، در وقتی که قدرتهای احتمالی آینده جهان مثل اروپا و ژاپن و چین هنوز تا تبدیل شدن به یک رقیب سیاسی و نظامی فاصله داشتند.
در همین راستا، مشکلات اقتصادی باعث شد که روسیه هر روز بیش از قبل به آمریکا اعتماد کند. در نتیجه ی تغییرات رخ داده در شوروی، کشورهای رادیکال عرب نمی توانستند دیگر روی حمایت های نظامی و اقتصادی و سیاسی شوروی حساب کنند. و این امری بود که موجب ضعیف شدن موضع آنها در برابر اسرائیل می شد. و سوریه کشوری بود که بیشترین ضرر را در نتیجه این اوضاع کرد. در آوریل 1987، گورباچوف به حافظ اسد اعلام کرد که شوروی نمی تواند از طرح های سوریه برای ایجاد توازن استراتژیک با اسرائیل حمایت کند. شوروی معتقد بود که می تواند نفوذ خود را در خاورمیانه حفظ کند اگر بتواند با آمریکا شراکتی دست و پا کند که به او اجازه دهد نفوذ را با آمریکا تقسیم نماید. اما امریکا که محسابات واقع بینانه تری داشت، از این اوضاع استفاده کرد تا هیمنه اش را بر خاورمیانه ی غنی از نفت (که دارای 65 درصد مخازن نفت در جهان بود) بگستراند. این سیطره به آمریکا این امکان را می داد که تنها منبع تأمین انرژی اروپا و ژاپن شود و این چیزی بود که ایجاد نظارتی قوی بر سیاست های آنها هم را برای آمریکا میسر می نمود. پی نوشت ها: 1-«الحركة الوطنية اللبنانية» یا «جنبش ملی لبنان» به ائتلافی از گروه های چپ گرای لبنانی گفته می شد که به رهبری کمال جنبلاط (پدر ولید جنبلاط) در ماجرای جنگ داخلی لبنان فعال بودند و دشمن اصلی شان نیروهای راستگرای وابسته به اسرائیل بودند. 2- الجبهة اللبنانیة یا جبهه لبنان، به ائتلافی از احزاب و افراد راستگرای لبنانی گفته می شد که عموما تشکل یافته از مسیحیان بوده در رأسشان کمیل شمعون رئیس جمهور وقت لبنان قرار داشت و از نیروهای اصلی آن، حزب کتائب و گروه شبه نظامی وابسته به آن معروف به القوات اللبنایة بود. این گروه راستگرا کسانی مثل بشیر جمیّل را در بر می گرفت که بعدها نقش مهمی در تاریخ لبنان و جنگ داخلی آن ایفا کردند. این ائتلاف بیش از همه با سازمان آزادیبخش فلسطین و جنبش ملی لبنان درگیر بود.
دیدگاه تان را بنویسید