دل نوشته ی یک مدافع حرم به مادر شهید
«شیخ محسن» یک طلبه رزمنده است که همراه صدها رزمنده دیگر برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) و مبارزه با گروهکهایی تکفیری به سوریه رفته است. او متنی کوتاه در وصف مادران شهدا را تقدیم به مادر شهید «حسن قاسمی دانا» کرده است.
به گفته پدر شهید قاسمی دانا، شهید در اخبار سوریه شاهد کشت و کشتار بی رحمانه مردم توسط نیروهای تکفیری و جسارت به حرم مطهر حضرت زینب کبری (س) و حضرت رقیه (س) بود و همین مسئله سبب شد که خودش به صورت داوطلبانه عازم سوریه شود و از این مکان مقدس و مردم بی گناه دفاع کند. وی از 25 فروردین ماه در سوریه حاضر شد و جمعاً به مدت 22 روز در منطقه حاضر بود و در صبح جمعه 19 اردیبهشت به شهادت رسید. پیکر مطهر او در 22 اردیبهشت وارد کشور شد. در روز بیست و پنجم که مصادف با نیمه ماه رجب و سالروز رحلت جانسوز عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری (س) بود در میان حضور پرشور مردم و مسئولان در باغ پایین آرامگاه خواجه ربیع، بلوک 6 ردیف 16 به خاک سپرده شد.
پدر این شهید به گفته یکی از همرزمان فرزندش اشاره کرده و گفته بود: دشمن از حسن سئوال میکرد که تو کی هستی؟ و او پاسخ میداد شیعه علی (ع)، شیعه زینب (س)، سپس دشمن میگفت نه تو کافر هستی و حسن نیز در جواب همان جمله را تکرار میکرد و این تکرار بارها و بارها از سوی هر دو طرف تکرار شد تا اینکه نهایتاً نیروی دشمن به سمت فرزندم تیراندازی کرد و او به شدت مجروح شد.
رزمندهای به نام «شیخ محسن» که خودش این روزها در سوریه است دلنوشتهای به مادر شهید قاسمی دانا نوشته است. هنوز مشخص نیست که شیخ محسن که امضای او پایین این نوشته است و از سوریه تصویر این نامه را برای مادر شهید ارسال کرده است، در ایران درس خوانده، یا در حوزههای علمیه سوریه یا عراق. معلوم نیست که شیخ محسن ایرانی است یا افغانستانی، درست مانند صدها رزمنده دیگر که در سوریه و عراق با ملیتهای متفاوت دوشادوش یکدیگر با دشمن میجنگند، برای شیخ محسن هم مرز جغرافیایی روی کاغذ و ملیت دیگر اعتباری ندارد و همگی زیر علامت و بیرق مقاومت اسلامی سلاح در دست گرفته و به دفاع از حرم و ارض مسلمانان مشغولند.
«شیخ محسن» در روزهای آسمانی زندگی خود قرار دارد. حال خوشی دارد. روحیه لطیفی دارد. این را از نوشتههایش میتوان دریافت. او متنی کوتاه برای مادر شهید «حسن قاسمی دانا» نوشته است و به وصف جایگاه مادران شهدا نشسته است. نوشته او را در ادامه میخوانید:
هیچکس نخواهد توانست حقیقت آنچه دیگری چشیده است را درک کند. شاید کمی خودش را فقط به آن حس نزدیک کند و در میان گنجینههای عواطف و احساسات آنچه افق دستیابیاش دور دستتر مینماید، احوال آن مادر شهیدی است که حاصل عمر خود را...
کسی چه میداند که نجواهایش با خدا چه سمت و سویی دارد و چگونه از خدا اطمینان قلب را طلب میکند؟ کسی چه میداند؟ وقتی میبینی در گپ و گفتهای خانگی و در میان نشاط و شادمانی اهل خانه، لبان ذاکر مادر که به لخند باز شده بود آهسته آهسته جمع میشود و با کمی لرزش همراه میشود و تلاش میکند سرّ ِ درون خود را مخفی کند که ناگهان یک قطره، کار یک موج سهمگین را میکند و همه را با خود به سوی خاطرات شهید خانواده میکشاند.
خاطرات شهید با خاطرات بقیه جانباختگان اصلا قابل مقایسه نیست؛ یاد شهید به خانوادهاش امید میبخشد، زیرا در سراسر زندگی شهید میتوان انواری که بر طریق وصال پروردگار تابیده است را با چشمان دل نگریست و چگونه کسی که در طریق وصال گام نهد و مقصد را در شهادت بیابد جای غصه خوردن و زاری را برای بازماندگان باقی میگذارد؟ واصلا چرا باید غصهای در پی داشته باشد وقتی نزد خالق عالم روزی میخورد؟
خوشا به حال قلمی که در این طریق بر سفیدی کاغذ برقصد و ضرب آهنگ نوشتن را اینگونه بنوازد که «خداوند انسان را آفرید و زیبا هم آفرید و به او راه نزدیک شدن را آموخت».
وجودش در حافظه لایتناهی تمام تصویر را ضبط میکرد تا آنکه شهید شد و خدا خودش خریدارش شد. ای کاش ما را بر آن گنجینه تصاویر راهی بود. اما چه باک در روز محشر به تماشا خواهیم نشست و حسرت چون منی صد چندان خواهد شد وقتی از آن تصاویر پردهبرداری شود و لذت و افتخارش میماند برای مادرش...
دیدگاه تان را بنویسید