احتمال فروش سازمان تروریستی منافقین

کد خبر: 192907

آنتوان گسلر روزنامه نگار اهل سوئیس متخصص در زمینه سیاست بین‌الملل است، وی در ابتدا به بررسی رابطه میان دو بلوک شرق و غرب پرداخته و سپس به طور طبیعی به موضوعاتی مورد تنش میان دو بلوک شرق و غرب پرداخته و از این رهگذر به موضوع گروه‌های تروریستی و گروه مجاهدین خلق ایران (منافقین) رسیده است.

مشرق: تقریبا ده سال است که مسعود ناپدید شده است. به هر حال مسعود یا مرده است یا رفته به یک جایی و مریم هم بعدا می‌رود پیش او. این‌ها خیلی هم پنهان کارند. یک امکان دیگر هم این است سازمان را فروخته باشند. آنتوان گسلر روزنامه نگار اهل سوئیس متخصص در زمینه سیاست بین‌الملل است، وی در ابتدا به بررسی رابطه میان دو بلوک شرق و غرب پرداخته و سپس به طور طبیعی به موضوعاتی مورد تنش میان دو بلوک شرق و غرب پرداخته و از این رهگذر به موضوع گروه‌های تروریستی و گروه مجاهدین خلق ایران (منافقین) رسیده است. وی با بررسی بیش از بیست ساله این گروهگ تروریستی به این نتیجه دست یافته که در این گروه هیچ نوع منطقی وجود ندارد و از ترکیب میان سیاست، مذهب و تقدیس شخصیت رهبر، ترکیب خطرناکی به وجود آمده است که ممکن است در هر لحظه منفحر شود. گسلر تا به امروز، سه کتاب درباره گروهک منافقین به نام‌های کالبد شکافی یک انحراف، درد مشترک و در اسارت دروغ منتشر کرده است. وی با اشاره به غیبت ده ساله رئیس سازمان تروریستی منافقین شائبه فروش این سازمان را مطرح می‌کند و معتقد است به سبب ماهیت تروریستی و مخوف آن ممکن است برخی در صدد استفاده از امکانات تروریستی این سازمان باشند. با وجود تحقیقات مفصلی که روی گروهک منافقین انجام داده‌اید، ارزیابیتان از این گروهک چیست؟ پدیده پیچیده‌ای مانند سازمان مجاهدین چیزی نیست که بشود در چند کلمه خلاصه‌اش کرد. این‌ها ساختار بسیار پیچیده‌ای دارند. من از سال ۱۹۸۱ سرگرم تحقیق راجع به این گروه و به خصوص، اگر بخواهم عنوان کتاب اول خود را به کار ببرم، انحرافات آن هستم. تخصص من تحقیق درباره روابط میان دو بلوک شرق یا بلوک کمونیست با غرب بوده‌ام و در این چهارچوب، به طور خاص به گروه‌های ازادی بخش ملی پرداخته‌ام. مانند گروه‌هایی که در آنگولا یا کشورهای دیگر برای آزادی ملی یا بر علیه قدرتهای استعماری مبارزه می‌کردند. اگر کسی راجع به این موضوعات تحقیق کند، دیر یا زود به سازمان مجاهدین می‌رسد و اگر خودش به این موضوع نرسد، اعضای این سازمان می‌آیند سراغش چون خیلی زود افراد را پیدا می‌کنند؛ به محض اینکه کسی مطلبی درباره سازمان می‌نویسد، اعضای سازمان او را پیدا می‌کنند و می‌آیند سراغش. اعضای این گروهک چه نوع انحرافاتی داشتند؟ از جمله گروه‌های آزاد بخشی که می‌شناختم، پیش مرگهای کرد بودند که افراد قابل اعتمادی را در میان آن‌ها می‌شناختم و همین افراد به من گفته بودند هدف گلوله ایرانی‌ها قرار گرفته‌اند. من تعجب کردم و با خودم گفتم چطور چنین چیزی ممکن است. بعد که آن‌ها صحبت کردم، معلوم شد آدمهای رجوی که برای صدام کار می‌کردند، به آن‌ها تیر اندازی کرده بودند. خلاصه دیدم این موضوع مجاهدین برای بسیاری از افراد، موضوع ناشناخته‌ای است و تصمیم به نگارش یک کتاب گرفتم. به این ترتیب بود که کتاب «کالبد شکافی یک انحراف» به وجود آمد. من سعی کردم در این کتاب مثل پزشکان جراح عمل کنم. این پدیده را وقتی شکافتم چیزهای عجیبی در آن یافتم از جمله: تقدیس شخصیت رهبر، از بین رفتن نهاد خانواده، طلاقهای اجباری. سازمان افراد را به بازی می‌گیرد و حق زندگی در یک جامعه عادی را از آن‌ها سلب می‌کند و جامعه‌ای مصنوعی برای آن‌ها می‌سازد، جامعه‌ای که در آن فقط حق دیدن تلویزیون سازمان و خواندن نشریات سازمان را داشته از دنیای عادی و آدمهای عادی به کلی بی‌خبر‌اند. به این ترتیب است که سازمان موفق می‌شود هر مطلبی را به اعضایش بقبولاند. اسم این عمل، شست و شوی مغزی است. به دلیل وجود همین ویژگی‌ها است که به جرات می‌توان گفت سازمان محاهدین فرقه‌ای تروریستی است. از این‌ها گذشته، اصلا معلوم نیست این‌ها چه کار خاصی انجام می‌دهند. من به هر حال یک شناخت اولیه از مسائل لژستیک و استراتژیهای نظامی دارم. وقتی عملیات فروغ جاویدان را بررسی می‌کردم، واقعا وحشت کردم. یک عده جوان و دانشجو را که هیچ نوع آموزش نظامی ندیده بودند، با یک اسلحه روانه میدان جنگ کرده بودند. بعد هم به آن‌ها گفتند هر کس کشته شود تقصیر خودش است. نخیر، اصلا این طور نیست، به عقیده من فرماندهان و رهبرانشان مقصر هستند. تمام اقتدار و ارزش رهبر به این است که اشتباهات خود را بپذیرد و اسلحه به دست بگیرد و همراه افرادش به جنگ برود و خطای خود را بپذیرد. نه اینکه افراد را آموزش ندهد و وقتی شکست خوردند، اشتباهات را به گردن آن‌ها بیندازد. در واقع باید گفت سازمان و رهبرانش افراد خود را به مسلخ فرستاده بودند و از قبل می‌شد نتیجه این عملیات را پیش بینی کرد. اینجا برای آدم سوال پیش می‌آید که چطور می‌شود این چندین هزار آدمی که به عضویت سازمان در آمدند، واقعیت را ندیدند. این مسئله را چطور می‌شود درک کرد؟ در واقع باید گفت برای اینکه افراد واقعیات را نبینند، محموعه متدهایی وجود دارد که از زمان جنگ ویتنام مورد استفاده قرار گرفته است که‌‌ همان تکنیکهای شست و شوی مغز است. به این ترتیب که با کم خوابی و گرسنگی و کار زیاد، قدرت مقاومت افراد را کاهش می‌دهند. با این اوصاف معنای مذهب در این گرو هک به چه صورت است؟ درباره مجاهدین به جای مذهب باید از کلمه مسلک استفاده کرد. مسلک چیزی است که بر اساس تفسیر شخصی یک نفر از مذهب تشکیل می‌شود. این را می‌توان فرقه هم نامید. با این تفاوت که در فرقه‌ها، عناصر دیگری هم دخیل هستند. مسلک مجاهدین در واقع ارکان فرقه‌ای دارد. در این مسلک، تقدیس شخصیت فرد بر اصول دیگر مقدم است، در حالی که در مذهب فقط خدا تقدیس می‌شود. رهبر را نماینده خدا می‌دانند و به جای خدا، رهبر را پرستش و تجلیل می‌کنند. این رهبر هر چیزی را در جهت تقدیس خودش نباشد محو می‌کند. هر مانعی را از سر راه خود برمی دارد. همر کسی باید فقط رهبر را دوست داشته باشد وگرنه دچار مشکل می‌شود. برای اینکه افراد فقط رهبر را دوست داشته باشند، باید ارتباط آن‌ها را با خانواده و خواهر و مادرشان قطع کرد. وگرنه، افراد به جای رهبر این‌ها را دوست دارند. در منطق آن‌ها، وقتی کسی به برادرش محبت می‌کند در واقع این محبت را از رهبر دریغ و نثار برادرش کرده است. البته، درباره زن وشوهر هم این مسئله صدق می‌کند. کسی که به یک مسلکی می‌پیوندد در واقع با رهبر ازدواج می‌کند، خواه زن باشد و خواه مرد به خاطر همین است که مجاهدین دو رهبر دارند. مرد‌ها با رهبر زن و زن‌ها و با رهبر مرد ازدواج می‌کنند. مسعود در واقع نماد مرد‌ها شده است و مریم، نماد زن‌ها. به این ترتیب امکان تقدیس شخصیت فراهم می‌شود. اما برای چنین چیزی، نباید اجازه داد افراد نسبت به یکدیگر دلبستگی پیدا کنند. اگر یک نفر بیاید بگوید من زنم را بیشتر از مریم رجوی دوست دارم، این نمی‌شود. به خاطر همین بود که طلاق را اجباری کردند تا ارتباط افراد با شخص رهبر بهتر برقرار شود. این طرز نگرش بسیار غیر عادی است و در تضاد کامل با حقوق بشر قرار دارد. یعنی از یک طرف مدعی حقوق بشر هستند و از سوی دیگر آن را زیر پا می‌گذارند. اگر بیانه حقوق بشر را مطالعه کنید، متوجه می‌شوید که رفتار این نوع گروه‌ها در تضاد با آن قرار دارد. من گمان می‌کنم هنوز چیزهای فراوانی وجود دارد که باید بررسی شود و حرفهای بسیاری نیز وجود دارد که باید زد. من یقین دارم که این گروه با از بین رفتن رهبرانش، از میان می‌رود. بعد از آن‌ها، هیچ کس این مشروعیت را ندارد که بتواند از جانب آن‌ها سخن بگوید. مریم الان هنوز می‌تواند ادعا کند که پیامهای مسعود را دریافت می‌کند. البته من نمی‌دانم واقعا چنین ادعایی می‌کند یا نه اما تا حدودی در نزد اعضای سازمان از مشروعیت برخوردار است. به هر حال، با از میان رفتن رهبران، سازمان نیز از میان می‌رود. وجه به امکانات تروریستی که در اختیار این گروهک است امکان این وجود دارد که اعضای این گروهک برای اعمال خرابکارانه از سوی گروه‌ها و دولت‌هایی خریداری و یا بکار گرفته شوند؟ الان تقریبا ده سال است که مسعود ناپدید شده است. ده سال زمان کمی نیست. به هر حال مسعود یا مرده است یا رفته به یک جایی و مریم هم بعدا می‌رود پیش او. این‌ها خیلی هم پنهان کارند. یک امکان دیگر هم این است سازمان را فروخته باشند و بعید نیست مشتریانی هم داشته باشد چون به هر حال ابزاری است که هر کس بخرد می‌توان از از آن استفاده کند. من نمی‌دانم چه کسی خریده است. باید دید این سازمان به کار چه کسی می‌آید. من سند و مدرکی ندارم و نمی‌توانم در این مورد نظر بدهم چون بدون مدرک حرف زدن، اتهام زدن است. به هر حال، خیلی‌ها ممکن است وسوسه بشوند که یک چنین سازمانی را بخرند چون مجموعه‌ای از ابزارهای مختلف است و بعضی‌ها در به کار گرفتن آن تجربه دارند. بسیاری از افراد در داخل این گروه هستند چیزی به اسم عذاب وجدان نمی‌شناسند و من خبر دارم حتی زمانی می‌خواستند تعدادی از جدا شده‌ها را بکشند، همین جا در اروپا می‌خواستند این کار را بکنند. خیلی راحت می‌خواستند آن‌ها را بکشند فقط به خاطر اینکه حقیقت را می‌گفتند و سازمان این را نمی‌خواست. مسئله اصلی دقیقا همین است. همین کشتن‌ها. وقتی دولت ایران می‌گوید این‌ها منافق یا کافر یا هر چیز دیگری هستند، خوب دولت است و به هر حال این‌ها با دولت رقابت‌هایی دارند و دولت هم چیزهایی را به آن‌ها نسبت می‌دهد و یک نو زد و خورد سیاسی است. قضیه زمانی غم انگیز می‌شود که جدا شده‌ها، افرادی که زمانی به آرمان سازمان اعتقاد داشته‌اند و به خاطر آن رنج‌هایی را متحمل شده‌اند و جوانی خود را به پای آن ریخته‌اند، رنج را پوست و استخوان خود لمس کرده‌اند، این طور مایوس می‌شوند. یاس آن‌ها دو برابر است چون از یم طرف مبارزه‌شان با دولت ایران به جایی نرسیده است و از سوی دیگر همرزمان خودشان که قرار بوده در این مبارزه همراه‌شان باشند، در برابر آن‌ها قرار گرفته با آن‌ها در می‌افتند. این وضعیت واقعا جنون آمیز است. آدم احساس پوچی می‌کند. انسان از بین می‌رود. بد‌تر از همه این است که دوستان سابقشان بخواهند سر به نیستشان کنند. تصور آدم در این وضعیت چه وضعی ذهنی باید داشته باشد و چقدر باید جسارت به خرج بدهد تا بتواند به خودش بگوید من از این گروه جدا می‌شوم چون به من دروغ گفته‌اند. این سازمان تروریستی بدون حضور رئیس چه سرنوشتی پیدا می‌کند؟ ه‌مان طور که قبلا گفتم و با توجه به‌شناختی که از سازمان دارم، گمان نمی‌کنم مجاهدین بدون مریم و مسعود رجوی بتوانند کارشان را ادامه بدهند. البته، فعلا فقط مسعود ناپدید شده است و مریم به کارش ادامه می‌دهد. مریم نماد تداوم و مشروعیت است از دیدگاه مجاهدین. فکر نمی‌کنم کس دیگری باشد که در نزد آن‌ها از مشروعیت مشابهی برخوردار باشت تا بتواند اعلان کند که سازمان به مبارزه ادامه می‌دهد. مریم و مسعود رجوی همه چیز را حول محور خود شکل داده‌اند و به اعضا چنین القاء کرده‌اند که سازمان در وجود آن‌ها خلاصه می‌شود و هر کس هر کاری بخواهد بکند باید به آن‌ها متوسل شود. خب در چنین شریطی، کاملا واضح است که کس دیگری حرفش در سازمان نفوذ ندارد. بعد از این دو نفر، هیچ نمی‌تواند مدعی داشتن مشروعیتی در نز اعضای سازمان بشود چون خدا یک نماینده بیشتر در زمین ندارد، بچه یک پدر و مارد بیشتر ندارد. هر کسی فقط یک پدر دارد و یک مادر و نمی‌شود کسی بیشتر از یک پدر و مادر داشته باشد. وقتی این‌ها می‌آیند برای اعضای سازمان ادعای پدر بودن و مادر بودن می‌کنند، خب هر کس پدر یا مادرش را از دست بدهد یتیم می‌شود. پس در غیاب آن‌ها، نمی‌توان به مبارزه‌ای ادامه داد که دارای هیچ جهت خاصی نیست. هیچ نوع جهت دهی وجود ندارد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت