تبارشناسی بی سوادی
این مطلب را به طور کاملا اتفاقی در روزنامه ایران دیدم. از آنجا که کارکرد این جریده رنگین برآمده از بیت المال، صرفا استفاده به عنوان زیرانداز و امثالهم است، در حالی که مشغول صرف نهار روی سفره ای کاغذی از روزنامه ایران بودم، با این مطلب روبرو شدم. نمی دانم چه شده که این روزنامه آنقدر افت کرده که هر بار آن را دست می گیرم از صدر تا ذیلش را گاف می بینم. پیش از این هم یک بار دیگر به طور اتفاقی با یک مطلب کوتاه از یک استاد دانشگاه! روبرو شدم که خواسته بود تز «انقلاب صدرایی» افروغ را بکوبد و به همین دلیل استدلال کرده بود که انقلاب ما از تمام مشرب های حمت و فلسفه اسلامی و ایرانی سیراب شده؛ از جمله فلسفه سینوی و شیخ اشراق و سهروردی! و ندانسته بود که شیخ اشراق همان سهروردی است!
جریده رسمی دولت عدالتخواه، اخیرا یادداشتی با عنوان «رساله افروغيه (1): تبارشناسي روشنفكري دكتر عماد افروغ» به قلم طلبه جوانی به نام «محسن ذاكري» منتشر کرده (ایران | شماره 5005 | مورخ 18 بهمن 90 | دین و اندیشه | صفحه 2 و 12) که ظاهرا رسالت نوشت یادداشت هایی در حمایت از آقایان احمدی نژاد و مشایی را عهده دار شده است.
ایشان در این یادداشت ضمن ایراد بیانات چندی و بدون اینکه حتی به یک کلمه از کتابهای دکتر افروغ استناد کند، عطف به چند مصاحبه ایشان، کوشیده تا موضوع «روشنفکری» را از منظر وی بررسی کند. غافل از اینکه ایشان کتابی دارد با عنوان «روشن فکری و اصلگرایی فلسفی» که مبانی گفتمان روشنفکری خود را به شکل مبسوط در آن بیان کرده است.
طلبه جوان ما نوشته اند: «اصرار بر پديده روشنفكري و تلاش براي ساخت قفسي از آن، آن هم در اين سرزمين كه دين اكمل مدعي جهاني شدن در انقلابي مردمي و ديني جان گرفته، به معناي حوالت همه اشتباهات و سياهيهاي دوران قرون وسطاي اروپاي مسيحي به ايران كنوني جمهوري اسلامي است.»
ایشان همچنین جستی در بحر مغلطه زده و سهراب سپهری و افروغ و شاملو محتشم کاشانی را با هم آمیخته و خواسته نتیجه بگیرد که چون روشنفکری پدیده ای برآمده از غرب است، پس کلا مذموم است؛ چراکه یک شکل و تعریف روشنفکری بیشتر وجود ندارد. این استدلال نشان از غرب زدگی ایشان دارد که تنها یک تعریف و آن هم یک تعریف غربی از پدیده روشنفکری ارائه می کند. وگرنه اگر کتاب افروغ را نگاهی کوتاه می انداخت می فهمید که وی اساسا روشنفکری را متعلق به دین مبین اسلام می داند و مابقی روشنفکری ها را کاذب. همچنان که در مقابل تعاریف مختلف از جهانسازی و جهانی شذن و جهانی گرایی، تنها اسلام را واجد شرایط جهانی شدن می داند و بس.
افروغ در کتاب «روشنفکری و اصل گرایی فلسفی»، ابتدا تعریفی از روشنفکر ارائه می دهد و ویزگی های آن را برمی شمرد: "روشنفکر کسی است که حقیقت جو و آرمانگراست، مردمی است، نه اینکه تابع خواسته های مردم باشد، بلکه هدایت کننده آنهاست. نقش هدایتی دارد، روشنگر است، یعنی ظلم هایی را که به مردم می شود و مردم نسبت به آن آگاهی ندارند به آنها نشان می دهد. جهت گیری روشنفکر اصیل، نیازها و منافع مردم است. آنان باید شبکه های آمریت و قدرت رسمی و غیر رسمی و حتی شبکه های قدرتی را که بعضی از روشنفکران وابسته ایجاد می کنند و از طریق آن شبکه ها اعمال قدرت می کننند، افشا و برملا کنند." (همان، ص 113)
او معتقد است که دو مقوله «روشنفکری» و «روشنگری» را باید از هم تفکیک کرد: "حقیقتی به نام روشنفکری، عمری به قدمت حیات بشر دارد. آگاهی بخشی و روشنفکری همواره انجام شده است. حرکت انبیا نیز در این جهت است. پیش از مدرنیته نیز حقیقت جویانی که تلاش می کنند انسان را آگاه کنند و آنها را با مطالبات و نیازهای حقیقی شان آشنا کنند، وجود داشته اند. البته شاید به عنوان یک پدیده تاریخی، مدرنیتنه باعث طرح مسئله ای به نام روشنفکری شده باشد." (همان، ص 55) این روشنگری ریشه در اومانیسم داشت: "اومانیسم به هر حال یک انسان گرایی مبتنی بر خرد خودبنیاد است و به قیمت «نفی خدا» و نفی فرهنگ، متافیزیک و سنت خود را عرضه کرد و انسان را به جای خدا نشاند. حاملان این اندیشه بر این تصور بودند که می خواهند به حقوق انسانی توجه کنند و به زعم خود غایتی هم برای انسان متصور بودند. در اثر گذر زمان یک انبساطی در توجه به مفهوم حق شد، ابتدا حقوق فردی مطرح و سپس حقوق گروهی و جامعه طرح گردید." (همان، ص188) در اینجا او انتقاداتی را متوجه جریان جامعه شناسی نیز می کند: "متاسفانه در این باب جامعه شناسی به سمت و سویی رفت که از فلسفه اندیشی فاصله گرفت و توجه به این ارتباطات مفهومی نکرد و صرفا دلمشغول وقایع تاریخی شد و این تاریخ گرایی بیش از حد باعث شد تا از نگاه فلسفی و مفهومی عفلت شود." (همان، ص 189)
افروغ در کل یک سیر تاریخی برای جریان روشنفکری قائل است که عصر روشنگری و مدرنیته تنها یک مرحله از آن است. به همین ترتیب او چند نقطه خاص تاریخی برای جریان روشنفکری ایران قائل می شود که از آن با عنوان «جنبش اجتماعی» یاد می کنند. البته افروغ تعریف خود را از «جنبش اجتماعی» دارد: "یک جنبش اجتماعی باید در عرصه عمومی و غیر رسمی اتفاق بیفتد و ایدئولوژی و رهبری مشخصی داشته باشد. در واقع یک کنش خودآگاه و سازماندهی شده است."(همان، ص 162)
عطف به این تعریف، «نهضت تنباکو»، «نهضت مشروطه» (البته به صورت مشروط)، «نهضت 15 خرداد 42» و «انقلاب اسلامی» را جنبش می داند و «ملی شدن صنعت نفت» و «دوم خرداد» را نه: "من جریان تنباکو را یک جنبش می دانم و مشروطه را تا آنجایی که وابسته به گفتمان قدرت نیست، یک جنبش می دانم. زیرا نباید این تحول در عرصه قدرت دولتی صورت بگیرد و اگر در عرصه قدرت دولتی صورت گرفت، دیگر نمی توان نام آنرا جنبش گذاشت." "انقلاب اسلامی یک جنبش اجتماعی تمام عیار است. یک جنبش دگرگون ساز که در عرصه غیر رسمی شکل می گیرد، ایدئولوژی دارد، تئوری ولایت فقیه در پس آن است، رهبری و سازماندهی دارد، یک جنبش جمعی خودآگاه است، تعین اجتماعی و بسیج عمومی دارد و نظام را دگرگون می کند."(همان، ص 162)
بر همین اساس، او چهار نسل روشنفکری در ایران بر می شمرد: "در کل ما چهار دسته روشنفکر در ایران تجربه کرده ایم. از روشنفکران نسل اول به عنوان روشنفکران سنت گریز و غرب گرای غیر انتقادی یاد می شود. دسته دوم؛ روشنفکران بومی گرا، سنت گرای انتقادی و اسلام گرا هستند. روشنفکران نسل سوم؛ روشنفکرانی هستند که به نوعی درصدد احیای نسل اول روشنفکری هستند که می توان از آنها به عنوان سنت گریز و غرب گرای نوین یاد کرد. نسل چهارم در احیا و تدوام روشنفکری در حال شکل گیری است که از آن به عنوان اسلام گرای نوین یا بومی گرای نوین یا سنت گرای انتقادی نوین می توان یاد کرد که ممکن است هنوز به صورت یک جریان درنیامده باشند، ولی می توان گفت که به صورت جداگانه فعالیت هایی دارند و سعی می کنند روشنفکری بومی را در کشور احیا کنند." (همان، ص151_152)
"الان وظیفه روشنفکر نسل چهارم اینست که بار دیگر روشنفکر بومی و سنتگرای انتقادی و اسلام گرا و مذهبی و فضای آنومی را مورد بحث قرار دهد و با یک جامع نگری، یک نظم هنجاری جایگزینی ایجاد کند و فضا را از آنومی و بی قاعدگی بیشتر نجات دهد. من معتقدم که بخش زیادی از مشکلات امروز جامعه ما، ناشی از عدم تنظیم اجتماعی و عدم اتصال اجتماعی به این نظم هنجاری است. یعنی هم باید فرهنگ سازی کرد و وجدان ها را بیدار کرد و هم باید نظم هنجاری را تقویت کرد. و این به یک کار فکری و روشنفکری ای نیاز دارد که با زبان جدید سخن بگوید و نسل جدید نیازهای آنها را بداند و در ضمن وفادار به سنت به معنای فلسفی آن و وفادار به لایه هایی از سنت اجتماعی باشد." (همان، ص 169)
افروغ می گوید: "آن دسته روشنفکرانی که شمشیر بر ضد سنت مذهبی و ملی مردم کشیدند و هیچ جایگزینی برای آن ارائه نکردند یا سعی کردند که جایگزینی غربی برای آن تعیین کنند، به هیچ وجه مرجعیت اجتماعی بدست نیاوردند." از این منظر، دکتر شریعتی، استاد مطهری و امام خمینی را نماد نسل دوم روشنفکری ایران می داند، هرچند که مراتبی متفاوتی برای ایشان قائل است: "یکی از اشکلات مرحوم شریعتی این است که با وجود اینکه می خواست مذهب و ایدئولوژی دینی را جایگزین سنت کند و به رغم وفاداری به سنت - به معنای فلسفی آن - با کلیت سنت به معنای اجتماعی آن مقابله می کند. در حالی که امام (ره) و شهید مطهری این کار را نکردند و کلیت سنت و فرهنگ را پذیرفتند و در درون آن آرام آرام و به تدریج دست به یک سری اصلاحات و تحولات زدند رمز موفقیت نیز همین است. توفیق آنها در اجتماعی شدن و رخنه کردن در توده، بیشتر از مرحوم شریعتی است که بیشتر به دنبال روح ایدئولوژیک سنت از جمله مذهب بود." (همان، ص165)
اما ظاهرا طلبه کتاب نخوان ما این حرف ها را جایی نشنیده است، چرا که نه تنها استنادی به این مطالب نمی کند، بلکه با انکار جمله ای از مصاحبه دکتر که اشاره به حقیقت روشنفکری علامه مطهری (ره) دارد، آن را هم به تمسخر می گیرد.
در نهایت هم، طلبه حوزه رفته جو گرفته ما می افزایند: «در اين ميان خرسندم كه افروغ عزيز و ساير روشنفكران حامياش را - كه دائم الخمرند به خمر روشنفكري و به يك دست جامه باده دارند و با دستي دگر زلف يار را كه همان دشمنان قسم خورده دولتند ميفشارند و اين چنين ميانه ميدان تخريب تمام عيار دولت نه در آرزوي رقص كه خوش رقصند- به گذركنندگان از ديار روشنفكري حوالت دهم. همانها كه روشنفكران از شنيدن نامشان چندان شاد نميشوند و... جلال آل احمد و مرتضي آويني از اين دستهاند. روشنفكراني كه از روشنفكري توبه فرموده و به آغوش مردم و فرهنگ خويش بازگشت نمودهاند.»
برادر عزیز! جلال آل احمد که هیچ، افروغ روشنفکری واقعی را به شهید مطهری نسبت می دهد و عمده تفکرش هم وام گرفته از اوست! اتفاقا شما که طلبه هستی باید اتفاقا به مطهری و امثال او استناد کنی نه به جالا و سهراب و محتشم کاشانی! بی دلیل نیست که در این یادداشت شما تنها یک مورد استناد به متن کتاب هست و اتفاقا هیچ استنادی هم به کتابهای افروغ نیست. برادر عزیز،؛ این نشان از کم بودن مطالعه در شما دارد و لذا من ترجیح می دهم به جای عنوان «تبار شناسی انحراف» که این روزها به شما و دوستان مشایی دوستانتان نسبت می دهند، عنوان «تبارشناسی بی سوادی» را در مورد شما به کار ببرم و توصیه کنم که به جای خواندن مصاحبه های کوتاه و بعضا دستچین شده و همچنین خبرهای کذب، قدری هم کتاب بخوانید تا حداقلِ حق لباس روحانیت را به جا آورده باشید. ضمنا اگر حوصله تان سر می رود و توان مطالعه کتابهای مفصل را ندارید، می توانم خلاصه کتابهای افروغ را شخصا تدوین کرده ام، در اختیارتان بگذارم تا دچار زحمت مطالعه کتاب! نشوید.
--------------------------------------------------------------------------------
بعدالتحریر:
1- این مطلب را به طور کاملا اتفاقی در روزنامه ایران دیدم. از آنجا که کارکرد این جریده رنگین برآمده از بیت المال، صرفا استفاده به عنوان زیرانداز و امثالهم است، در حالی که مشغول صرف نهار روی سفره ای کاغذی از روزنامه ایران بودم، با این مطلب روبرو شدم. نمی دانم چه شده که این روزنامه آنقدر افت کرده که هر بار آن را دست می گیرم از صدر تا ذیلش را گاف می بینم. پیش از این هم یک بار دیگر به طور اتفاقی با یک مطلب کوتاه از یک استاد دانشگاه! روبرو شدم که خواسته بود تز «انقلاب صدرایی» افروغ را بکوبد و به همین دلیل استدلال کرده بود که انقلاب ما از تمام مشرب های حمت و فلسفه اسلامی و ایرانی سیراب شده؛ از جمله فلسفه سینوی و شیخ اشراق و سهروردی! و ندانسته بود که شیخ اشراق همان سهروردی است!
روزنامه ایران را به حق باید ناشایست ترین جریده ایران برای اطلاق عنوان ایرانی، اسلامی و بالتبع انقلابی دانست. کافیست به ضمایم رایگان این روزنامه نگاه کنید تا بفهمید در این روزنامه چه خبر است: ضمیمه رایگان آشپزخانه! ضمیمه رایگان دکوراسیون! ضمبمه رایگان ماشین! و... همه و همه مبلغ مصرف گرایی و فرهنگ اسراف و تبذیرند. چیزی که با نص صریح بیانات رهبر انقلاب و تاکیدات دین مبین اسلام در تضاد است. حال من نمی دانم دولتی که دو سال قبل می بایست سال اصلاح الگوی مصرف را در عمل محقق می کرد و امسال هم موظف به تحق جهاد اقتصادی است، چرا جریده رسمی اش نماد فرهنگ و اقتصاد لیبرال است؟
ضمیمه شوک! را هم که در نظر بگیرید، خواهید فهمید که این نشریه حتی از نشریات مد و خانوادگی هم زردتر است!
ستون «شنیده ایم» هم که دقیقا مبین «اخلاق حرفه ای» و «اخلاق دینی» در مطبوعات است! تاکید رهبری بر رعایت اخلاق در میان اصحاب قلم را در حاشیه درس خارج فقه پارسال شان به یاد بیاورید. حال؛ به نظر شما آیا ما اخلاق مدار هستیم؟ آیا دولت مان اخلاق مدار است؟ آیا مفهوم نقد را فهمیده ایم؟ خدا به ما رحم کند!
2- یکی از خطرناک ترین آسیب های انقلاب ما، کسانی هستند که لباس روحانیت به تن دارند، اما دچار انحراف اند. انحراف من دانشگاه رفته با روزنامه نگار شاید چندان اهمیتی نداشته باشد، اما اینکه کسی لباس پیامبر بر تن داشته باشد و انحراف در او پدید آید بسیار خطرناک خواهد بود. بی دلیل نیست که امام (ره) در جمله ای با مضمون طنز می فرمایند: "عالم شدن چه مشکل، آدم شدن محال است"! این نکته ای است که باید بر آن تاکید کرد، وگرنه نتیجه اش می شود کسی چون «حسین احمدی روحانی»، تئوریسین اقتصادی مجاهدین خلق که اقتصاد مارکسیستی را با اسلام درامیخته و التقاط را به خورد جوانان ما داد و در نهایت هم رسما مارکسیست شد! همچنین تراب حق شناس که او هم مارکسیست شد! یا «اکبر گودرزی»، رهبر گروهک فرقان که او هم برخلاف ادعای کسانی که می کوشند به شریعتی و دانشگاه ارتبازطش دهند، محصول همین حوزه ها بود. این همه روحانی سکولار، این همه روحانی حجتیه ای، این همه آیت الله ضد ولایت فقیه، این همه آیت الله طرفدار افراط و غلاط و قمه زنی و.... همه محصول کژکارکرد حوزه های علمیه اند و خظرشان از روشنفکران شرق و غرب زده به مراتب بیشتر است. نتیجه اش می شود آن آیت الله زاده خویی که سوار بر تانک انگلیسی به محاصره بیت مراجع نجف رفت و آن روحانی شیعه عمامه سیاهی که به همراه اپزسیون جمهوری اسلامی به دست بوسی عبدالله آل یهود در الجنادریه عربستان می رود!
به همین دلیل است که باید بر خطر انحراف توام با بی سوادی در طلاب و روحانیون به اندازه و بلکه بیشتر از دانشجویان و دانشگاهیان تاکید کرد.
منبع مطلب:نقدی بر یادداشت «تبارشناسی روشنفکری عماد افروغ» در جریده ایران
دیدگاه تان را بنویسید