سرویس سبکزندگی فردا؛ محمدرضا جوانآراسته:
تاریخ چند منزل مانده تا دمشق، شب را در کاروانسرایى اتراق کرده. جمع اسیران را دیده که در گوشهاى نشستهاند و براىشان نان و آبى گذاشتهاند.
آن سوتر نگهبانان را دیده که چند آتش روشن کردهاند و گروه گروه دور شعلههایش نشسته اند. تاریخ از دور، صداى خندههاىشان را شنیده و سایههاى لرزانشان را بر دیوارها دیده. نیمه شب، وقتى تنها یک شعله آتش مانده بوده، وقتى عیش و نوش، رمق از چشمهاى همه گرفته بوده و تنها یک نفر به نگهبانى بیدار بوده، تاریخ برق یک بارهاى دیده و بعد جمعیتى که اطراف سر امام طواف مىکردند.
تاریخ صداى ذکر آنها را شنیده و چشمان وحشتزده نگهبان را دیده. بعد صداى نالهاى بالا رفته و خطاب به پیامبر گفته خدا مرا مطیع تو قرار داد، اگر امر کنى چنان زمین را بلرزانم که عذاب قوم لوط بود.
تاریخ صداى پیغمبر را مىشناخته، شنیده که مىگوید، وعده من و اینان در قیامت، در محضر خداوند است.
تاریخ زبانِ بسته نگهبان را دیده، رنگ پریدهاش را و طواف کنندگان را که سر بوسیدهاند و عروج کردهاند و صدایى که هنوز مىگفته وعده ایشان براى روز جزاست.
با نگاهی به مقتل مقرم
دیدگاه تان را بنویسید