دخترم تو مرا قضاوت نکن/ بزرگ‌ترین ضربه را در زندگی یک مادرشاغل، خود مادر می‌خورد

کد خبر: 567826

راستی دخترم می‌دانی چرا مادرانی مثل من نمی‌خواهند کسی متوجه خستگی‌های‌شان شود؟ به این خاطر که دیگران یا حتی خود کودک، تصور نکنند که او کار را در اولویت قرار داده است. ولی عزیزم مگر می‌شود مادر باشی و دلت بخواهد حتی یک ساعت از فرزندت دور بمانی؟

دخترم تو مرا قضاوت نکن/ بزرگ‌ترین ضربه را در زندگی یک مادرشاغل، خود مادر می‌خورد
دخترم تو مرا قضاوت نکن/ بزرگ‌ترین ضربه را در زندگی یک مادرشاغل، خود مادر می‌خورد
سرویس سبک‌زندگی فردا؛ آتریسا پورثانی: دختر عزیزم! از روزی که خداوند فرشته‌ای چون تو را در وجودم قرار داد نگرانی‌هایم شروع شد. نگران از اینکه نتوانم حقی را که از تو به گردنم هست به خوبی ادا کنم، میدانی چرا؟ چون من یک مادر شاغل هستم.
البته قبلا زیاد درباره مادران شاغل می‌خواندم، می‌خواندم که بهتر است مادران در خانه بنشینند و به تربیت فرزندان‌شان بپردازند، یا کودک فقط به مادرش نیاز دارد و کار کردن مادران لطمه‌های جبران ناپذیری به کودک می‌زند، پس بهتر است مادران در خانه بمانند و کار نکنند...
دلبندم، قبل از اینکه تو به دنیا بیایی من این مطالب را می‌خواندم و می‌شنیدم ولی معمولا بی‌تفاوت از کنارشان می‌گذشتم یا شاید نهایتا برای آرام کردن خودم می‌گفتم چرا نباید کار کرد؟ مگر چه می‌شود کودک چند ساعتی مادرش را نبیند. مادر چند ساعتی نیست ولی بعد از اینکه از سر کار می‌آید تمام توجه‌ش را معطوف می‌کند به فرزندش و آن خلائی که ممکن است برای کودک به وجود آمده باشد کلا از بین می‌برد.
عزیزم آن‌وقت‌ها هنوز مادر نشده بودم و شاید به همین خاطر بیشتر از اینکه به خود مادران شاغل فکر کنم به کمبود نیازهایی که یک کودک از نبود مادرش احساس می‌کند اهمیت می‌دادم ولی حالا که مادر شده‌ام می‌فهمم که بزرگ‌ترین ضربه را در زندگی یک مادر شاغل، خود مادر می‌خورد، مادری که مجبور است ساعاتی از روز از کودکش دل بکند و خودش را درگیر مسایل اجتماعی کند، دشواری‌ها و دردسرهای کار را به جان بخرد و بعدازظهر همه خستگی‌هایش را پشت در بگذارد و مثل بمب انرژی وارد خانه شود تا مبادا کودکش از این همه خستگی بویی ببرد.
راستی دخترم می‌دانی چرا مادرانی مثل من نمی‌خواهند کسی متوجه خستگی‌های‌شان شود؟ به این خاطر که دیگران یا حتی خود کودک، تصور نکنند که او کار را در اولویت قرار داده است. ولی عزیزم مگر می‌شود مادر باشی و دلت بخواهد حتی یک ساعت از فرزندت دور بمانی؟ نمی‌شود، ولی گاهی این چرخه روزگار تو را در مسیری قرار می‌دهد که مجبوری فرزندت را، تکه‌ای از وجودت را در خانه یا مهدکودک بگذاری و چند ساعتی نبینی‌اش.
مگر می‌شود تکه‌ای از وجودت را چند ساعتی نبینی و احساس درد نداشته باشی؟ دردی که هر روز تکرار می‌شود و روز به روز حالت را بدتر می‌کند و هیچ‌گاه تبدیل به عادت نمی‌شود.
دخترکم با اینکه تمام سعی‌ام را می‌کنم تا هیچ کمبودی احساس نکنی ولی همیشه خودم را به تو مدیون می‌دانم. من را ببخش که گاهی در روز آن‌قدر گرفتار کار می‌شوم و دیگران آن‌قدر با حرف‌ها و رفتارهای منفی‌شان حالم را بد می‌کنند که فرصت نمی‌کنم تماس بگیرم و حالت را بپرسم.
عزیزدلم، من را ببخش که مجبورم برای رفاه بیشتر تو و تضمین آینده‌ات سخت کار کنم، من را ببخش که گاهی مجبورم برایت تظاهر کنم تظاهر به اینکه همه چیز عالی است، یعنی انگار نه انگار که چه روز سختی را پشت سر گذاشته‌ام و حالا درِ خانه را که باز می‌کنم با لبی خندان تو را در آغوش می‌گیرم و آنقدر تو را می‌بویم تا تمام وجودم بشود تو. من با هربار دیدنت تمام خستگی هایم را فراموش می‌کنم.
دخترم، تنها از تو یک چیز می‌خواهم، هیچ‌گاه تصور نکن کارم اولویت اول زندگی‌مان است، تو مثل بعضی‌های دیگر با زبان خوش یا ناخوش به من نفهمان که مادر خوبی نیستم، تو مرا قضاوت نکن و اگر روزی چنین احساسی در تو ایجاد شد لطفا قبل از آنکه حکمی صادر کنی به من اجازه دفاع بده.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت