احتمال حمله به امریکا از مرزهای مکزیک!
«خاک آمریکا، بامداد امروز از مرزهای جنوبی، هدف حملات زمینی و موشکی قرار گرفت». تعجب کردید؟ چنین خبری اگر برای شما غافلگیرکننده و دور از انتظار است، از نگاه برخی تحلیلگران در آمریکا، یک احتمال جدی محسوب میشود.
«خاک آمریکا، بامداد امروز از مرزهای جنوبی، هدف حملات زمینی و موشکی قرار گرفت». تعجب کردید؟ چنین خبری اگر برای شما غافلگیرکننده و دور از انتظار است، از نگاه برخی تحلیلگران در آمریکا، یک احتمال جدی محسوب میشود. آمریکا، چند دولت اروپایی و رژیم صهیونیستی، پس از جنگ جهانی دوم، برای ۵۰ سال عادت کرده بودند کنار گود بنشینند، جنگ و جنایت راه بیندازند، و نابودی دیگران را تماشا کنند. حالا اما نظم پیشین دگرگون شده، تا جایی که پریروز، نشریه تخصصی «فارین پالیسی» در آمریکا، احتمال حمله از مرزهای مکزیک را جدی دانست:
«آمریکا ممکن است در جنگ جهانی قریبالوقوع از چند جبهه، شکست بخورد. اگر چین تصمیم حمله به تایوان بگیرد، میتواند به سرعت به جنگ در سه جبهه تبدیل شود. تعبیر «مخمصه» شاید مخاطبان را نگران کند. اما همچنان که روسیه برای جنگ طولانی در اوکراین آماده میشود و جبهه جدیدی در منطقه شام (غزه) باز شده، وسوسه چین برای حمله به تایوان رو به افزایش است. ارتش ما برای چند جنگ همزمان طراحی نشده. برخلاف آمریکا که باید در هر سه جبهه قوی باشد، چین، روسیه و ایران، فقط باید در منطقه خود بجنگند. دشمنان آمریکا توانایی تشویق یا مدیریت اجرای حملاتی به سبک حماس را در خاک آمریکا دارند، و چنین حملهای احتمالا با توجه به وضعیت مرزهای جنوبی، آسانتر است. این، وحشتناک است. جنگ جهانی، دیگر صرفا یک احتمال نظری نیست و اگر قریبالوقوع نباشد، احتمالش جدی است. باید از همین حالا وضعیت خود را سامان دهیم».
۲- چند روز قبل هم، استفن والت سردبیر فارین پالیسی تاکید کرده بود: «جهان بعد از جنگ غزه، جهان قبلی نخواهد بود. قبل از حمله غافلگیرانه حماس، آمریکا و متحدانش در حال جنگ نیابتی برای تضعیف روسیه بودند؛ اما خوب پیش نرفت و توازن نظامی به نفع روسیه چرخید. آمریکا همچنین در حال تدارک جنگ اقتصادی علیه چین بود تا از ابرقدرت شدن بازدارد. دولت بایدن سعی داشت عربستان را از نزدیکی به چین منصرف کند، اما معلوم نبود به نتیجه مطلوب میرسد. منتقدان همچنین هشدار میدادند نادیده گرفتن فلسطین و اقدامات خشن فزاینده اسرائیل، خطر انفجار را در پی دارد؛ تا اینکه ۷ اکتبر فرا رسید. معنی تراژدی مداوم برای دیپلماسی آمریکا چیست؟ جنگ غزه، چوب لای چرخ تلاش برای عادیسازی روابط عربستان و اسرائیل گذاشت و با برنامه تمرکز بر شرق آسیا به جای خاورمیانه، تعارض دارد. این، برای تایوان خبر خوبی نیست. همچنین، یک فاجعه برای جنگ فرسایشی شده اوکراین است. آمریکا قادر به تامین مهمات اوکراین نبوده و مجبور شده آن را از انبارها در کره جنوبی و اسرائیل تامین کند. اسرائیل هم سلاح میخواهد. جنگ غزه تا مدتها وبال گردن آمریکا خواهد شد. دستگاه دیپلماسی، این حمله را پیشبینی نکرد و پاسخش هم کمکی نکرده. اگر این شکست با نتیجه ناخوشایند در اوکراین همراه شود، دیگر کشورها نه فقط اعتبار، بلکه فهم آمریکا از مسائل را هم زیر سؤال خواهند برد».
۳- معادله ۷۰ ساله، چنان دگرگون شده که لیبراسیون و رویترز مینویسند: «آمریکا مراقب است به جنگی تازه، از جمله با ایران سُر نخورد». پایگاههای آمریکا در منطقه، از ۷ اکتبر دستکم ۶۱ بار هدف حمله قرار گرفتهاند. آمریکا منطبق بر واقعیتهای میدانی ترجیح میدهد جبهه و درد سر جدیدی فعال نشود. موقعیت همیشگی جنگ، جا به جا شده. اگر در جنگ تحمیلی، خرمشهر، مظلومانه در حال دفاع بود، یا فقط بیروت و دمشق و فلسطین، آماج جنگ بودند، امروز اعماق جبهه غرب، میدان جنگ شده و ممکن است گستردهتر هم بشود. این تغییر موازنه شگرف، نتیجه یک یا دو رویداد نقطهای نیست، بلکه روندی است که پس از انقلاب اسلامی، در اثر رواج منطق مقاومت، بسط پیدا کرده است. و گرنه، کاخ سفید باید تا به حال بر مبنای پروژه «قرن جدید آمریکایی»، چین و روسیه و دیگر رقبا را تسلیم کرده بود.
۴- کشور سوریه، ۱۲ سال قبل گرفتار جنگ شد؛ اما ماجرا محدود به سوریه نبود. آمریکا و متحدانش در سالهای ۱۳۸۹- ۱۳۹۰، دو پروژه همزمان، یعنی «تحمیل جنگ نیابتی به سوریه و عراق»، و «اِعمال تحریمهای فلجکننده» را برای قیچی کردن ایران به اجرا گذاشتند. فتنه سال ۱۳۸۸، آنها را امیدوار کرده بود. تحریم و تحمیل جنگ، نقشه بینقصی به نظر میآمد. دو سال بعد، طیف غربگرا روی کار آمد. ترکیب «فشار/ انفعال»، اگر درست پیش رفته بود، میتوانست پس از خلع قدرت، به اشغال نظامی و تجزیه ایران ختم شود.
۵- عجیب بود، ولی برخی سیاستمداران رقیب که به بهانه انتخابات ۱۳۸۸، در حد پدرکشتگی با هم درگیر شدند و هزینه هنگفتی را برای کشور رقم زدند، حالا درباره عدم حمایت از مقاومت منطقه، همنوا شده بودند! چنان که یک دولتمرد ارشد گفت «طرفین جنگ سوریه در زمین آمریکا یازی میکنند و سلاحشان را آمریکا تامین میکند»! او حاضر نشد برای حمایت از سوریه در برابر جنگی که هدفش ایران بود، به دمشق برود، یا یکی از همکارانش را اعزام کند. (هم او بعدها که شهدای مدافع حرم مایه آبرو شدند، در یادواره شهدای مدافع حرم در آمل سخنرانی کرد!). همزمان، برخی سران طیف مدعی اصلاحات و اعتدال که سابقه فتنه ۸۸ و شعار صهیونیستی «نه غزه، نه لبنان» را داشتند، مدافعان حرم را مینواختند و به تقلید از غرب، سوریه را متهم میکردند.
۶- در چنین شرایط دشواری، سردار «حسین همدانی» در میانه سال ۱۳۹۰ به سوریه رفت؛ کشوری که ۷۰ درصد خاکش به اشغال مزدوران نیابتی غرب در آمده، و پایتختش در آستانه سقوط بود. او چند بار تا مرز شهادت و اسارت پیش رفت، اما تقدیر بر آن بود که پیش از شهادت، سرنوشت جنگی را که هنری کیسینجر و موشه یعلون (وزیر جنگ اسرائیل) «جنگ جهانی سوم» مینامیدند، برگرداند. باقی داستان را به نقل از کتاب «خداحافظ سالار» - از زبان همسر شهید همدانی و دیگران - بخوانید:
- حاج قاسم، چند محافظ و چند خودروی اسکورت برای محافظت قرار داد، ولی حاج آقا همه رو پیچونده و کار خودش رو فقط با ابوحاتم، انجام میده.
- (شهید همدانی:) هر روز توی کوچههای دمشق، صدایگریه بچه هایی میاد که تازه یتیم شدن، یا مادرشون رو مسلحین به اسارت بردن. به آقای بشار اسد گفتم به مردمت اعتماد کن و درِ اسلحهخونههارو، به روشون باز کن، بذار خودشون با دشمنشون بجنگن، ارتش که به تنهائی توان جنگیدن رو نداره.
- حاج قاسم، آخرین بار که سری به ما زد، سربسته درباره اهمیت کار حسین توضیح داد: «ما تو جنگ خودمون به معنی واقعی فرماندهی میکردیم؛ یه لشکر پشت سرمون بود. اما تو سوریه خیلی متفاوته، فرماندهی که نیرو نداشته باشه و تو دیار غربت باشه، فقط خدا از غربتش خبر داره».
- «چرا توی سوریه، یه حزبالله دیگه درست نمیکنین؟ نکنه مثل جوونای حزبالله ندارین؟». ابوحاتم، انگار که بهش برخورده باشد، پاسخ داد: «چرا داریم، ولی تا امروز یکی مثل سردار متوسلیان نداشتیم، که شکر خدا با اومدن ابووهب (سردار همدانی) مشکلمون داره حل میشه».
- سید حسن نصرالله به حاج آقا خیلی علاقه داره. در اولین دیدار به ایشون گفته بود: «تا به حال همدیگر رو ندیدیم، امّا خیلی وقته که شما رو میشناسم. شما سردار امام خامنهای هستین و من سرباز ایشون. رزمندگان مقاومت، فرمانده جا افتاده و ریش سفیدی مثل شما رو کم داشتند».
- ظرف ۳ سال، ۱۵۰ هزار نیروی داوطلب مردمی را سازماندهی کرد و آموزش داد. حتّی پای مدافعان حرم از افغانستان و پاکستان و عراق را به سوریه باز کرد.
- میگفت «دلم برا جوونای مسلحی که فکر میکنن در راه خدا جهاد میکنن، میسوزه. از توی همین خونهها ما رو میزنن، اما راه برگشترو براشون بسته نمیبینم». شعار نمیداد، اما هضمش حتی برای من که سالها با او زندگی کردم، دشوار بود.
- میگفت: «هر روز چندین جنایت اتفاق میافته. حالا من کُنج عافیت رو انتخاب کنم و برگردم؟ این سرهای از بدن جدا، زن و بچه نداشتن؟ به خدا قسم اگر این اتفاق تو قلب آمریکا هم میافتاد، تکلیف میدونستم برای دفاع از مردم بی گناه، کاری بکنم... میدونید اینا کی ان؟ باقی مونده لشکر عمر سعدن! اسم گردان تک تیرانداز شون رو هم گذاشتن، گردان حرمله»...
7- اندکی توقف کنید! این چند خط از کتاب، خودش یک روضه مصیبت است: خبرِ وهب (پسر سردار همدانی) که از تهران آمده بود، یک خبر سیاسی بود. گفت «دیروز، یک مجادله بد و غیراخلاقی بین رئیس جمهور و رئیس مجلس، توی مجلس درگرفت». اشارهای سربسته به ماجرای استیضاح وزیر رفاه در بهمن ماه ۱۳۹۱ که میوهاش را غربگرایان در خرداد سال ۱۳۹۲ چیدند. حسین همدانی، در چنان دوره دشواری، سرگرم مهار جنگ پیچیده دشمن بود.
8- بگذریم؛ باقی ماجرا را به وقت شام بخوانید:
- در مسیر اومدن به فرودگاه از حاج آقا پرسیدم چرا زن و بچّهتون رو توی این اوضاع بحرانی به دمشق میآرید؟! گفت اتفاقاً همین موضوعرو دیروز، بشار اسد ازشون پرسیده؛ و در جواب گفتن: «من پیرو مکتب حسین بن علیام که همه هستیشون رو به کربلا بردن تا همه بدونن از هیچ چیزی برای نجات مردم دریغ ندارن».
- (در ماجرای فتنه ۸۸) مصوبه شورای امنیت ملی رو گرفت که نیروها از سلاح گرم استفاده نکنن. وقتی درگیریها اوج میگرفت و بسیجیها کارد به استخوان شون می رسید، باز حاج آقا اجازه شلیک نداد. اگه کسی دیگری بود، کم میآورد و حکم تیر میداد.
- یه جوان که صورتش رو پوشونده بود، به طرف ما سنگ پرتاب کرد و خورد به سر بابا. چند تا بسیجی رفتند و اونو گرفتن. به حضرت آقا، فحش داد. یکی از بسیجیها، گرفتش زیر مشت و لگد. بابا با صدای بلند نهیب زد: نزنش! مگه نگفتم ولش کن؟ بسیجی گفت: همین بود که با سنگ زد توی سر شما. بابا گفت: نه این نبود، بذار بره. طرف، خجالت زده سرش رو پایین انداخت. وقتی داشت میرفت، به بابا گفت: «میدونستی کار من بود، اما آزادم کردی. هیچ وقت این کارت رو فراموش نمی کنم حاج آقا». وقتی رفت، بابا رو کرد به جمع متعجب ما و گفت: «جوونه! خدا جوونا رو دوست داره».
- خواست چای را با سوهان بخورد. سارا یادآوری کرد: بابا شما قند دارین، براتون خوب نیس. حسین نرم و صمیمی گفت: بابا جان، قند رو ولش کن، کار از این حرفا گذشته. زهرا پرسید: ولی شما همیشه پرهیز میکردین. حسین گفت: برای کسی که چند روز دیگه، شهید میشه، فرقی نمیکنه که قندش بالا باشه یا پایین. چای را سر نکشیده بود که دخترها زدند زیرگریه. گفتم: حاج آقا، باز داری روضه میخونی؟ به خاطر این گفتی صدا شون کنم؟! خونسرد و متبسّم گفت: آره حاج خانم، گفتم بیان که خوب نگاهشون کنم.
- نخواستم بچهام را بیشتر از این توی هول و وَلا بیندازم، یک دفعه گفتم: «وهب! بابا شهید شده». داشتم میگفتم «به مهدی هم خبر بده»، کهگریهاش گرفت و گوشی را قطع کرد. تا چند دقیقه در خودم بودم که وهب زنگ زد. گفت: «بابا خیلی مظلوم بود. شهادت حقش بود. ناز شستش! به اون چیزی که می خواست، رسید».
- درِ تابوت را که باز کردند، همان صورت پر از نور لحظه وداع، به چشمانم نور داد. گوشه چشمش کبود بود. یک آن، دلم حال روضه گرفت... کسی جلو آمد. گفت: «حاج قاسم توی دمشق، صورت روی صورت شهید همدانی گذاشت و از او شفاعت خواست و این انگشتری را به من داد که به شما بدهم». انگشتری را گرفتم و انبوهی از خاطرات جلوی چشمانم صف کشید؛ نگین سرخی که شهید شهبازی به حسین داده بود... تا روز وداع، که انگشتری شهبازی را درآورد و گفت «نمیخواهم چیزی از دنیا با من باشد».
- وصیتنامه را تا زدم و لای دفتر خاطرات حسین گذاشتم. همان دفتری که سالها پیش، در گوشهاش نوشته بود: «من شنیدم سرِ عشاق به زانوی شماست - و از آن روز سَرَم، میل بریدن دارد».
محمد ایمانی
دیدگاه تان را بنویسید