این رئیسجمهورهای خرافاتی
گفته میشود یک جلسه احضار روح در آوریل ۱۸۶۳ در کاخ سفید برگزار شد. هدف مری، ارتباط با دو پسرش، ادوارد و ویلی بود.
همشهری دانستنیها: آیا جورج واشنگتن با موجودی ماورایی ملاقات کرده و اطلاعاتی از او گرفته که باعث پیروزی انقلابیون بر انگلستان شد؟ آیا آبراهام لینکلن مرگ خود را در رویا دید؟ آیا لیندون جانسون از ریاستجمهوری به دلیل اتفاق یک نیمهشب دوری گزید؟ در این مطلب به تعدادی از پیامدهای خرافی رؤسای جمهور آمریکا میپردازیم. تجربه امیدبخش در فوریه 1778، ژنرال جورج واشنگتن در مخمصه بدی گرفتار شد. او در پایتخت کلونیها یعنی فیلادلفیا، دو جنگ را باخته بود. به امید دفاع ازشهرهای دیگر پنسیلوانیا، او نیروهای خود را در ولی فورج مستقر کرد. اما این حرکت، نتایج وخیمی به دنبال داشت. سرمای زمستان بیش از یکچهارم ارتش 12 هزار نفری او را از پا انداخت. این حادثه به عقیده بسیاری، یکی از تلخترین روزهای تاریخ ارتش ایالات متحده به شمار میرود. گفته میشود در یک بعدازظهر واشنگتن سرگرم کارهای خود بود که ناگهان چیزی او را مجبور کرد که به بالا نگاه کند. درروزنامه تریبیون آن زمان، داستان این برخورد از زبان خود واشنگتن به این صورت نقل شده است: «به آرامی، اتمسفر اطراف پر از نوعی احساس خاص شد و همه چیز شروع به درخشیدن کرد.» صدایی گفت: «ای نشانه جمهوریت! بنگر و فراگیر!»» سپس این موجود به او تصاویری سهبعدی از آینده آمریکا را نشان داد و به او گفت که در آینده، نه تنها آمریکا در انقلاب پیروز خواهد شد؛ بلکه پس از آن دچار جنگی خانمانسوز و داخلی خواهد شد که آن کشور را به دو پاره تقسیم خواهد کرد. سپس توسط جنگی جهانی آزموده خواهد شد. نیروهایی از اروپا از اقیانوس اطلس گذشته و به آمریکا حمله خواهند کرد و در نتیجه این جنگ، آمریکا به عنوان رهبر دنیای غرب شناخته خواهد شد.آیا امکان دارد قدرت این تجربه، انگیزهای برای واشنگتن جهت پیروزی در ولی فورج و شکست انگلستان باشد؟ البته تاریخ دانان و متخصصان دیگر نیز بر سر صحت و اصالت این تجربه برای مدتها در بحث و جدل بوده و هستند. بسیاری معتقدند که کل این داستان فاقد هرگونه اعتباری است و نمیتوانسته حقیقتا رخ داده باشد. در آن زمان هیچکس در هیچ روزنامهای این داستان را روایت نکرد. خود واشنگتن هم هرگز در نوشتههای شخصیاش چنین داستانی را روی کاغذ نیاورده است. درواقع برای اولین بار آنتونی شرمن، 102 سال بعد طی مصاحبهای با یک روزنامه چنین داستانی را مطرح کرد. او یک سرباز بود که ادعا کرد بلافاصله بعد از این اتفاق، واشنگتن در مورد آن با او صحبت کرده بود. عدهای هم بر این باورند که فشار عصبی و ناامیدی باعث ایجاد چنین حسی برای ژنرال شده بود. او در حقیقت دچار بیخوابی شده بود و به دلیل قرار گرفتن در وضعیتی ما بین مرگ و زندگی، تحت فشار عصبی بسیار زیادی بود. گزارشهای زیادی از رویتهای این چنینی از مردمی که درگیر این وضعیت هستند، در دست است. از طرف دیگر، بررسی چنین داستانهایی نشان از این دارد که کسانی هستند که وقایع ماورایی مربوط به رئیسجمهورها را مطالعه و دنبال کنند. طی همین مطالعات مشخص شده است که چنین وقایع خرافی تا چه اندازه در تاریخ ایالات متحده نقش داشتهاند. علاوه بر چنین وقایعی، مواردی نیز بوده که رئیسجمهورهای ایالات متحده دست به دامان روان بینها و غیبگوها شده و آنها را به کاخ سفید دعوت کردهاند. هینس جوهانسن، روزنامهنگار برجسته میگوید: «به داستانهای شکسپیر نگاه کنید. در آنها همیشه یک پادشاه مخصوصا در زمانهای بحرانی برای رسیدن به آرامش، به چنین افرادی رجوع کرده است.» ادگار کیسی در کاخ سفید وودرو ویلسون، بیست و هشتمین رئیسجمهور آمریکا نتوانست کنگره را در برپایی لیگ ملتها با خود همراه کند. او معتقد بود چنین کمیته یا گروهی میتوانست با میانجیگری میان کشورهای مختلف از بسیاری جنگها جلوگیری کند. کنگره در آن زمان، این نظریه را رد کرد و او از این مساله بسیار ناراحت شد تا جایی که فشار عصبی ناشی از آن باعث سکته و مرگش شد. اما پیش از مرگ به درون بین مشهور، ادگار کیسی متوسل شد. ادگار کیسی به دو دلیل فراخوانده شد؛ یکی سلامتی ویلسون و دیگری برای مشاوره درباره ایده صلح جهانی از طریق لیگ ملت ها. او یکی از مشهورترین روانبینهای عصر جدید به حساب میآید. بسیاری پا را از این فراتر گذاشته و معتقدند او پیشگو نیز بوده است. جلسه او در کاخ سفید، جلسهای فوق محرمانه بود. روش او در کارش هرگز پیش از آن در محل اقامت رئیسجمهور انجام نشده بود. وقتی که او میخواست یکی از خوانشهایش را انجام دهد، در اتاقی، کفشهایش را از پا در میآورد، کراواتش را شل میکرد و روی یک کاناپه دراز میکشید و وارد خلسه میشد. زمانی که پلک چشمهایش شروع به پرش میکردند، میشد از او سوال کرد. اگر در آن لحظه از او سوالی نمیشد به خواب میرفت. او کارش را با کلماتی مانند ارتعاشات توضیح میداد. او میگفت که بدن انسان قادر به پردازش اطلاعات زیادی بیشتر از آنچه تصور میشود است. در زمان خلسه نیز او خود را در آن وضعیت مییافت. در مورد ویلسون، خوانش کیسی آن طور که رئیسجمهور فکر میکرد، از آب در نیامد. او پرسید برای سلامتیاش چه کاری میتواند بکند. جواب کیسی هم این بود: «هیچ کاری نمیتوان کرد. خیلی دیر شده است.» کیسی سپس به مساله تشکیل لیگ ملتها پرداخت. خوانشهای او در این باره میگفت که چنین لیگی برای صلح جهانی باید ایجاد میشد. پیشگوییهای ادگار کیسی در مورد ویلسون به طرز عجیبی درست از آب در آمدند. لیگ ملتها به وجود نیامد و طی دو دهه بعد، ترسناکترین کابوس ویلسون به حقیقت پیوست؛یعنی جنگ جهانی اول. سلامتی ویلسون نیز رو به وخامت گذاشت و در سال 1924 در گذشت. کابوس آبراهام لینکلن در 1860 با 39درصد آرا، آمریکا آبراهام لینکلن را که به عقیده بسیاری، بهترین رئیسجمهور تاریخ آن کشور است، برای این مقام انتخاب کردند. او از همان اول ورود به دفترش، زیر فشارهای بسیار شدیدی بود. جنوبیها به او عنوان «جمهوریخواه سیاه» را داده بودند. حتی اعضای حزب خودش هم به او حمله میکردند. او شب مراسم تحلیفش را در خانه خود در اسپرینگ فیلد ایلینوی گذراند. قرار بود فردا به پایتخت سفر کنند. کشورش فقط در یک ماه دچار جنگهای داخلی شد. یک بار که او در حال فکر کردن بود، با اتفاق عجیبی مواجه شد. او در آینه تصویر خودش را (غیر از انعکاس صورتش در آینه) دید که در حال شکستن بود. او نظر مری تاد را در این باره پرسید. آنها به این نتیجه رسیدند که معنی آن میتوانست این باشد که در اولین دوره ریاستجمهوری همه چیز به خوبی خواهد گذشت ولی در دوره دوم اتفاق وحشتناکی رخ خواهد داد. این یکی از بسیار درون بینیهایی بود که لینکلن را به فکر فرو میبرد. او در طول زندگیاش، تجربیات زیادی از این دست داشت. او معتقد بود که این رویاها به احتمال زیاد به واقعیت خواهند پیوست. او آنها را بسیار جدی میگرفت. او برخلاف بسیاری از مردم که رویاهای خود را فراموش میکنند، شاید بعد از بیدار شدن، ساعتها به آنها فکر میکرد. او معتقد بود که رویاها به او درباره آینده خود و همسرش نکاتی را گوشزد میکردند. او و همسرش بسیار در مورد رویاها، معنی آنها و اینکه چه تاثیری در زندگیشان خواهد گذاشت، صحبت میکردند. آنها به رویاها، به چشم نوعی پیشگویی نگاه میکردند. مرگ ناراحتکننده سه پسر او که همگی در کودکی از دنیا رفتند، تاثیر عمیقی بر زندگیاش گذاشته بود. ویلی در سال 1862 در 12 سالگی در کاخ سفید از دنیا رفت. درحالیکه لینکلن به شدت عزادار بود، همسرش از ورود به اتاقی که پسرش در آن مرده بود خودداری میکرد. این تجربه دردناک باعث شد مری به دنیای فالگیرها و رمالها رو بیاورد. او هیچ مشکلی با مشاوره با مدیومها یا دعوت آنها به کاخ سفید نداشت. گفته میشود یک جلسه احضار روح در آوریل 1863 در کاخ سفید برگزار شد. هدف مری، ارتباط با دو پسرش، ادوارد و ویلی بود. مری مدیوم به نام ندی کولبرن مینگرت رایافته بود و معتقد بود، او تنها راه ارتباط با پسرانش است. هنوز کسی نمیتواند با اطمینان در مورد اینکه آبراهام لینکلن به دنیای خرافی اعتقاد داشت یا نه اظهارنظر کند؛ ولی مشخص است که او به رویاهای آینده نگر اعتقاد راسخ داشت. او یک رویای تکرار شونده داشت. روزی که به قتل رسید، (یعنی 14 آوریل) کابینه دولت تشکیل جلسه داد و دو عضو کابینه در دفترچه یادداشتهای خود نوشتند که لینکلن شب قبل از رویایی در مورد به قتل رسیدن صحبت کرده بود. او در کابوس خود دید که با صدای گریه زنی از خواب بیدار میشود. او که گیج شده، به دنبال منشا صدا میگردد. او صداهای گریه افراد دیگری را هم میشنود. کنجکاوی او بیشتر تحریک میشود. به اتاق شرقی میرسد. مردم در حال گریه هستند. مردها هم مانند زنها در حال گریه هستند. نگهبانی دم در ایستاده است. لینکلن از او میپرسد، آن مرد کیست؟ او هم جواب میدهد: «آن مرد رئیسجمهور است.» کسی او را به قتل رسانده است. در جلوی او، وسط اتاق، او جسدی را میبیند. در همان لحظه صدای جیغی میشنود و درحالیکه عرق سردی بر بدنش نشسته از خواب میپرد. آبراهام لینکلن، روز بعد به ضرب گلوله جان ویلکس بوث به قتل رسید. نفرین سرخپوستی سال 1840 در منطقه ایندیانا، بزرگان قبیله شانی جمع شدند تا شاهد مراسم نفرینی مهلک باشند که توسط تنس کتاوا اجرا میشد. قبیله شانی در جنگی خونین با ارتش ایالات متحده، مغلوب شده بودند. فرمانده آن جنگ، ویلیام هنری هریسون فرماندار منطقه بود. این نبرد کمر ارتش سرخپوستان را شکسته بود. آن شکست، رویای مهاجرت شانیها به غرب را نقش بر آب کرده بود. دو سال بعد نیز، برادر تنس کتاوا توسط افراد هریسون کشته شد. او قسم خورده بود که انتقام بگیرد. هریسون نیز بهواسطه پیروزی در این جنگها به محبوبیت نسبی رسیده بود. او بهعنوان نهمین رئیسجمهور ایالات متحده انتخاب شد. زمانی که هریسون به ریاستجهوری رسید، تنس کتاوا پیامی برای هریسون فرستاد و به تو گفت که او را نفرین کرده است. اینکه هریسون آن را جدی گرفت یا نه مشخص نیست؛ اما در شب تحلیف او، زمانی که خانه خود را در اوهایو به مقصد پایتخت ترک میکرد، پیام عجیبی به مردمی که به بدرقه او آمده بودند، داد. او گفت: «من باید از شما خداحافظی کنم. اما اگر دیگر شما را ندیدم، بدانید که به یادتان بودم.» او حس میکرد که دیگر آن مردم را نخواهید دید. او بدون هیچ مشکلی به پایتخت رسید و طولانیترین سخنرانی تحلیف را ارائه داد. در طول آن سخنرانی، باد و باران شدیدی در گرفت و او را طوری بیمار کرد که 30 روز بعد نتوانست دوام بیاورد و از دنیا رفت. اما این پایان نفرین نبود. بر اساس روایت سرخپوستان در شب مراسم نفرین، شمن مذکور، 20 سنگ از زمین برداشت و آنها را در آتش ریخت. معنی آن 20 سال نفرین بود. از زمانی که این مراسم انجام شد، هر 20 سال یک بار یک رئیسجمهور آمریکا در زمان ریاستجمهوری از دنیا رفته است. این اتفاق هفت بار تکرار شد. آخرین رئیسجمهوری که طبق نفرین قرار بود کشته شود، ریگان بود. با اینکه دو ماه پس از ورودش به دفتر ریاستجمهوری سوء قصدی به جان او صورت گرفت ولی طی این حادثه به قتل نرسید. اما چرا؟ جواب این سوال احتمالا به نانسی ریگان، همسر او بازمیگردد. احتمالا او از طریق طالع بینی که میشناخت، مبادرت به رفع این نفرین کرده بود. شاید هرگز از این مطمئن نشویم. مشاور عجیب رئیسجمهور فوریه 1945 بعد از جنگ جهانی دوم، رئیسجمهور آمریکا، فرانکلین دی روزولت، نخست وزیر انگلستان، وینستون چرچیل و رهبر شوروی، جوزف استالین در یالتا ملاقات کردند. آنها در حال تصمیمگیری برای آینده اروپا بودند. مسائل پیچیدهای مانند سرنوشت کشورهای تحت اشغال نازیها باید حل و فصل میشد. در این حال، روزولت به صورت محرمانه از روشی غیرعادی برای این کار سود برد. جین دیکسون، روان بینی بود که به عنوان مشاور رئیسجمهور آنجا حضور داشت. در حقیقت کار با روزولت، اولین برخورد او با یک سیاستمدار بود. جین دیکسون و همسرش کمی پس از شروع جنگ جهانی دوم به پایتخت نقل مکان کرده بودند. او که ادعا میکرد از سه سالگی به قدرتهای ماورایی خود پی برده بود، کمکم محبوبیت بیشتری پیدا میکرد. مقالهای که در یک روزنامه در مورد او نوشته شده بود، توجه روزولت را جلب کرد. بسیاری حاضر بودند قسم بخورند که او میداند چه کار میکند. او پیشگوییهای دقیقی ارائه کرده بود. در نتیجه روزولت او را در پاییز 1944 به کاخ سفید دعوت کرد. او از دیکسون دعوت کرد تا درباره آینده اروپا به او اطلاعات بدهد. البته این یک وجه قضیه بود. روزولت از او نظرش را در مورد سلامتی رو به نقصان خود نیز جویا شد. صبح زود یک سهشنبه، دیکسون به طرز مخفیانهای به طبقه دوم کاخ سفید و اتاق مطالعه خصوصی رئیسجمهور برده شد. او مستقیما سر اصل مطلب رفت و پرسید: «من چقدر برای کارهایم فرصت دارم؟» او هم جواب داد: «زیاد وقت ندارید. کمتر از شش ماه.» او که شوکه شده بود، تلاش کرد حواس خود را متوجه اروپا کند. دیکسون به او گفت که چین، کمونیست خواهد شد. او آنچه را میشنید باور نمیکرد. دیکسون گفت که شوروی و متحدانش با آمریکا دشمن خواهند شد. همچنین درگیریهای نژادی بالا خواهد گرفت و تا حدود سال 1980 ادامه خواهند داشت. او در ژانویه 1944 بار دیگر او را فراخواند. او به صورتی که کسی نبیند، یک گوی کریستالی را با خود وارد کاخ سفید کرد. روزولت از او پرسید که کریستال به او میگوید چقدر وقت دارد؟ او هم انگشت سبابه و شست دستش را نزدیک هم آورد و گفت: «آقای رئیسجمهور. این قدر. زیاد وقت ندارید.» او پرسید که چند سال فرصت دارد تا ماموریتش را به پایان برساند؟ جواب این بود: «فقط چند هفته.» آن زمان بود که روزولت متوجه وخامت حالش شد. این پیشگویی او نیز به حقیقت پیوست. کاخ سفید هم تمام تلاش خود را کرد تا این جلسات را محرمانه نگه دارد. کابوس رئیسجمهور حدود 20 سال بعد، یک رئیسجمهور دیگر رویای خود را جدی گرفت. عدهای از تاریخ دانان معتقدند لیندن جانسون بعد از لینکلن، خرافیترین رئیسجمهور تاریخ آمریکاست. او بعد از ترور جان اف کندی در سال 1963 وارد دفتر ریاستجمهوری شد. دوران او، همزمان با اوج جنگ ویتنام و اوضاع داخلی بههم ریخته بود. او شروع به دیدن کابوسهای تکرار شونده کرد. او شبها با یک چراغ قوه بیدار میشد و روی دیوارهای کاخ سفید به دنبال تصویر ویلسون میگشت. او از این میترسید که مانند ویلسون در اثر سکته، درون بدنش اسیر شده و قادر به صحبت نباشد. در یک کابوس دیگر هم میدید که روی یک صندلی است و نمیتواند از جایش تکان بخورد و در اطرافش گله بزرگی گاو به سمت او میآیند. او نیز آن را اینطور تعبیر کرد که از همه طرف به او حمله خواهد شد و او توان مقابله با آنها را نخواهد داشت. در پایان دوران اول ریاستجمهوری، او کابوس دیگری دید. در آن، او میان دریا بود و نمیتوانست به ساحل برسد. آن را اینطور تعبیر کرد که در مورد بحران جنگ ویتنام، میتواند کاری انجام دهد. در هر صورت، تمام اینها دست به دست هم دادند تا او از مقامش کنار برود. رئیسجمهور و طالعبینی نانسی و رونالد ریگان خیلی پیش از اینکه وارد کاخ سفید شوند، یک زوج هالیوودی بودند. عدهای معتقدند در این دوره آنها با پیشگوییهای طالع بینی (Astrology) آشنا شدند. اما اگر رئیسجمهور و همسرش به تاثیر موقعیت ستارگان بر زندگی انسان معتقد بودند، آیا ممکن است به این هم معتقد بوده باشند که ستارگان بر لحظه مرگ نیز تاثیر میگذارند؟ بیستم ژانویه 1981، رونالد ریگان، چهلمین رئیسجمهور ایالات متحده شد. فقط دو ماه بعد از تحلیفش، توسط جان هینکلی هدف گلوله قرار گرفت. اما نهتنها زنده ماند؛ بلکه دو دوره نیز رئیسجمهور آمریکا ماند. اگر نفرین واقعیت داشت، آیا او بعد از حدود 140 سال، آن را باطل کرده بود؟ میدانیم که نانسی ریگان در مورد نفرین اطلاعات داشته است. در حقیقت کتابهای بسیاری در این زمینه نوشته شده بود. در طول دوران ریاستجمهوری ریگان، او به صورت روزانه با یک طالع بین جلسه داشت تا به برنامههای همسرش کمک کرده باشد. نام طالع بین مشاور نانسی، جون کویگلی بود. هر روز، نانسی با یک تماس تلفنی محرمانه از او در مورد کارهای همسرش نظر میپرسید. سپس از طریق مدیریت دفتر، اطلاعات را به رئیسجمهور میرساند. زمانی که آنها در هالیوود بودند، بهطور مستمر با طالعبینها، روانبینها و مدیومها در تماس بودند. سوال این نیست که آیا نانسی این کارها را انجام میداده یا نه. سوال مهم این است که آیا چنین کارهایی در سیاستهای کلی کشور تاثیر میگذاشتهاند یا نه؟ در سال 1991، فیلادلفیا اینکوایرر گزارش داد که تفاهمنامه عدم استفاده از سلاحهای اتمی بین دو کشور ایالات متحده و شوروی به توصیه کویگلی در ساعت 1:30 بعد از ظهر امضا شده بود.
دیدگاه تان را بنویسید