ماجرای خواندنی زندگی زوجی که روزگاری درگیر اعتیاد بودند
«احمد ضابطیان» و «بهار جاسبی» با راه اندازی مرکز ترک اعتیاد از سال ۱۳۸۴ تا امروز فرشته نجات صدها جوان معتاد شده اند و رشته های پاره شده زندگی زوج های درگیر اعتیاد را به هم دوخته اند.
مردی که بیش از یک دهه از عمر زندگی مشترکشان را حرام خماری کرد، با معجزه و لطف خدا پایه های ویران شده را دوباره از نو ساخت. او در سخت ترین و تلخ ترین روزهای زندگی اش نذر کرد اگر توانست نشئگی و اعتیاد را کنار بگذارد همه زندگی اش را وقف کمک به معتادان برای رهایی کند و همسرش هم در این نذر با او شریک شد. حالا سرخوشانه مقابل ما می نشینند و سرشان را بالا می گیرند و می گویند:«بعد از رهایی با کمک هم کمپ ترک اعتیاد راه اندازی کردیم.» بهار جاسبی راه پر مرارتی را پشت سر گذاشت و حالا مددیار بین المللی اعتیاد شده است. این دو نفر با افتخار می گویند:«در طول این سال ها یک هزار و 100 نفر از مرکز ترک اعتیاد ما پاک بیرون رفته اند و پاک مانده اند و 15 نفراز جوانانی که با بدترین حال و روزجسمی و روحی به ما پناه آوردند به لطف خدا و تلاش های شبانه روزی حالا مددیار اعتیاد و مددکار و روانشناس شده اند.»
از رنجی که می بریم
قصه زندگی همه آدم هایی که یکباره به دامان اعتیاد می افتند و این بلای خانمان سوز دودمان زندگی شان را به باد می دهد شبیه به هم است. ماجرای زندگی«احمد ضابطیان» و «بهار جاسبی» هم شبیه به همه قصه هایی است که تا به حال شنیده ایم. دردها و رنج ها، نا امیدی ها، از دست دادن ها و ویران شدن ها. اعتیاد در زندگی این زوج در بهترین روزهای زندگی مشترک با یک تفنن خودخواهانه رخنه کرد. تفریحی که هیچ وقت احمد تصور نمی کرد به یک عادت دیوانه وار تبدیل شود. بهار هم وقتی با هزار امید و آرزو عروس خانه مرد جوان خوش چهره شد در خیالاتش هم نمی گنجید همه آرزوهایش اینچنین نقش بر آب شود. اما شد، دو سال بیشتر از زندگی اش نگذشته بود که دست همسرش رو شد و او را در حال کشیدن مواد مخدر درخانه دید. آن هم درست در روزی که می خواست خبر پدر شدنش را با یک دنیا شادمانی به او بدهد. این آغاز راه تلخ بود. از بهار اصرار برای ترک و از احمد انکار. ده ها بار او را به مرکز ترک اعتیاد برد تا اعتیاد را کنار بگذارد اما این پاکی دو روز بیشتر دوام نمی آورد.
ایستادگی ات تحسین برانگیز است بانو!
ایستادگی بهار جاسبی می تواند الگویی باشد برای همه زنانی که رفتن را به ماندن و جنگیدن با اعتیاد همسرانشان ترجیح می دهند. بهار ایستاد. باردار بود و پا پس نکشید. او روایت های زنانه اش را از ایستادگی توضیح می دهد:« خانواده ام وقتی متوجه اعتیاد احمد شدند اصرار کردند بچه ام را سقط کنم و طلاق بگیرم اما من زیر بار نرفتم. از خدا خواستم کمکم کند. تصمیم گرفتم به کلاس های مشاوره اعتیاد بروم تا بهتر بتوانم به همسرم کمک کنم. در ماه های آخر بارداری بودم که در کلاس های روانشناسی اعتیاد شرکت می کردم. اما هر قدر آگاهی من بیشتر می شد به موازات آن عزم احمد برای مصرف مواد مخدر بیشتر. ما وضع مالی خوبی داشتیم. آنقدر که یکی از خانه هایمان را برای تامین هزینه های بستری کردن احمد در بهترین مراکز ترک اعتیاد فروختیم. اما فایده ای نداشت که نداشت. چشم باز کردم و دیدم دو دختر قد و نیم قد دارم با مردی که هیج اراده ای برای ساختن ویرانه های زندگی مان ندارد. در چشم بر هم زدنی جوان خوش قامت زندگی من تبدیل شده بود به مرد زه وار در رفته با صورت تکیده ای که از تماشای صورتش در آینه هم خجالت می کشید.»
ازت متتنفرم بابا!
«آخر خط زندگی من روزی بود که دختر 6ساله ام من را در آشپزخانه در حال دود کردن حشیش دید و با نفرت به چهره ام نگاه کرد و گفت ازت متنفرم بابا! این جمله مرا نابود کرد.» نگاه تنفرآمیز دختر به پدرش با همه تلخی ها نقطه عطف زندگی احمد بود. او روایت می کند:« اظهار تنفر فرزند از پدری که جز خماری و نشئگی هیچ تصویری در ذهن دخترش باقی نگذاشته بود حالم را بد کرد. من معتاد بودم اما هنوز عاشق زن و بچه هایم بودم. بعدازظهر همان روز به همسرم گفتم مرا به مرکز ترک اعتیاد ببرد. بعد از گذشت چند روز و گذراندن مرحله سم زدایی از بهار خواستم بچه ها را به دیدنم بیاورد. دختر کوچکم به چشمانم نگاه نمی کرد. آن روز دلم بیشتر آتش گرفت، اما عزمم برای ترک اعتیاد راسخ تر شد.»
نامه ای به خدا
دلم شکسته بود. در حیاط مرکز ترک اعتیاد نشسته بودم و امیدوار به تعبیر رویاهای دخترم. بهار سال ۱۳۸۴ بود. تکه کاغذی پیدا کردم و روی آن نامه ای به خدا نوشتم. نوشتم کمکم کن؛ این بار پاک بمانم، اگر پاک ماندم زندگی امم را وقف ترک کردن معتادان می کنم. ۵ ماه بعد از ترک کردن همین جا می مانم و خدمت می کنم. کاغذ را در لابه لای یکی از صفحات قرآنی که در کمپ ترک اعتیاد بود گذاشتم. یک ماه بعد کامل ترک کردم. هیچ میلی به مصرف مواد مخدر نداشتم. انگار که آرزویم برآورده شده بود. ۵ ماه در مرکز ترک اعتیاد ماندم و خدمت کردم. از شستن لباس مددجویان و کاشتن گل در حیاط کمپ گرفته تا شستن دست شویی ها و ظرف شستن. احساس می کردم دوباره متولد شدم. در بهار 84 به خانه برگشتم و در کنار همسرم بهار و دو دخترم زندگی را از نو ساختیم. چهره من هیچ وقت مثل دوران قبل از ابتلا به اعتیاد نشد اما دخترم مرا باور کرد.»
ادای نذر در بهار 84
حالا نوبت به ادا کردن نذرشان رسیده بود. بهار جاسبی از همان روزهای نخستی که همسرش در دام اعتیاد افتاد، به کلاس های مددیاری اعتیاد رفته بود و در مدت ۱۰ سال، همه دوره های تخصصی ترک اعتیاد و دوره های روانشناسی را گذرانده بود. مدرک بین المللی مددیاری اعتیاد در دستان بهار نشان از عزم راسخ او برای مبارزه با این دیو ددمنش داشت. دستان بهار در دستان احمد بود و با هم تکه زمینی که در یکی از روستاهای اطراف شهرری داشتند به مرکز ترک اعتیاد تبدیل کردند تا نذرشان را به بهترین شکل ممکن ادا کنند. راه اندازی مرکز کار راحتی نبود اما با وسواس بهار این مرکز مطابق با استانداردهای جهانی مراکز ترک اعتیاد ساخته شد و نامش هم شد «بهار 84»؛ یعنی فصل رهایی. ضابطیان می گوید:«سال هاست همه هم و غم من و بهار پاک کردن اعتیاد از چهره مردان این سرزمین است. ما به سهم خودمان بار سنگینی را برداشتیم و هر روز با انگیزه تر از روز قبل ادامه می دهیم.» بهار جاسبی هم نشین زنانی می شود که فکر می کنند اعتیاد پایان راه زندگی مشترک است. ماجرای ایستادگی و مقاومت خودش را برای همسران مردان معتادی که از همه جا بریده اند روی دایره می ریزد و در طول این سال ها زندگی بسیاری از زوج های جوان درگیر اعتیاد را از ورطه سقوط نجات داده است.»
ما می توانیم
مرکز ترک اعتیاد این زوج با تلاش های شبانه روزی شان مورد توجه قرار گرفته است. جاسبی می گوید:« من و همسرم و به دلیل به کار گرفتن روش های تخصصی در میان ده ها مرکز ترک اعتیاد سرو صدای زیادی راه انداخته و ۳ سال قبل مددیاران بین االمللی اعتیاد از کشور بلژیک برای بازدید از این مرکز به ایران آمدند. بارها از سازمان بهزیستی و رییس موسسه تولد دوباره لوح تقدیر گرفتیم و با تماشای این موفقیت ها امیدوار می شویم به اینکه توانسته ایم نذرمان را به بهترین شکل ممکن ادا کنیم.»
زکات پاک شدنم را اینطور می دهم
هر کسی بسته به اعتقاداتش زکات داشته هایش را به یک شکل می دهد و «احمد ضابطیان» هم زکات پاک شدن و پاک ماندن و لطف خدا را به روش خودش می دهد. شب های سرد پاییز و زمستان به پاتوق کارتن خواب ها و معتادان و همه سوراخ و سنبه هایی که کسی از وجودش خبر ندارد جز کسی که روزگاری همان مکان ها بیتوته گاهش بوده، می رود و برای بازگشت دوباره معتادان به زندگی تلاش می کند. او می گوید:«هر کجا معتادی را می بینم که کارتن خواب شده دلم می لرزد. بارها و بارها در ساعت های پایانی نیمه شب به مکان هایی می روم که مطمئن هستم در آنجا کارتن خواب های معتاد شب را تا صبح در سرما و نا امیدی به سر می کنند. سر حرف را با آنها باز می کنم . قصه زندگی خودم را برایشان روایت می کنم. از گذشته سیاهی می گویم که همه زندگی ام را ویران کرده بود. ازشان می خواهم به من اعتماد کنند و همراهم بیایند. دوست دارم زکات پاک شدن جسم و روحم از اعتیاد را با بردن کارتن خواب ها به مرکز ترک اعتیاد خودم و کمک به پاک شدنشان پرداخت کنم. به همه جا هم سرک می کشم. خیلی از کارتن خواب ها به ندای دل من گوش می دهند و همراه من به مرکز ترک اعتیاد می آیند. برای دلخوشی و رضای خدا هیچ پولی هم از آنها نمی گیرم و وقتی از پاک شدنشان مطمئن می شوم اجازه خروج از مرکز ترک اعتیاد را بهشان می دهم.» بغض راه گلویش را می بندد و ادامه می دهد:« اگر فقط دعای یکی از این کارتن خواب هایی که با کمک من سلام دوباره به زندگی کرده اند، اجابت شود برای دنیا و آخرتم کافی است.»
دیدگاه تان را بنویسید