جانباز نابینای صفین که بعد عاشورا به کاروان شهدا رسید

کد خبر: 579558

تاریخ لبخند را روى لب‌هاى بن عفیف روشن‌تر دیده، زیر لب از او شنیده که بعد از ناامیدى و نابینایىِ این سال‌ها،که خانه نشینش کرده و جامانده از کاروان حسین (ع)، حالا روزنه امیدى برایش باز شده و پا در آستانه آرزوى دیرینه گذاشته. بعد بلندتر، آن طور که اهل مجلس همه بشنوند، گفته همیشه دعاى بعد نمازش بوده که مرگش شهادت باشد و شهادتش به دست بدترین مردم روزگار.

سرویس سبک‌زندگی فردا؛ محمدرضا جوان‌آراسته: تاریخ لبخند را روى لب‌هاى عبدالله بن‌ عفیف دیده، همان وقت که دست‌هایش بسته بوده، موهایش پریشان بوده، لباسش از زخم‌هاى تازه سرخ بوده و بعد صدایش را در سرسراى دارالاماره شنیده که ابن زیاد را به یاد پدرش انداخته و بعد یاد یزید و پدرش.
ابن عفیف جانباز سال‌هاى جمل و صفین بوده، چشمش نمى‌دیده اما تاریخ ابن زیاد را دیده که پنجه مشت کرده، لب گزیده و از روى کرسى حکومتش جلو آمده و صدا بلند کرده که تا طعم مرگ را روزى بن عفیف نکند، نفَسش آرام نخواهد گرفت.
تاریخ لبخند را روى لب‌هاى بن عفیف روشن‌تر دیده، زیر لب از او شنیده که بعد از ناامیدى و نابینایىِ این سال‌ها،که خانه نشینش کرده و جامانده از کاروان حسین (ع)، حالا روزنه امیدى برایش باز شده و پا در آستانه آرزوى دیرینه گذاشته. بعد بلندتر، آن طور که اهل مجلس همه بشنوند، گفته همیشه دعاى بعد نمازش بوده که مرگش شهادت باشد و شهادتش به دست بدترین مردم روزگار.
تاریخ بعد از این سربازان را دیده که دورش حلقه زدند، دهانش را گرفته‌اند، روى زمین کشان برده‌اند و تا خورشید کوفه به غروب نرسیده، ابن عفیف را بر دار کرده‌اند. همه دیده‌اند که چشم‌هایش بسته بوده اما لب‌هایش به خنده باز بوده.
با نگاهی به لهوف
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت