سرویس سبک زندگی فردا؛ محمدرضا جوانآراسته: تاريخ در راه، به موصل رسيده. پيش از آن كه كاروان اسرا به دروازه هاى شهر برسد، شنيده در كوچه ها و گذرها صدايى بلند بوده و همه را به ميدان شهر مى خوانده، صدايى كه بشارت جشن مى داده.
تاريخ ميدان شهر را ديده كه پر از اهل موصل شده. ديده از مردان شهر كسى ايستاده، وسط ميدان فرياد زده انگار بخواهد در خواب مانده ها را بيدار كند يا نيامده ها را راهى كند. دست هايش در هوا تكان مى خورده و نشان از كاروان در راه مى داده، مى گفته آن ها كه دست بسته و سر برهنه بر پشت اسب ها و شترها نشسته اند، فرزندان پيامبر هستند، آن نيزه ها كه مثل درختان ايستاده اند، سر ياران حسين بن على را ميزبان شده اند.
تاريخ كنار مرد ايستاده و ديده مردمى كه براى جشن آمده بودند، عزا دار شدند، ديده شمشير مردهاى شهر برق گرفته و دست كنار دست بالا آمده و شمشير كشيده. مرد را ديده كه حرفش را كوتاه كرده و شمشير چرخانده اند و راهى دروازه شهر شده و پشت سرش، شهر موج برداشته و تاب خورده و خروش برداشته. شهر رفته تا رو به روى لشكر نگهبان كاروان صف ببندند، چهار هزار شمشير رفته تا انتقام گير خون امام باشد.
تاريخ اما خبر مردهاى موصل را ديده كه زودتر از خودشان به كاروان رسيده. ديده كه پيشروهاى كاروان افسار اسب كشيده اند و راه سمت ديگرى كج كرده اند و تا به منزل بعدى برسند، نگران از غبار پاى اسب مردان موصل، قدم تند كرده اند.
با نگاهى به فيض الدوع
دیدگاه تان را بنویسید