ماجرای احضار پزشک امام از مشهد/ اولین مواجهه دکتر قوام با امام خمینی/ جزئیات درمان سرطان معده رهبر کبیر انقلاب

کد خبر: 529371

کمتر کسی در ۲۷ سال گذشته شنید که امام دچار بیماری‌ «سرطان معده» بود زیرا «محمدرضا قوام‌نصیری» متخصص آنکولوژی امام کلامی رسانه‌ای نکرد. حال این استاد سختگیر مشهدی که دانش آموخته کالج سلطنتی نیز است از سری‌ترین «بیمار» خود خاطرات نابی را روایت می‌کند.

ماجرای احضار پزشک امام از مشهد/ اولین مواجهه دکتر قوام با امام خمینی/ جزئیات درمان سرطان معده رهبر کبیر انقلاب

ماجرای احضار پزشک امام از مشهد/ اولین مواجهه دکتر قوام با امام خمینی/ جزئیات درمان سرطان معده رهبر کبیر انقلاب

سرویس سیاسی فردا: خبرگزاری تسنیم نوشت: شهرتش قوام است و رفتارش نیز با قوام، آنقدر که در دانشگاه پزشکی مشهد او را از سختگیرترین اساتید می‌نامند، تحصیلکرده انگلستان است و آن هم کالج سلطنتی ملکه، ولی با قوام خاص زبانی خود «انگلیس» را کفتار پیر می‌داند، خط قرمزش نیز زیرمیزی است و برایش مهم نیست مخاطبش شاگردش باشد یا هر پزشک دیگری. مدتی متخصص رادیوتراپی و آنکولوژی امام بود و همین مدت را از افتخارات خود می‌داند، کما اینکه از سخت‌ترین معالجات طول زندگی‌اش؛ معاینه امام را عنوان می‌کند، بیماری که معاینه‌اش آنقدر سری بود که حتی این موضوع را نیز باید از همسر خود پنهان می‌کرد.

«گفتم که من خبر ندارم - یعنی چی خبر نداری؟ شما قراره بروی تهران. گفتم که نمی‌دانم تهران چه خبر است؟ «سکرت کامل است» ..... «امام کسی بود که دنیا را تکان داد. شاید در عکس و فیلم ایشان را بینید ولی فرق می‌کند با اینکه آدم برود با آن شخص طرف شود و بخواهد کلام در کلام شود و یا سؤال و جواب کند»

در زمانی که حضرت امام خمینی(ره) در بهار سال 68 تحت معالجه بودند، در ماه‌های آخر عمرشان، پزشکان متوجه ابتلای ایشان به سرطان معده شدند، کما اینکه امام به عارضه قلبی نیز مبتلا بودند، بنابراین گروهی از پزشکان ایرانی برای درمان ایشان تلاش می‌کردند که یکی از این متخصصان، دکتر محمدرضا قوام‌نصیری ــ متخصص رادیوتراپی و آنکولوژی بود که در طول این سال‌ها نیز با وجود مسئولیت‌های متعدد اجرایی و دارا بودن کرسی استادی دانشگاه، کمتر مقابل دوربین رسانه‌ها قرار گرفت.

قوام‌نصیری که دوره‌های تخصصی خود را اواخر دهه 70 میلادی در دانشگاه لندن گذرانده است، در گفت ‌و گویی با تسنیم از روزهای پایانی عمر امام و بیماری سرطانی که ایشان داشتند و همچنین سختی‌های معایناتی که بسیار سری بود گوشه‌های را که به زعم خود در فضای رسانه امکان انتشار است، بیان می‌کند.

در چه سالی با پرونده بیماری امام مواجه شدید؟

فکر کنم همان سال فوت بود. بهار همان سال بود، من هم خبر نداشتم. وزارتخانه گفته بود بیا تهران. من فکر کردم که مسائل وزارتخانه‌ای است که گفتند من آنجا باشم هیچ ذهنم این طرف نمی‌رفت. دکتر نوحی گفته بود که مبادا با کسی حرفی بزنی هر چه گفتم چه شده گفت بیا تهران می‌گویم. دکتر بهرامی یا رییس دانشگاه مشهد بود یا معاون وزیر. چون زمانی که دکتر فرهادی وزیر بود وی هم معاون آموزشی بود. دکتر به من زنگ زد که شما امروز میایی تهران. گفتم چه خبر است. دکتر نوحی هم نیم ساعت پیش زنگ زد. گفت کاری نداشته باش بیا تهران با کسی هم حرفی نزن.

من انقلاب درونیم خیلی بیشتر شد. بلافاصله از دفتر آقای طبسی زنگ زدند. گفتند به شما اطلاعی دادند. گفتند نه. گفتند برای شما بلیت گرفتند. هواپیمای بعدازظهر شما عازم تهران هستید. گفتم من نه بلیت دارم نه چیزی. خبری هم ندارم.

یک تشنج عجیب و غریبی پیدا کرده بودیم بالاخره همه هم با من آشنا، دوست و نزدیک و به همه هم ارادت داشتم. به همه هم باید همینجوری بگویم که نمی‌دانم چه کار می‌کنم.

بالاخره برای بار سوم که آقای طبسی تلفن کردند گفتند ساعت 1.5 بعدازظهر شما عازم تهران هستید و من تبریک می‌گویم که بالاخره از کل کشور شما را انتخاب کردند و از خراسان و مشهد یک نفر انتخاب شده و در مقابل همه متخصصانی که در این رشته در تهران هستند من خیلی خوشحالم شما انتخاب شدید، این را که گفتند من یک چیزهایی دستم آمد. گفتم نه .... «شما دارید می‌روید عیادت حضرت امام و مسئله بین خودمان بماند».

ما رفتیم منزل و خانمم پرسید که کجا داری می‌روی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ مانده بودم به او چه بگویم. کار به گریه کشید «شما مرا محرم نمی‌دانی»... گفتم نمی‌توانم بگویم. گفتم قول بده به جدم قسم بخور. دیدم دارد گریه می‌کند. قضیه پیچیده شده بود. گفتم می‌روم تهران خدمت حضرت امام. گفت تو. گفتم بله.

چه مقطعی بود. چند سال داشتید؟

فکر کنم حدود 50 ساله بودم. هیئت علمی دانشگاه و دانشیار بودم و همچنین مدیر گروه استان خراسان بود. سمت‌های مختلفی داشتم. خاطرم نیست گروه رادیوتراپی آنکولوژی تشکیل شده بود یا نه. تحصیلات عالی من هم انگلیس بود. تخصصم را در دانشگاه لندن گرفتم. سال 1976 یا همان سال 1356. یک پروژه تحقیقاتی نوترونتراپی به من پیشنهاد کردند در لندن هاسپیتال و بسیار هم پوزیشن خوب و تحقیقاتی بود.

آن زمان تازه ابتدای انقلاب بود، گفتم بروم ایران به هر حال ما تعهدی داریم. گفتم می‌آیم ایران و بر می‌گردم. پدرم رئیس دانشکده پزشکی و معاون اداری مالی دانشگاه مشهد بود. دکتر علیرضا قوام نصیری - استاد آسیب‌شناسی بود که سال 78 فوت کردند. نسل اندر نسل فرزندان اول خانواده ما همه پزشک بودند. ما قوام الاطبا و ... بودیم که نسل اول و دوم و سوم و چهارم ما پزشک بوده تا آنجا که من یادم می‌آید. برای تربت حیدریه هستیم و قدیمی‌های ما حکیم و حکیم باشی بودند.

... به هر حال ما گفتیم به خانم که داریم می‌رویم تهران و او باور نمی‌کرد. گفت این همه استاد این رشته در تهران ولی چرا از تهران نمی‌برند؟ گفتم نمی‌دانم. یک ربع به دو پرواز کردیم و آمدیم در پاویون اختصاصی مهرآباد. سه نفر از برادران بودند با دستگاه‌های مخصوص! آنها مرا شناختند. گفتند بفرمایید. اتومبیل مخصوص و رفتیم بالا. رسیدیم جماران. کوچه‌های مخصوص که درهای آهنی داشت، با بیسیم خبر دادند در را باز کردند.

همانجا تشکیلات اختصاصی، درمانگاه و اتاق مخصوص برای حضرت امام درست کرده بودند و آماده بود و احتیاجی به بیمارستان نبود. وارد حیاط شدم آقای موسوی اردبیلی یادم هست آنجا بودند و آقای دکتر فاضل هم روی ایوان ایستاده از روبه‌رو منتظر ... رفتیم و روبوسی و احوالپرسی و آقای دکتر شیخ بود که از همکلاسی‌های خود بنده بود که خیلی تعجب کردم. دکتر عارفی متخصص قلب هم بودند. خیلی‌ها بودند که برخی را می‌شناختم و برخی را هم آشنا شدیم. بعد هم خدا رحمت کند حاج احمد آقا تشریف آوردند و صحبت کردیم.

نخستین بار بود امام را می‌دیدید؟

حضوری بله.

خُب بعد چه شد. شروع درمان چطور بود؟ ما در مطالب متعدد شنیدیم امام از لکه خونی که در مدفوع خود داشت متوجه بیماری خودشان شدند.

بله. خون مانده‌ای که خونریزی معده کند خون مانده و سیاه دیده می‌شود، در حالی که اگر زخم در روده بزرگ باشد خون تازه است. مثل هموروئید یا بواسیر که خون تازه است ولی وقتی معده یا اثنی عشر خونریزی می‌کند خون چون میاید می‌چرخد در روده باریک و بعد روده بزرگ و با مواد دفعی قاطی می‌شود و زمان می‌گذرد، تیره می‌شود. به اسم خون سیاه معروف است که «ملنا» به آن می‌گویند. به مدفوع نگاه می‌کنند می‌بینند تیره شده؛ منتهی برخی اشتباه می‌کنند وقتی ما تشریح می‌کنیم می‌گوییم این را با مواد غذایی که دارید می‌خورید یا داروهای خاص اشتباه نکنید مثلاً کسی که رژیم سبزی یا خام خوری مثل اسفناج داشته باشد بعد از مدت کوتاهی رنگ مدفوع تیره می‌شود یا سوءهاضمه اگر گرفتند وحشتی نداشته باشند. به هرحال پزشکی هیچ وقت دو دو تا چهار تا نمی‌شود.

رفتید نزد امام و او را معاینه کردید؟

بله. دکتر فاضل گفت بیایید ببینید. گفتیم شماها دیدید. گفت نه دیگر شما هم ببینید. سنگین‌ترین وظیفه را گذاشتند. مسئله بدخیمی معده بود؛ مشورت، پیشنهاد و تصمیم گیری و همه افتاد گردن بنده. آزمایش هم گرفته بودند. نمونه‌برداری کرده بودند. در آزمایش خون زیاد مشخص نبود. آزمایشات ایشان هر 24 ساعت یک‌دفعه تکرار می‌شد. متخصصان همه می‌دیدند. متخصص قلب، متخصص مجاری ادرار، همه کنترل می‌کردند.

بیماری امام را تشخیص داده بودند؟

بله تشخیص داده بودند که مرا خواسته بودند که چه کار کنیم. یک نوع سرطان سیستم لنفاوی معده بود، بدخیم بود. تومور خوشخیم معمولاً ضررش جایگزینی آن است. یعنی خوشخیم بزرگ می‌شود. انتشار زودرس ندارد. تهاجم به بافت‌‌ اطراف نمی‌کند. فقط بزرگ می‌شود‌ ولی بدخیم ضمن اینکه بزرگ می‌شود و از طریق لنف انتشار هم پیدا می‌کند‌ و در خون و بخش‌های عصبی منتشر می‌شود و این انتشارش است که بیشتر بیمار را از بین می‌برد تا خود توده. این فرق خوشخیم و بدخیم است.

اردیبهشت ‌بود که امام را دیدید؟

بله. حوالی اردیبهشت.

وقتی تشخیص دادند امام سرطان دارد از آن مدت اولیه گذشته بود؟ چون مثلاً می‌گویند فرد بیشتر از 6 ماه زنده نمی‌ماند.

من شرح مایکروسکوپی را دقیق یادم نیست که دیده باشم که گزارش جراح را خوانده باشم یا اگر بوده هم سالیان سال است که گذشته. دکتر فاضل بود و فکر کنم دکتر کلانتر معتمد نیز بود. آنها می‌دانستند که ضایعه چطور بوده یا زخم چطور بوده و چقدر نفوذ کرده و کجاها را مبتلا کرده بوده و یا داخل حفره شکم چطور بوده. این ها همه شرط است برای درمان یک سرطان. تا بر مبنای یافته‌های بالینی آزمایشگاهی بتوان تصمیم درمان گرفت. همه این کارها با حضور خود حاج احمد آقا صورت می‌پذیرفت که تا نزدیک شام انجام می‌شد و بعد هم که سفره را جمع می‌کردند جلسه مشورتی شروع می‌شد و تا هر وقت که نیاز بود طول می‌کشید.

دستوراتی که می‌دادید امام عمل می‌کرد؟

بله. البته ایشان را مستقیم از طرف من نمی‌دیدند. من با دکتر فاضل و دکتر نوحی و ... صحبت می‌کردم و حضوری هم می‌رفتم می‌گفتم. خواهش کردم که از همکاران تهران آقای دکتر دهشیری بیاید که استاد پیشکسوت این رشته بود ــ خوشبختانه در قید حیات هستند.

معاینه امام هم پیچیدگی خاص خود را داشت، مثلاً در یک موردی پزشکی آورده بودیم که در رشته خودش بسیار حاذق بود ولی کراوات می‌زد، و این شده بود جای بحث، به طوری که دکتر فاضل کنار شلوار بنده را گرفته بود و می‌کشید و می‌گفت «که فلانی را نمی‌توان با این ظاهر فرستاد معاینه امام» در نهایت آن متخصص با همان کراوات بر بالین امام حاضر شد و حتی در حین معاینه پایین کراواتش نیز به صورت و بینی امام می‌خورد ولی در مجموع معاینه و ویزیت انجام شد و امام نیز با خونسردی و بسیار راحت با این مسئله کنار آمد زیرا ایشان به واقع خود را بیمار و تحت اختیار پزشکانش قرار داده بود.

ضایعه را نتوانستید در جراحی بردارید؟

برداشته بودند. بعد هم درمان‌های انکولوژی ایشان بود که بخواهد اشعه بگیرد و یا دارو بگیرند. دارویشان هم خواهش کردیم تا آقای دکتر منادی زاده آمد. از همکاران قدیم ما بود. همان موقع هم به آقای دکتر فاضل گفتیم مثل اینکه زنگ زده بودند آقای دکتر منادی زاده آمدند. وی هم رفت و معاینه کرد و به هر حال مباحثی که مطرح شده بود را تأیید کرد و من هم وقتی دکتر منادی زاده آمد سنگینی کار و تعهدم کم شد. البته سعی ما این بود که هر چه داریم در چنته بگذاریم.

امام از یک صلابت عجیبی برخوردار بود. یک بحث مهم در درمان بیماری این است که وجود شخص و سیستم داخلیش چقدر از هم پاشیده شده باشد زیرا ناخوشی حتی یک سرماخوردگی ساده باشد فرد را از پا درمی‌آورد. مثلاً برخی از آنفلوانزاها می‌کشد ولی من خودم یک مریضی در لندن داشتم که سرطان ریه داشت که خیلی خطرناک بود. درمانش می‌کردیم، وقتی من در کلینیک می‌دیدمش می‌گفت دکتر نصیری من گلف بازی می‌کردم الآن شما مرا درمان می‌کنید، ضعیف شدم ولی مطمئن باش که من گلفم را بازی می‌کنم و این بیماری را از پا در می‌آورم و آن کار را هم کرد. بعد هم که دو سال گذشته بود از زمانی که من برگشتم ایران دیدم خوب شده است.

چنین مواردی را ما در مشهد هم داشتیم یکی بود که قطع عضو شد و از ران پایش را قطع کردند و یکی از خطرناکترین سرطان‌های استخوان را داشت. این فرد قهرمان شنا بود. یادم نیست در چند متر ولی یک پا داشت و کلی مدال‌های مختلف. به نظرم تهران هم آمد، زمان آقای رفسنجانی رئیس‌جمهور بودند و ایشان نیز او را دیده بودند.

امام در صحبت‌های خودمانی به شما چیزی نمی‌گفتند؟

نه. من خیلی درگیر این مسائل نبودم چون اواخر کار بود که این موضوع به من رسید. طولانی مدت نشد که من زیاد در خدمت ایشان باشم ولی مهم این است که خصوصیات یک استثنایی را من فکر می‌کنم ما آنجا می‌دیدیم به عنوان اینکه یک شخصی در زعامت یک امت است.

به هر حال پزشکان زود تشخیص می‌دهند، ما با یک کسی اگر سه دقیقه صحبت کنیم می‌فهمیم که وی از نظر روانی و داخلی و وجودی و منش و اعصاب چه جور انسانی است. من برداشتم این است که امام یک انسان استثنایی بود.

کسی که بیمار بود و در آن مراحل که افراد ناامید هستند و جواب تو را نمی‌دهند و حوصله صحبت ندارند امام این همه مراجعه کننده داشت از صبح تا غروب؛ وقت نماز مغرب که می‌شد نباید طبیعتاً آدم کسی را بپذیرد ولی ایشان هر وقت برنامه‌ای بود با گشاده رویی و انبساط خاطر و روحیه خوب و بشاش و خندان می‌پذیرفت.

اصلاً حالتی که بیمار هست و در این مرحله از بیماری قرار دارد مانند امام ندیدم. همان نفوذ خاص کلام و آن دید خاص و قدرت چشمی که حضرت امام داشت و اثر روی آدم می‌گذاشت در همان جلسه اول ما را منقلب کرد.

روز اول وقتی آقای دکتر فاضل گفت بیا برویم .. عجله داشت سریع آمدیم دیدم لباس عمل سبز هم تنشان بود (دکتر فاضل) دمپایی هم پایش بود. گفت بگذار من وضو بگیرم زیرا هیچ وقت بی وضو آنجا نمی‌روم. شاید دکتر فاضل راضی نباشد این مسائل را می‌گویم ولی بنده خیلی صریح حرف می‌زنم و همه مرا می‌شناسند، من در دلم گفتم که حالا تظاهر تا چه اندازه. درست است که ایشان امام ما هست و برای ما عزیز است ولی کار که واجبتر است شما دارید می‌روید خودشان را ببینید. دیگر وضو نگیر. بعضی وقت‌ها می‌گویند حالا در جنگ هستی و با لباس و پوتین بگو الله اکبر شما وضو نگرفتی ولی بعد از اینکه من رفتم و حضرت امام را دیدم و صحبت کردم به دکتر فاضل گفتم واقعاً من شرمنده‌ام که چنین فکری کردم، بنده غیبت نمی‌کنم و بد کسی را هم نمی‌خواهم ولی این بار شیطان رفت در جِلد ما ... ما را ببخش. گفت نه من شما را می‌شناسم.

به هر حال امام کسی بود که دنیا را تکان داد. شاید در عکس و فیلم ایشان را بینید ولی فرق می‌کند با اینکه آدم برود با آن شخص طرف شود و بخواهد کلام در کلام شود و یا سؤال و جواب کند و این مقایسه‌ها بسیار فرق می‌کند.

یعنی امام جزو سخت‌ترین بیماران شما بودند؟

من تعهد زیادی حس می‌کردم. سخت نبود زیرا اسلام می‌گوید بندگان خدا همه مثل هم هستند و این منش خود حضرت امام بود. وقتی ما گفتیم که همه جور امکانات وجود دارد هم به خارج رفتن و هم از خارج متخصصان دنیا را حداکثر تا 48 ساعت می‌آوریم. ایشان جواب می‌دهد که نه ما در ایران خودمان اگر بهتر از آنها نباشند هم ردیف آنها را داریم احتیاجی نیست که چنین اتفاقی بیفتد.

خودتان شنیدید؟

شنیدم و شاید هم از کسی شنیدم به هر حال آدم این روحیه را می‌بیند! برای عمل جراحی صحبت کرده بودند. دکتر فاضل می‌گفت چه جوری بگوییم و کی بگوید که ما می‌خواهیم شکم شما را پاره کنیم. حالا بگوییم می‌خواهیم عملتان کنیم شاید برداشتش این است که در این سن و با این موقعیت و با این مشکلاتی که ایشان دارند، عمل جراحی کنند.

این مسئله مطرح شد که اصلاً برویم شور و مصلحت در خارج کنیم و یا دو تا آدم از خارج بیاوریم ببینیم چه می‌شود؟ زیرا خیلی‌ها این کار را کردند و شاید الان هم برخی انجام می‌دهند ولی امام با کمال خوشرویی گفتند که هر چه تقدیر باشد. من کامل آماده‌ام و در اختیار شما هستم. این یک اعتماد به نفس عجیبی می‌خواهد. یعنی اینکه آدم در آن موقعیت در دنیایی که ما می‌بینیم، نیست.

من بحثم این نیست که ایشان رهبر و زعیم کل جهان بوده و یا امام خمینی بوده یعنی حضرت آیت‌الله خمینی یک شخصیت استثنایی اما این که آدم از این ورطه برود بیرون و در یک فاز دیگری در زندگی باشد خارج از مسائل مادی و انسانی است که ما الآن گرفتارش هستیم .... امام به یک جایی وصل می‌شود که اصلا ًبرایش چنین چیزهای مطرح نبود که الآن خورشید بگیرد.

زمانی که امام فوت کرد چطور متوجه شدید؟

من داشتم مجدداً می‌رفتم تهران. برنامه گذاشته بودند که همان روز یادم نیست ساعت 11 یا ظهر بروم تهران. مشهد بودم. آمده بودم نفسی تازه کنم. بالاخره بیدارخوابی و کارکردن و دوندگی و حساسیت استرس زایی که این آزمایش چرا این جوری شد یا غیره .... همه هم بگویند که چه کار کنیم حالا. شیمی درمانی چه شود. کدام دارو! اگر امام کلیه شان 50 درصد فعال نیست اندوکسان بدهیم .. ندهیم. این‌ها همه بود.

شیمی درمانی انجام شد؟

بله. داده بودیم به دکتر فاضل.

چند ماه؟

فکر می‌کنم سه چهار دوره.

ظاهر امام بعد از شیمی درمانی تغییری کرد چون غالباً شیمی درمانی باعث ریختن مو و ریش می‌شود و برای یک مرجع تقلید این موارد مورد حساسیت است.

دارو ادریمایسین بود که آن موقع خیلی استفاده نمی‌شد. امام هم مشکل قلبی داشتند و ادریمایسین یکی از عوارضش عوارض جدی قلبی است. استرس همین بود. به هر حال درمان حضرت امام استرس زا بود. مریضی که به عنوان یک انسان وضعیت کلیه، پروستات، قلب و خون خاص بود.

... من مشهد بودم می‌خواستم بروم برنامه‌ریزی کنم و کارهایم را انجام دهم و برگردم تهران. فکر کنم ساعت 7 صبح بود گفتم زود بروم بیرون که به کارم برسم. من معمولاً سه ربع زودتر از همه بیمارستان بودم. به هر حال از داخل کوچه که درآمدم بلوار باهنر (دانشگاه) پیچیدم که صدای آقای حیاتی را شنیدم «انالله و انا الیه راجعون». این را که گفت فهمیدم .. نبضم ایستاد.

کنار خیابان نگه داشتم. یادم هست صحبتی که کرد با جمله روح ملکوتی حضرت امام شروع شد. ما هم اختیار از دستمان در رفت. خیلی هم درگیر شده بودیم. بالاخره آدم به بیمارش علاقه پیدا می‌کند. یکی از مشکلات ما همین است که پزشکی می‌تواند مریض خود را خوب درمان کند که توانایی ایجاد اعتماد برای مریض داشته باشد. شما به من اعتماد کنی بنابراین حرف من، کلام من، نسخه من، داروی من، هرچه گفتم حتی اگر یک آب مقطر هم بگویم بزنند اثر می‌کند.

بنده با وجود اینکه 5 سال است بازنشسته‌ام هنوز بیمارانم برایم گریه می‌کنند. در حالیکه شاگردانم همه استاد شدند ولی بیمار می‌گوید ما در دنیا کسی را جزو شما قبول نداریم زیرا با شما شروع کردیم و 20 و 30 سال است که بیمار شما هستیم، شما ما را نجات دادید. بچه‌های ما و یا شوهرمان را ... هر چه هم می‌گوییم این کار خداست کار من نیست. ما وسیله‌ایم. پزشک یک وسیله است حالا یا بشود یا نشود. می‌گویند نه. پزشک زیاد داریم ولی از شما ما چیزهای عجیب و غریبی دیدیم.

به هر حال اتومبیل را نگه داشتم کنار بلوار دانشگاه؛ شلوغ هم بود... همه متعجب نگاه می‌کردند، تعجب می‌کردند که ما در ماشین نشستیم و گریه می‌کنیم... چه کار کنم خدایا. رانندگی که حوصله ندارم. برگشتم و آمدم خانه و خانمم هم فهمید دید من منقلبم و گفت که من رادیو را شنیدم خبر را می‌دانی که برگشتی. گفتم بله متاسفانه؛ به هر حال کوتاه یا بلند مدت؛ این افتخار نصیب ما شد و در کارنامه زندگی ما خوشبختانه ماند.

تسنیم: در پایان این گفت‌وگو کلماتی عنوان می‌کنیم نخستین چیزی که به ذهن‌تان می‌آید بفرمایید.

امام رضا (ع): خورشید شرق

زیرمیزی: انگیزه کثیف

مشهد: مشهدالرضا تربت هست و پاک هست خاکش

دکتر هاشمی: بالنفسه آدم علاقمند به کار و مثبت هستند

حضرت امام: من در جایگاهی نیستم بتوانم حرف بزنم. استثنا دیدم من

سرطان: بیماری قابل علاج

رهبری: نعمتی برای بقای جمهوری اسلامی

انگلیس: کفتار پیر

تسنیم: ولی شما آنجا درس خواندید؟

قوام نصیری: من علم یاد گرفتم. حضرت امام فرمودند این روشنفکر غرب زده که می‌گوییم آنهایی نیستند که می‌روند علم یاد می‌گیرند و متعهد می‌آیند اینجا باعث می‌شوند مملکت ما رشد و نمو پیدا کند و گسترش علم داشته باشیم. آنها استثنا هستند. من اگر رفتم آنجا رفتم چیز یاد گرفتم به خاطر مملکتم. و الا برای من آنجا جایگاه خیلی خوب و مناسبی وجود داشت مثل آنهایی که رفتند ما هم می‌توانستیم برویم و برنگردیم ولی من نمی‌توانستم 24 ساعت چنین فکری در مغزم بگذرد. بدون هیچ مبالغه‌ای. حضرت رضا لطفی داشتند که ما سعادت تشرف هر هفته روزهای شنبه را پیدا کردیم قبل از اینکه کار را شروع کنیم در این 30 - 40 سال برویم پابوس حضرت. اتفاقاتی هم افتاده که من نمی‌خواهم درباره‌اش صحبت کنم. شاید به آن دلیل بوده ولی من بدهکار به مملکت و پدر و مادرم بودم و باید بر می‌گشتم. الان هم خوشحالم که برگشتم. چون نتیجه زحماتم را دیدم مثبت بوده.

دانشجو: یک موجود شریف بی‌گناه که در هر اجتماعی هر طور تربیتش کنند همانطور رشد می‌کند

آموزش: بهترین اتفاقی است که می‌تواند در هر اجتماعی بیفتد

دکتر قوام نصیری: خداوند خلق کرد و یک طوق بندگی بر گردنش گذاشت و تا آخر عمر هم باید بکشد این بار سنگین را

کتاب: یار همیشگی انسان

شعر: سفید یا کلاسیک؟

جمله معروف مشهدی‌ها‌: «مدنم اما نمگم»

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت