مردی که به طمع کنیز آمده بود با سربریده رفت ...

کد خبر: 586610

تاریخ صورت مرد را دیده که بى‌رنگ و لب‌هایش را که خشک شده، نگاهش بین اسیران گشته و سمت یزید برگشته و حاکم بر تخت نشسته را لعن کرده. گفته اینان را که این طور گوشه مسجد نشانده‌اى اسیران روم پنداشتم نه اهل بیت پیامبر و باز زبان به نفرین یزید باز کرده.

سرویس سبک‌زندگی فردا؛ محمدرضا جوان‌آراسته:

تاریخ گوشه‌اى از مسجد کنار جمع اسیران نشسته، کسى را دیده از اهل شهر که داخل مسجد آمده و یزید را که شادمان دیده، جرئت پیدا کرده و همان میان مجلس از یزید هدیه‌اى خواسته.

تاریخ دست مرد را دیده که سمت یکى از دختران رفته و صداى مرد را شنیده که خواسته او را از یزید هدیه بگیرد. تاریخ نفس نکشیده، چشم بر هم نگذاشته و فاطمه دختر حسین (ع) را دیده که خود را کنارى کشیده و بعد صدایش را شنیده که رو به زینب (س) گفته یتیمى بس نبود که طمع به خدمت‌گذاری من دارند؟
تاریخ دست زینب(س) را دیده که نگهبان او شده و خاطرش را آسوده کرده که تقدیر خدا این چنین نیست. مرد را دیده که دوباره میان نگاه دل شاد یزید و حرف‌هاى زینب(س) خواسته‌اش را تکرار کرده و بعد پرسیده این‌ها کیستند و اسیران کدام جنگ‌اند؟
یزید را دیده که از فراز تختش اشاره کرده و گفته آن فاطمه دختر حسین(ع) است و دیگرى زینب(س) دختر على (ع).
تاریخ صورت مرد را دیده که بى‌رنگ و لب‌هایش را که خشک شده، نگاهش بین اسیران گشته و سمت یزید برگشته و حاکم بر تخت نشسته را لعن کرده. گفته اینان را که این طور گوشه مسجد نشانده‌اى اسیران روم پنداشتم نه اهل بیت پیامبر و باز زبان به نفرین یزید باز کرده.
تاریخ یزید را دیده که بر تختش لرزیده و بعد دستور داده مرد را گردن بزنند. تاریخ ندیده اما مرد همان وقت که دست بسته از کنار اسیران مى‌رفته سرش پایین بوده و خاطرش شرمنده و زبانش عذرخواه.
با نگاهى به لهوف
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت