سرمقاله جوان:فراز و فرود و مصائب آيتالله هاشمی
آيتالله هاشمي همانند همه بندگان خدا مسير «از اويي» و «به سوي اويي» را به پايان برد و اكنون در صف محاسبه حق ايستاده است. چه هاشمي را يكپارچه عيب ببينيم و چه يكپارچه حسن و يا تركيبي از هر دو، هاشمي براي همه منتقدان و موافقان چند ويژگي مشترك دارد.
روزنامه جوان:آيتالله هاشمي همانند همه بندگان خدا مسير «از اويي» و «به سوي اويي» را به پايان برد و اكنون در صف محاسبه حق ايستاده است. چه هاشمي را يكپارچه عيب ببينيم و چه يكپارچه حسن و يا تركيبي از هر دو، هاشمي براي همه منتقدان و موافقان چند ويژگي مشترك دارد. همگان او را از پيشكسوتان انقلاب، پركار، تأثيرگذار، مورد اعتماد امام و صاحب هوش و درايت ميدانند. اما در همه دوران پس از انقلاب با مخالفان جدي مواجه بود. مواجهه سلبي با آيتالله پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سه سطح قابل تعريف است. در مرحله اول مغضوب ضدانقلاب، منافقين و بنيصدر بود كه البته اين بغض خاص او نبود بلكه شامل حال همه ياران تراز اول امام ميشد. در مرحله دوم و پس از چرخش معرفتي در نخبگان چپ (1376-1368) مورد كينه كساني قرار گرفت كه مشي رفتاري، سياسي و اقتصادي وي را نميپسنديدند و عمدتاً وي را متهم به عدم اعتقاد به دموكراسي و عدم پاسخگويي ميكردند. اما در سطح سوم مورد نقد و بعضاً تخريب كساني بود كه او را ناهمسو با جهتگيريهاي اساسي انقلاب اسلامي ميدانستند. اما به جز اصلاحطلبان كه با هدف عبور از پوسته نظام ديني، هاشمي را در دهه 70 مينواختند، عمدهترين دلايل ريشهاي فراز و فرود و مصائب آيتالله را ميتوان در چند محور اساسي خلاصه نمود. 1- ارتباط بين اجتماع- خانواده براي هاشمي تا مجلس پنجم چندان ملموس نبود. با ورود فائزه به رقابتهاي مجلس پنجم، مشي و مواضع وي براي نيروهاي مؤمن به انقلاب غيرمنتظره بود و با سيرهاي كه از هاشمي ميشناختند همسويي نداشت و شايد بتوان گفت اولين جرقههاي فاصله بين نيروهاي انقلاب و هاشمي در اين نقطه رقم خورد و با رشد سني مهدي هاشمي اين منازعه پررنگتر شد. تذكر يا برائت خواسته نيروهاي انقلاب از هاشمي بود كه در طول ساليان طولاني به جز تذكر درباره مجله زن روز و ملاقات با بهاييان نكته علني ديگري از هاشمي شنيده نشد و درعين حال برائت نيز اتفاق نيفتاد. ظهور اجتماعي ـ سياسي خانواده هاشمي نسبت به خانواده ديگر مسئولان نظام پررنگتر بود و در عين حال مشي رفتاري ـ اقتصادي آنان متفاوت مينمود. به زعم نگارنده هاشمي تلاش كرد بين توقعات نيروهاي انقلاب از خانوادهاش و واقعيتهاي جامعه پسا انقلابي ديني و عرف حاكم انطباق ايجاد نمايد اما موفق نشد، به همين دليل تلاش كرد تفسيري موسعتر از خاستگاه اجتماعي و فرهنگي جمهوري اسلامي و زيست مسلماني ارائه كند كه با مشي خانواده انطباق يابد و اينجا بود كه بين واقعيت زندگي برخي از مديران كشور و تصوري كه حزبالله از زندگي مسئولان در نظام جمهوري اسلامي داشت، فاصله افتاد. 2- نقد نسل اول و دوم انقلاب به هاشمي با نقد نسلهاي بعد از 1384 كاملاً متفاوت است. نسل اول از ته دل هاشمي را دوست ميداشتند و در عين حال او را نقد ميكردند اما برخي از جواناني كه در ده، دوازده ساله اخير به سن سياستورزي رسيدند و نقاد هاشمي شدند، جرعههايي از تنفر و عطوفت منفي را با نقد درآميختند. از مهمترين چالشهاي توليدي براي هاشمي در اين دوران، خاطرات «خودنوشت» ايشان در حوزه شخصي بود. براي بسياري از جواناني كه جنگ و انقلاب و امام را با تراز آرماني و الهي شنيده بودند، هضم خاطرات هاشمي در مسائل فردياش ممكن نبود كه نمونه جت اسكي در روز عاشورا در سد لتيان قله آن بود. درست است كه اين مشي از سوي يكي از استوانههاي انقلاب توسط جوانان انقلابي قابل باور و هضم نبود اما روي ديگر سكهاش دوري هاشمي از ريا و پنهانكاري و زهدفروشي بود زيرا هاشمي اهل نقش بازي كردن نبود ولي سرجمع اين رفت و برگشت تصويري مبهم از هاشمي ميساخت و ساخت. 3- درست است كه هاشمي همراه امام بود و پس از امام نيز در همان تراز جايگاهي ماند اما هاشمي از انقلاب اسلامي قرائتي همتراز با قرائت امام و رهبري نداشت. فهم او از چيستي، آينده و اهداف انقلاب اسلامي با امام و رهبري وحدت حداكثري نداشت؛ شايد در تعارض قرار نميگرفت اما جامعيت درك او از شعاع انقلاب اسلامي با امام و رهبري فاصله داشت. هاشمي انقلاب اسلامي را «انقلاب توسعه» در هر شرايطي ميدانست و جنبههاي اعتقادي و جهاني مسير را برجسته نميكرد. قرائت هاشمي از انقلاب پروژهاي پايان يافته پس از تبديل به محصول بود، اما امام آن را استمراري ميدانست. او از اينكه قرائتي متفاوت از انقلاب داشت ابائي نداشت و هزينه آن را تا مرز اتهام عدول از انقلاب اسلامي پرداخت كرد. احمدينژاد نيز توانست در مقطعي اين تفاوت را تقابل با انقلاب تعريف كند و تا حدودي باورپذير نمايد. 4- هاشمي در تعارض بين چرخش نخبگان كشور در پروسه مردمسالاري و ثبات نسل اول انقلاب گرفتار شده بود. هم ميخواست مردمسالاري را محترم بشمارد و هم خود را نه به عنوان يك فرزند انقلاب بلكه به عنوان مادر انقلاب در همه جا ببيند. بنابراين اقبال اجتماعي به نسلهاي بعدي انقلاب و عبور از خود را حتي با پروسه مردمسالاري سخت ميپذيرفت و شايد به همين دليل نتايج انتخاباتهاي 1384 و 1388 رياست جمهوري را برنتافت. در سالهاي اخير بين فهم هاشمي از خود و فهم بخشي از نيروهاي انقلاب از وي فاصلهاي 180 درجهاي افتاد. او در هيبت يك منجي خود را عرضه مي كرد اما در نقطه مقابل يك نابودگر تفسير ميشد و پركردن اين شكاف بسيار عميق ديگر از نظام ساخته نبود. 5- هاشمي بسياري از انتقادهايي را كه ميشنيد منكر نبود بلكه همان را راه درست ميدانست و بر آن اصرار داشت (به همين دليل ميگوييم قرائتي مستقل از انقلاب داشت). تغيير ريل اقتصادي كشور از اقتصاد دولتي به خصوصي گرچه ارزشمند بود اما در سالهاي اخير هاشمي به اين متهم بود كه مديران عصر او اقتصاد را اختصاصيسازي كردهاند و ميلياردرهاي درون نظام همان كساني هستند كه مزيتهاي نسبي اقتصاد در حوزه توليد و صادرات را از حوزه دولتي به حوزه خصوصي انتقال دادند و اكنون ثروتمندترين كارمندهاي دولت جمهوري اسلامي بخشي از وزراي دولت سازندگي هستند. اما هاشمي اين امر را لازمه اقتصاد پويا ميدانست و مصائب دوران گذار را طبيعي ميدانست و خود به زبان ميآورد. 6 ـ فراز و فرود هاشمي در عرصه اجتماعي پررنگتر از عرصههاي ديگر بود. هيچ يك از مسئولان كشور به اندازه هاشمي در محك مردمسالارانه قرار نگرفتند اما ناكاميها و كاميابيهاي وي در اين عرصه نشان از نوسانات شديد اجتماعي نسبت به وي بود. هاشمي پايينترين رأي رياست جمهوري ايران را (در سال 1372 با 5/10 ميليون رأي) در كارنامه خود دارد و در مجلس ششم و رياست جمهوري 1384 در شرايط نامطلوبي قرار گرفت و در سال 1388 نيز نتوانست موسوي را به كرسي رياست جمهوري برساند اما تا 1368 در همه اين عرصهها موفق بود و موقعيتش در مجلس خبرگان رهبري نيز تا آخر از ثبات برخوردار بود. در سالهاي اخير كه بعضاً نقدها به وي به مرز تخريب رسيده بود، بازسازي اجتماعي هاشمي به صورت نسبي محقق شد و شايد اين پاداشي بود كه خداوند در نسبت با «موعد قدر» براي وي ورق زد تا هاشمي عزتمندانه در تراز دهه اول انقلاب ديده شود و به سوي امام رجعت نمايد. 7ـ در بين مثلث امام، آقا و هاشمي رازهايي وجود دارد كه تحليل آن در سطح نگارنده نيست. چرا با وجود اينكه هاشمي پنج سال از آقا بزرگتر بود و بسيار به امام نزديك بود اما امام نه تنها سفارش رهبري او را به كسي نكرد بلكه هر دو مرتبهاي كه بر رهبري مقام معظم رهبري تأكيد كرد، هاشمي مخاطب وي بود؛ يك بار خصوصي و يك بار در يك جمع پنج نفره. (به قول خود هاشمي) چرا اين سفارش را به بقيه ياران و اعضاي بيت خود نداشت و اصرار داشت شخصاً به هاشمي بگويد؟ هاشمي خود ميگويد: در سال آخر حيات امام من و آيتالله خامنهاي نزد امام بوديم و امام فرمودند من بعد از خودم نگران خارج نيستم و نگران شماها هستم و همزمان شست دست مرا فشار داد. فشار شست هاشمي توسط امام به چه معنا ميتوانست باشد و چرا شست مقام معظم رهبري را فشار ندادند؟! تحليل اين راز و اين مشي امام را به خوانندگان ميسپارم كه قلم حقير از آن عاجز است. 8 ـ قضاوت درباره هاشمي نميتواند ناشي از يك جمله، يك پديده يا يك رفتار باشد بلكه بايد حاصل جمع عملكرد 54 ساله (1341 تا 1395) هاشمي را يكجا ديد و ميانگين آن را به عنوان تصوير نهايي از ايشان عرضه نمود. روحش شاد . ان شاءالله.
دیدگاه تان را بنویسید