سرویس سبک زندگی فردا؛ محمدرضا جوانآراسته: تاريخ سوار بر اسبى، همراه كاروان به "دعوات" رسيده. مردم را ديده كه گروه گروه براى تماشا آمده بودند. تاريخ تا ميدان شهر همراه كاروان رفته و بعد ديده همان وقت كه اسيران را سمت گوشه اى از ميدان برده اند، كسى نيزه اى از ميان نيزه ها جدا كرده و در وسط ميدان گذاشته و جايش را محكم كرده. تاريخ ديده انگار خورشيد شهر گرفته باشد، همه از خانه ها بيرون آمدند و تا شب دسته دسته به ميدان رسيدند و بالاى نيزه را تماشا كردند. تاريخ ديده بعضى چشم ها تا به ميدان رسيده اشك دار شده و بعضى لب ها به خنده وا شده. تاريخ تا صبح كنار نيزه ايستاده و دست بر چوبش گرفته و از همان جا ديده كاروان اسيران را كه كُنجى پيدا كرده اند و چشم بر هم گذاشته اند و لشكر نگهبانان كه آتش بر پا كرده اند و باده دست گرفته اند و صدا به خنده بلند كرده اند.
تاريخ از همان جا صداى قرآن شنيده، صداى آيه هايى كه آشنا بوده: "و به زودى آنان كه ستم كردند، مى دانند به چه كيفرگاهى باز خواهند گشت."
تاريخ از ميانه ميدان اما نديده چشم زنانى را كه بسته بوده و اشك داشته، نديده امام را كه پشت بار و بنه شتران گوشه خلوتى پيدا كرده و با همان دست هاى بسته، نماز خوانده، نديده چشم سرهايى كه از بالاى نيزه ها تا صبح خيره به اسيران بوده. تاريخ نديده اما شب طولانى تر از هميشه بوده. خورشيد ديرتر از هر صبح طلوع كرده و صبر كرده تا خواب كودكى آشفته نشود.
با نگاهى به فيض الدوع
دیدگاه تان را بنویسید