افشاگری اسرای آزاد شده از چنگ تکفیری‌ها

کد خبر: 547455

یکی از اسرای آزادشده فاطمیون با اشاره به مستندی که شبکه تلویزیونی رژیم سلطنتی انگلیس به نفع تروریست‌های سوری پخش کرده است، گفت: اگر آن حرف‌ها را نمی‌گفتیم، صد در صد ما را می‌کشتند و قطعه قطعه می‌کردند.

خبرگزاری تسنیم: عباس و حیدر، 2 رزمنده عضو لشکر فاطمیون هستند که اوایل ماه مبارک رمضان امسال در جریان تبادل اسرا در سوریه، آزاد شدند. این دو رزمنده، اوایل اردیبهشت ماه سال 94 در جریان یک عملیات در جنوب سوریه، در استان درعا و منطقه بُصر الحریر به اسارت تکفیری‌های جیش الحر درآمده بودند. همراه این 4 رزمنده، 5 رزمنده دیگر نیز حضور داشتند که تکفیری‌ها چند تن از این رزمندگان را در دم به شهادت رسانده و 2 تن نیز موفق به فرار می‌شوند که این دو تن نیز در مسیر بازگشت به عقب، توسط تکفیری‌ها دستگیر شده و در دم به قتل می‌رسند. بی‌بی‌سی فارسی چندی پیش در قالب مستند "مدافعان اسد" بخشی را با عنوان اعترافات چند اسیر فاطمیون که در اسارت تکفیری‌ها بودند، منتشر کرد. این اسرا می‌گفتند به‌خاطر پول و به‌زور ایران به سوریه آورده شده‌اند. عباس و حیدر دو تن از این اسرا بودند که سخنان آنها از تلویزیون بی‌بی‌سی پخش شد. اخیراً میزبان این 2 تن بودیم و به اطلاعات بسیار مهمی از نقش برخی شبکه‌های خبری مهم منطقه از جمله العربیه و الجزیره و برخی رسانه‌های غربی مانند بی‌بی‌سی در پشتیبانی از تروریست‌ها در سوریه دست یافته است. متن کامل بخش اول مصاحبه با عباس و حیدر را در ذیل بخوانید: لطفا بفرمایید که چگونه عضو فاطمیون شدید و چه شد که به اسارات درآمدید؟ - حیدر: من حیدر هستم و یکی از سربازان فاطمیون. ما در 18 اسفند ماه سال 93 وارد سوریه شدیم و مدت 45 روز تعلیمات نظامی را آموختیم و بعد از 45 روز، تروریست‌ها یک هجوم سراسری در استان درعا در منطقه بُصر الحریر داشتند که ما برای کمک رفتیم. اول اردیبهشت سال 94 در استان درعا به اسارت تروریست‌های جیش الحر درآمدیم و ماجرای اسارات‌مان این بود که یک شهرکی در‌ آن منطقه وجود داشت که لشکر فاطمیون آن شهرک را آزاد کرد و ساعت 7 صبح همه در سنگرها مستقر شدیم و ساعت 8 صبح، پاتک و حمله آنها شروع شد. وقتی محاصره شدیم، خط ما شکست، علتش هم این بود که سردار حاج حسین بادپا شهید شده بود و روحیه بچه‌ها تضعیف شد. شهید بادپا در واقع مستشار عملیاتی ما بود و سید ابراهیم هم در همان عملیات مجروح شده بود؛ اینها باعث شد که روحیه بچه‌ها ضعیف شود. ماجرا اینطور بود که ما با نیروهای ویژه فاطمیون جلوتر از بقیه بودیم. یک دشتی بود و اصلا سنگی در این دشت نبود، لذا تروریست‌ها تا 25 متری ما جلو آمدند ولی دیگر نتوانستند جلوتر بیایند اما از 25 متر آن طرف‌تر توانستند جلو بیایند و بچه‌های فاطمیون هم راه آنها را بستند، ولی ما در بی‌سیم اعلام کردیم که همه عقب‌نشینی کنند و یک تعداد از بچه‌ها عقب رفتند و یک تعداد هم عقب نشینی نکردند. برخی هم به خاطر صدای زیاد خمپاره و گلوله و . . . . صدای بی‌سیم را نشنیدند و عقب نشینی نکردند. ما تا ساعت 17 و 30 دقیقه همان روز در آن منطقه باقی ماندیم و اصلا نفهمیدیم که چه اتفاقی افتاده و چه کسانی باقی مانده‌اند و چه کسانی عقب نشینی کرده‌اند؛ در جمع ما، فقط 9 نفر باقی ماندند و از طرفی، جلوی ما را بسته بودند و نمی‌دانستیم باید کجا بریم. ساعت 11 و نیم شب ما از آنجایی که محاصره بودیم، بیرون آمدیم و تا دهکده‌ای که بی‌طرف بود، جلو رفتیم ولی وقتی به دهکده رسیدیم، نفهمیدیم که باید از آنجا به بعد کجا برویم؛ متحیر بودیم که راست برویم، چپ برویم، شمال برویم یا جنوب؟ اگر راست می‌رفتیم ما را می‌زدند، چپ هم می رفتیم ما را می‌زدند. چون کمین بود و بعدا به ما گفتند که آنجا دقیقا در همان دهکده، تروریست‌ها کمین گذاشته بودند. تیم 9 نفره ما به طور اتفاقی از اتوبانی که آنجا بود، شروع به حرکت کرد و در مسیر اتوبان حرکت کردیم؛ روی جاده هم آثار شنی تانک‌ بود و فهمیدیم که احتمالا این رد تانک های ارتش سوریه است و گفتیم که حتما این مسیر، به نیروهای خودی می‌رسد. ساعت حدود 7 صبح شده بود که به دوستان گفتم که فکر کنم مسیر را اشتباه رفته‌ایم. کمی جلو رفتیم، دیدیم در جلوی ما و در حدود فاصله 25 متری، یک ساختمان وجود دارد که از بالای آن به سمت ما شلیک کردند، اما طوری شلیک کردند که به ما اصابت نکند چرا که اگر می‌خواستند ما را بزنند، از آن فاصله به راحتی می‌توانستند همه ما را بکشند. علت اینکه ما به سوی آنها شلیک نکردیم، این بود که گلوله‌ای باقی نمانده بود که به سوی آنها شلیک کنیم. کمی برگشتیم عقب و جایی پناه گرفتیم؛ نمیدانستیم که دشمن‌اند یا خودی، لذا تصمیم گرفتیم که فریاد بزنیم "لبیک یا زینب (س)" تا اگر ارتش سوریه است، بفهمد که ما خودی هستیم. ما گفتیم که اگر دشمن می‌بود، من و عباس که جلو بودیم، صد در صد کشته می شدیم ولی آنها تیر هوایی زدند، دفعه سوم که فریاد زدیم "فاطمیون، فاطمیون" به سوی ما شلیک کردند و ردشدن تیرها از بالای سرمان را حس کردیم. 15 دقیقه گذشته بود، فهمیدیم که وسط مزرعه‌ای در بُصر الحریر هستیم و 10 کیلومتر در عمق تروریست‌ها پیش رفته‌ایم و آنها هم متوجه نشده‌ بودند، البته اگر مهمات کافی با 50 نیرو داشتیم، می‌توانستیم منطقه را آزاد کنیم. 10 دقیقه نشستیم و دیدیم خودروهای‌شان با دوشکا و سلاح‌های دیگر آمد و ما را محاصره کردند و با هر چه داشتند، منطقه حضور ما را به رگبار بستند. ما تصمیم گرفتیم که تسلیم شویم و من، عباس، سخی و عنایت، به همراه 2 نفر دیگر تسلیم شدیم. یکی دیگر از نیروها هم خودش را با نارنجک در میان تروریست‌ها منفجر کرد و شهید شد. فیلم لحظه اسارت عباس و حیدر به‌دست تکفیری‌ها در سوریه؛ بی‌بی‌سی فارسی نخستین شبکه تلویزیونی بود که این فیلم را پخش کرد از جمع ما فقط 2 نفر باقی ماند، آن دو نفر را ما دیدیم که در لابه لای نی‌زارها و گندم‌زارها مخفی شدند و تروریست‌ها آنها را ندیدند. بعدا همین تروریست‌ها به ما گفتند که این 2 نفر همان شب، راه می‌افتند و از خط دوم تروریست‌ها عبور می‌کنند و قبل از رسیدن به خط مقدم تروریست‌ها (برای عبور و رسیدن به خط خودی)، توسط دیده‌بان آنها شناسایی شده و سپس با تیرهایی که به پاهای‌شان زده بودند، اسیر می‌شوند و در دم به شهادت رسانده و سر از تن‌شان جدا می‌کنند و حتی جنازه‌های این شهدای ما را هم حتی دفن نکردند. عباس، شما را که روز اول اسیر کردند، چگونه با آنها صحبت می‌کردید؟ خودتان عربی بلد هستید؟ -- عباس: ما را روز اول که به اسارت گرفتند، از تلویزیون الجزیره برای ما مترجم آوردند. آنها با الجزیره در تماس بودند و حتی خبرنگاران الجزیره در همان منطقه شب‌ها می‌خوابیدند و فارسی هم حرف می‌زدند. روز اول، خبرنگار فارسی زبان الجزیره آمد و فارسی صحبت می‌کرد و مترجم ما بود اما بعدها که آنها عربی با ما حرف می‌زدند، ما متوجه می‌شدیم ولی در حرف زدن کمی مشکل داشتیم. قبل از مصاحبه ما را تهدید می کردند و می‌گفتند که باید بگویید که به‌خاطر پول آمدیم و کار و شغل نبود. عباس می‌گوید:خبرنگاران الجزیره تا پایان اسارات ما، در کنار تروریست‌ها بودند با سلاح می‌آمدند و می‌گفتند که اگر این حرف‌هایی که ما می‌گوییم را نگوییم، شما را به قتل خواهیم رساند و بعد هم که تصویربرداران الجزیره و خبرنگارانش می‌آمدند، ما این حرف‌ها را می‌زدیم. خبرنگار بی بی سی هم آنجا بود؟ -- عباس: نفهمدیم که بی بی سی بود یا نه، اما خبرنگار زیاد می‌آمد. خبرنگار الجزیره می‌دید که شما را تهدید می‌کردند و فشار می‌آورند؟ -- عباس: بعضی از خبرنگارها می‌دانستند و بعضی موقع‌ها می‌دیدند که ما را تهدید می‌کنند. خبرنگاران الجزیره تا پایان اسارات ما، همانجا بودند. به جز الجزیره، خبرنگاران العربیه هم بودند. خبرنگاران دائم اطراف ما بودند و همانجا دفتر داشتند و شب‌ و روز، همانجا بودند. خبرنگارها به ما می‌گفتند که بگویید فاطمیون و ایران ما را تبادل نمی‌کنند و این ویدئو نشر می‌شود و مردم می‌بینند؛ اینها را بگویید تا شما را تبادل کنند. اولین تصویرها را البته خود تروریست‌ها استفاده کردند و بعد هم رسانه‌های اروپایی از این فیلم‌ها استفاده می‌کردند ولی در مجموع، این 2 شبکه خبری بازوی رسانه‌ای تروریست‌ها بودند و همانجا هم مستقر بودند و روابط دوستانه‌ای با این خبرنگاران داشتند. - حیدر: الجزیره و العربیه از نقض حقوق بشر و کارهایی که تروریست‌ها می‌کردند، مطلع بودند و حاضرم قسم بخورم که می‌دانستند چون که آنها ما را در حال کتک خوردن و شکنجه شدن، دیده بودند. حتی خبرنگار الجزیره یک بار در ماه مبارک رمضان آمد و ما را دید و گفت که چه خبر از حال روز شما؟ به شما آب و نان می‌دهند؟ و آن روز، آن خبرنگار حال و روز ما را دیده بود. موهای سیبیل‌هایم تا زیر لب‌هایم آمده بود، ناخن‌های‌مان بسیار بزرگ شده بود، سر و وضع ما خراب بود و خبرنگار الجزیره ما را در این وضع می‌دید. ما حتی با خودمان گفتیم که اگر خبرنگار باشد، اینها را می‌بیند و قضاوت می‌کند. ما در یک زیرپله نگهداری می‌شدیم و جای مان آنقدر تنگ بود که فقط 5 سانت با هم فاصله داشتیم و خبرنگار الجزیره اینها را دیده بود. فرمانده تروریست‌ها در درعا - عباس (نفر اول سمت راست-نشسته) و حیدر (نفر اول سمت چپ- ایستاده) وقتی هم که خواستند با ما مصاحبه کنند، فرمانده کل درعا (جبهه تروریست‌ها) آمد و خودش با ما مصاحبه کرد و محافظش در آنجا، چنان سیلی به صورت من زد که گوشم پاره شد و خون روی سینه ام ریخت و خبرنگار الجزیره هم آنجا بود و دید. ابراهیم، یا محمد ابراهیم و ابراهیم محمد بود نامش، حتی دکتری که آنجا بود گفت که نزن؛ اما تروریستها دوباره مارا زدند. فرمانده شان هم شب اول با کابل برق به دستان ما می زدند. هر روز، هر لحظه و هر ثانیه هم خانواده و هم خود خبرنگاران آنجا بودند و با چشم سرشان وضع ما را می‌دیدند. کاری هم برای آنها انجام می‌دادید؟ - حیدر: ما برای آنها کار می‌کردیم و حدود 25 تا 30 هزار کیسه خاک برای آنها پر کردیم، زمین‌ها را برایشان می کندیم، چای و قهوه برایشان دم می‌کردیم. برای آنها سنگر می‌کندیم، سنگرهایی که 1.60 - 1.70 سانتی متر عمقش بود و وقتی پرسیدیم که این سنگرها را برای چه ایجاد می‌کنید، گفتند که ما این سنگرها را ایجاد می‌کنیم که وقتی نیروهای شما و جیش البشار حمله کردند، دفاع کنیم. با خود می‌گفتیم که روزی که ما هجوم کنیم، تو می‌توانی اینجا بایستی؟ دقیقا چه زمانی اسیر شدید و چه زمانی آزاد شدید؟ - حیدر: ما 14 ماه در اسارات آنها بودیم؛ 2015/4/20 اسیر شدیم و 2016/6/11 آزاد شدیم. از کجا فهمیدید که آنها خبرنگار الجزیره و العربیه هستند؟ - حیدر: روز دوم ما نشسته بودیم و خبرنگار زیاد آمده بود و خبرنگار الجزیره و العربیه لوگو داشتند و مشخص بود که برای این 2 شبکه کار می‌کنند اما غیر از اینها، 3 خبرنگار دیگر هم بود که متوجه نشدم برای کجا هستند. یک سال شده بود و هنوز ما را تبادل نکرده بودند؛ خبرنگار الجزیره یک روز آمد و قصد داشت که مستندی از ما بسازد، من به او گفتم که تو چه کاره هستی؟ خبرنگار الجزیره‌ای؟ گفت: بله من خبرنگار الجزیره هستم. به او گفتم که این فیلم‌ها را برای چه می‌گیرید؟ گفت که یک سال شده و شما را تبادل نکرده‌اند و شما در این فیلم بگویید که یک سال شده و ما را هنوز تبادل نکرده‌اند و از دولت ایران، فاطمیون و دولت بشار اسد بخواهید که شما را آزاد کنند. حیدر می‌گوید: اگر حرف‌هایی که در فیلم پخش شد را نمی‌زدیم، قطعه قطعه‌مان می‌کردند در داخل مناطق اشغالی هم جالب است بدانید که خیلی سرقت و دزدی انجام می شد، از خودرو گرفته تا تجهیزات را شبانه دزدی می‌کردند، یعنی تروریست‌ها از یکدیگر هم دزدی می‌کردند و اصلا هیچ امنیتی در مناطق اشغالی نیست. درباره مصاحبه هم باید بگویم که ما خیلی صحبت کردیم و آنها را حذف کردند و حتی با قمه و تبر ایستاده بودند و اینقدر ما را با چوب زدند که گفتیم، حالا حتما نوبت تبر و قمه است. ما در آن مصاحبه گفته بودیم که ما برای دفاع از مردم سوریه، مقدسات اسلام و ایستادگی در مقابل داعش و نیروهای آمریکایی و اروپایی به اینجا آمده‌ایم که آنها، این سخنان ما ر ا حذف کردند و گفتند اینهایی که می‌گوییم را بگویید. اگر نمی‌گفتید، چه اتفاقی می‌افتاد؟ - حیدر: اگر آن حرف‌ها را نمی‌گفتیم، صد در صد ما را می‌کشتند و قطعه قطعه می‌کردند. - - عباس: با هر چی که دست‌‌شان می‌آمد، ما را می‌زدند، با دسته بیل هم می‌زدند و چیزی گیر نمی‌کرد، با هر چه که می زدند (آنقدر محکم میزدند) که می‌شکست و می‌رفتند دوباره چوب می‌آوردند و باز می‌زدند. حتی یک پیرزنی بود که یکی از سربازهای تروریست‌ها، سر ما را عقب می‌گرفت و آن پیرزن با کفش به صورت ما می‌زد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت