ماجرای عکس معلمی که سوژه رسانه‌های خارجی شد +تصاویر

کد خبر: 774585

انگار خداوند بعضی از آدم‌ها را طور دیگری آفریده است! افرادی مانند آقا معلم کردستانی که همچون خورشید هستند و وسعت تابیدن‌شان حد و مرزی ندارد. او که با دیدن دانش‌آموز بیمار و موی سر ریخته خود، برای همدردی با او مو‌های سرش را تراشید.

ماجرای عکس معلمی که سوژه رسانه‌های خارجی شد +تصاویر
خبرگزاری فارس: انگار خداوند بعضی از آدم‌ها را طور دیگری آفریده است! افرادی مانند آقا معلم کردستانی که همچون خورشید هستند و وسعت تابیدن‌شان حد و مرزی ندارد. او که با دیدن دانش‌آموز بیمار و موی سر ریخته خود، برای همدردی با او مو‌های سرش را تراشید.
داستان عجیبی است! عاشق شدن و عاشق ماندن! شمع باشی و سوختنت بی توقع و درخواست باشد. مختص به مکان و برای فرد خاصی نباشد و تنها هدف تو از شمع بودن، روشنایی بخشی به مسیر زندگی افراد باشد. آری! روایت قشنگی است دوست داشتن و ابراز محبت کردن، رنگ تعلق به همنوع به خود گرفتن و همراه و همنوا شدن با غم و اندوه دیگری! انگار خداوند بعضی از ما آدم‌ها را طور دیگری آفریده است! تعجب نکنید! این تفاوت تنها در ظاهر جسمی و شکلی نیست! تفاوت و تمایز در مرام و معرفت برخی انسانهاست که در عین کم بضاعتی مادی و ثروت، گنجینه‌ای بی پایان از معنویت و انسانیت دارند. خورشید هستند و وسعت تابیدن شان حد و مرزی ندارد و هرجا که احساس کنند موجودی از خلایق خداوندی نیازمند گرمای وجودشان هستند، گرمابخش می‌شوند. بله! روایت داستان ما، نوع دوستی و مهرورزی آقا معلم دیار کردستان است. او که رسم جوانمردی و نوع دوستی را چه زیبا معنا کرد و به جا آورد!
این معلم دوست داشتنی به عنوان یکی از برگزیدگان همایش «خبر خوب» که به ابتکار خبرگزاری فارس هفته گذشته برگزار شد، انتخاب شد و در این همایش مورد تجلیل قرار گرفت.
او کسی نبود به جز «محمد علی محمدیان»، آموزگار پایه دوم ابتدایی دبستان «شیخ شلتوت» شهر مریوان از استان کردستان که با چهره خندان و دوست داشتنی، در حالی که حالا برای همیشه مو‌های خود را تراشیده است، خندان و پرنشاط میهمان تحریریه فارس شد و در فرصتی مغتنم با او به گفت‌وگو نشستیم. این معلم با حرکت زیبا و به یاد ماندنی خود در سال ۹۲ ماندگار شد. او وقتی در کلاس درس، دانش‌آموز بیمار خود که مو‌های سرش در اثر یک بیماری ناشناخته کاملاً ریخته بود و از نظر روحی در شرایط خوبی بسر نمی‌برد را دید، برای ابراز همددی و التیام درد‌های جسمی و روحی او، مو‌های خود را تراشیده و با این دانش‌آموز همذات پنداری کرد. «محمد علی محمدیان» متولد روستای «دَرَکی» از توابع شهر سروآباد استان کردستان است. ۴۷ بهار زندگی خود را گذرانده و ۲۶ سال از آن را پای تخته سیاه کلاس درس طی کرده است. روستازاده‌ای است که تحت تربیت پدری روحانی و عالم قرار داشته و رنج و سختی زندگی در روستایی محروم را با تمام جان لمس کرده است. او داستان زندگی خود را اینچنین روایت می‌کند: پدرم فردی روحانی بود و ۳۰ سال امامت جماعت روستای‌مان را عهده‌دار بود. تحصیلات ابتدایی را در روستای محل تولدم «درکی» گذراندم و برای ادامه تحصیل به مریوان آمدم. در سال‌های ۶۲ تا ۶۴ تحصیلات دوره راهنمایی را در مریوان و زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شده بود، گذراندم و در اثر بمباران شهر مجبور شدم برای ادامه تحصیل به سنندج بروم. سال اول و دوم راهنمایی را در سروآباد تحصیل کردم؛ آن هم در شرایطی که به دلیل بمباران منطقه توسط عراق مجبور بودیم زیر یک چادر در بیابان درس بخوانیم. سال سوم راهنمایی به دلیل شدت بمباران‌ها به کامیاران آمدیم و سال چهارم را در مریوان گذراندم.
حضور در جبهه سال دوم راهنمایی بودم که به دلیل حملات نیرو‌های عراقی، پنج ماهی را در کردستان و مناطق جنوبی و در عملیات‌های مختلف حضور یافتم و در مجموع، شش ماه را در سال‌های ۶۳ تا ۶۴ در نقاط عملیاتی گذراندم و به دلیل بمباران شیمیایی مریوان توسط عراق مجروح شدم. مجروح شیمیایی هستم شیمیایی شدنم در حالی رخ داد که بنده در روستای «نجمار» در منزل دایی مادرم بودم که این منطقه توسط عراق بمباران شیمیایی شد و پس از پایان جنگ تحمیلی با توجه به تشکیل پرونده پزشکی در کمیسیون مربوطه رد شدم و درصد جانبازی به بنده تعلق نگرفت؛ در حالی که در آن زمان برای همه اهالی روستا که مورد حمله بمباران شیمیایی عراق قرار گرفته بودند تشکیل پرونده داده شد و بنا بر اعلام مسئولان مربوطه قرار بود همه مردم تحت پوشش قرار گیرند، اما فقط عده‌ای امتیاز جانبازی گرفتند و تعدادی از مردم منطقه درصد جانبازی نگرفتند. سال ۷۰ به استخدام آموزش و پرورش در آمدم داستان معلم شدن قبل از اینکه در آموزش و پرورش استخدام شوم برای اشتغال به فرمانداری مریوان مراجعه کردم و بعد از گذشت دو سال، به عنوان نیروی حق‌التدریس در آموزش و پرورش مشغول شدم. البته این در شرایطی بود که فرمانداری نیز اعلام نیاز کرده بود و شرایط بهتری نسبت به آموزش و پرورش داشت، اما به دلیل علاقه‌ام به تدریس از رفتن به فرمانداری خودداری کردم. بعد از این دوران به خدمت سربازی رفتم و پس از آن در آزمون جذب نیرو‌های حق‌التدریس آموزش و پرورش قبول شدم و از اول مهر سال ۱۳۷۰ با مدرک دیپلم جذب این وزارتخانه شده و در دوره ابتدایی در مدرسه روستای دَرکی شروع به تدریس کردم. دبستان منطقه ما بسیار کوچک بود و تنها سه کلاس درس داشت که آن هم به صورت چندپایه بود. دانش‌آموزان دختر و پسر با یکدیگر تحصیل می‌کردند و من تا سال ۷۳ در آنجا تدریس کردم؛ ضمن اینکه هفت سال نیز در اردوگاه آوارگان عراقی بودم و ۳۵۰ دانش‌آموز در این اردوگاه حضور داشتند. این اردوگاه با عنوان «مهمانشهر دزلی» معروف بود و در ۱۵ کیلومتری مرز عراق با ایران قرار داشت. در آنجا دوره ابتدایی را تدریس کردم، اما به دلیل کمبود معلم عربی و ادبیات فارسی، این کتب را نیز به دانش‌آموزان آموزش می‌دادم. در سال ۷۱ ازدواج کردم که ماحصل این ازدواج سه فرزند، یک پسر و دو دختر است. پسرم فارغ‌التحصیل دانشگاه فرهنگیان در رشته آموزش ابتدایی است و در حال حاضر دبیر ریاضی روستا‌های مریوان است؛ ضمن اینکه دانشجوی دوره کارشناسی ارشد تکنولوژی آموزشی در دانشگاه علامه طباطبایی است. سال ۷۷ استخدام آزمایشی شدم و بعد از دو سال این استخدام آزمایشی تبدیل به استخدام رسمی شد. از سال ۷۸ به روستای «قلعه‌جی» رفتم و به مدت سه سال دانش‌آموزان این منطقه را آموزش دادم. تا سال ۸۱ در قلعه‌جی بودم و پس از آن به مریوان برگشتم. در این زمان به روستای «گلیه» در منطقه شمالی مریوان مهاجرت کردم و در آنجا در مدرسه «دو وقته» به شکلی که صبح‌ها به مدت سه ساعت و عصر‌ها به مدت دو ساعت فعالیت می‌کرد، برای دانش‌آموزان دروس دوره ابتدایی را تدریس می‌کردم. بعد از یک سال به روستایی به نام «کولان» در همان منطقه مریوان رفتم.
خاطرات دوره تدریس بارش برف به ارتفاع ۷ تا ۱۱ متر سال ۷۱ در روستای درکی دوران سختی را گذراندیم؛ به شکلی که این سال یکی از پربارش‌ترین سال‌های زندگی‌ام بود. در زمستان این سال ارتفاع برف بین ۷ تا ۱۱ متر رسید و سپاه و بسیج با ادوات نظامی و توپ نظامی سعی می‌کردند حجم زیاد برف در مناطق مختلف را سبک کرده و مسیر جاده‌ای را آماده کنند. مجبور بودیم سه ماه به صورت پیاده رفت و آمد کنیم و باید مسیری ۲۰ کیلومتری را برای رسیدن به جاده اصلی طی می‌کردیم. در یکی از روز‌ها مادر یکی از دانش‌آموزان که باردار بود، در بین راه به دلیل نبود امکانات فوت کرد و در آن زمان شرایطی به وجود آمده بود که برای رسیدن به شهر‌های مریوان و سرو‌آباد باید ۲۰ کیلومتر را پیاده می‌رفتیم تا بتوانیم به کار‌های روزمره خود برسیم. در سال ۷۰، یک روز برای تهیه خوراک و پوشاک و نیز کار‌های اداری مربوط به مدرسه، به همراه سه معلم و دو نفر از اهالی روستا در حالی که در دی‌ماه و فصل سرد سال قرار داشتیم، در مسیر برگشت از شهر به دلیل بارش برف سنگین گرفتار کولاک شدید شدیم. پیاده و گرفتار در کولاک، در مسیری ۶ ساعته! جاده مسدود شده بود؛ به شکلی که شش ساعت پیاده‌روی کردیم، اما در اثر بارش برف در کولاک گرفتار شدیم و تا آستانه مرگ پیش رفتیم. در آن شرایط تنها وسیله‌ای که همراه داشتیم یک رادیوی دو موج بود که مجبور شدیم برای اینکه افراد رهگذر را در جریان گرفتار شدن در کولاک خودمان قرار دهیم، صدای رادیو را زیاد کرده تا به نحوی بتوانیم آن‌ها را از وضعیت خودمان آگاه سازیم، به هر صورت هر طور بود خود را به روستا رساندیم. زمانی که به روستای «گلیه» رفتم باید برای رسیدن به جاده اصلی ۳.۵ ساعت در جاده خاکی و صعب‌العبور حرکت می‌کردیم که این شرایط سخت در فصل زمستان بسیار طاقت‌فرسا بود. دریافت ۳۰ هزارتومان حقوق و کمک به دانش آموزان نیازمند شرایط مردم آنجا بسیار تأسف‌بار بود و آثار فقر در چشمان دانش‌آموزان به خوبی مشهود بود. هر بار که به شهر می‌رفتیم با همراهی معلمان منطقه برای دانش‌آموزان پوشاک و مواد غذایی تهیه می‌کردیم. در آن زمان تنها ۳۰ هزار تومان حقوق دریافت می‌کردم، اما با همین مبلغ نیز کمک‌هایی در حد توان خود به دانش‌آموزان منطقه می‌کردم. شاگردان روستایی که الان دکتر و مهندس هستند آنجا دانش‌آموزان مستعدی داشت و بسیاری از دانش‌آموزان آن زمان که دارای هوش خوبی بودند، امروز در رشته‌های پزشکی و مهندسی فارغ‌التحصیل شدند و حتی شاگردان من در اردوگاه عراق در مرز ایران، الان به عنوان نماینده مجلس عراق در حال فعالیت هستند و با آن‌ها در فضای مجازی ارتباط خوبی دارم. سال ۸۵ به روستای «دره توت» رفتم و در دبستان باغ پارک شروع به تدریس کردم. از سال ۸۶ به دبستان «شیخ شلتوت» در شهر مریوان مراجعه کرده و از آن زمان تا حال حاضر مشغول تدریس در پایه دوم ابتدایی در این مدرسه هستم. ماجرای سر تراشیدن مهرماه سال ۹۲ هنگامی که وارد کلاس پایه دوم ابتدایی دبستان شیخ شلتوت در مریوان شدم، با یکی از دانش‌آموزانی مواجه شدم که چهره‌اش با دیگر دانش‌آموزان فرق داشت؛ به شکلی که موها، ابرو‌ها و مژه‌های او ریخته و بسیار لاغر اندام بود. نام این دانش‌آموز «ماهان رحیمی» بود. یک روز که ما دو نفر تنها در کلاس بودیم، به او گفتم "چه مریضی داری؟ " پاسخ داد "هیچ اطلاعی از نوع مریضی‌ام ندارم". پدر این دانش آموز یک کارگر مکانیکی بود و این دانش‌آموز دو خواهر بزرگتر داشت که یکی از آن‌ها پایه چهارم ابتدایی و خواهر بزرگترش در دبیرستان درس می‌خواند. این دانش‌آموز در کلاس به شدت افسرده و گوشه‌گیر بود، اما سعی می‌کردم، به نحوی او را آرام کنم. همیشه او را پای تخته می‌آوردم. کم‌کم شرایط به شکلی شد که این دانش‌آموز افسرده خود را به من نزدیک کرد و من او را به عنوان مبصر کلاس انتخاب کردم؛ البته همکلاسی‌های ماهان به دلیل شرایط ظاهری‌اش در ابتدا او را مسخره می‌کردند. یک روز به منزل ماهان رفتم و با والدین او در خصوص بیماری‌اش صحبت کردم. آن‌ها گفتند هنوز نمی‌دانیم ماهان چه بیماری دارد؛ البته آن‌ها به دلیل عدم توانایی مالی نتوانسته بودند به پزشک حاذقی در تهران مراجعه کنند و پزشکان منطقه تشخیص داده بودند که شاید ماهان دچار نوعی سرطان شده باشد و این دانش‌آموز یک دوره شیمی درمانی را نیز گذرانده بود.
به هر حال پزشکی را به آن‌ها معرفی کردم، اما بعد از تشکیل کمیسیون‌های پزشکی به این نتیجه رسیدند که ماهان دچار بیماری سرطان نیست، بلکه گرفتار یک بیماری ناشناخته شده است. سعی می‌کردم به روش‌های مختلفی شرایطی روحی و روانی ماهان را بهبود بخشم. یک روز در خانه به این فکر افتادم که مو‌های خود را برای همدردی با ماهان از ته بتراشم تا این دانش‌آموز احساس تنهایی نکند و بداند نداشتن موی سر و چهره‌ای متفاوت با دانش‌آموزان عیبی ندارد. دوم آذرماه ۹۲ و ماجرای تراشیدن موی سر روز شنبه دوم آذرماه ۹۲ بود که مو‌های خود را با ماشین تراشیدم و اول وقت در کلاس حاضر شدم. ابتدا دانش‌آموزان با دیدن من بسیار تعجب کرده و همه خندیدند، اما خنده و نگاه ماهان معنای دیگری داشت و احساس می‌کردم که اشک شوق و شادی از چشمان او سرازیر شد. ابتدا هیچ توضیحی به دانش‌آموزان در این خصوص ندادم و نمی‌خواستم جو کلاس طوری شود که دانش‌آموزان با سروصدایی که ایجاد کرده بودند، از کنترلم خارج شود. آرام آرام ماهان پیش من آمد و به آهستگی در گوشم گفت: "تو به خاطر من موهایت را زده‌ای؟ " گفتم: مگر ایرادی دارد؟ عکسی که سوژه فضای مجازی شد برای اینکه مسئله عادی شود کنار ماهان نشستم و از یکی از دانش‌آموزان خواستم تا با گوشی‌ام از ما دو نفر عکس بگیرد. پس از پایان کلاس به دفتر مدرسه رفتم و برخی از همکاران با دیدن چهره‌ام تعجب کرده و خندیدند، اما آموزگار سال قبل ماهان که کنارم نشسته بود، عکس‌های گوشی‌ام را دید و گفت: "این همان ماهان سال گذشته است؟! " من وبلاگی داشتم که برخی اوقات فعالیت‌های دانش‌آموزان را در دروس مختلف به شکل تصویر و متن در آن قرار می‌دادم. در آن روز یکی از عکس‌های وبلاگم همین عکس گرفته شده با ماهان بود و وقتی از خانه به مدرسه برگشتم، دیدم که این عکس در فضای مجازی بازتاب زیادی داشته و کاربران زیادی آن را پسندیده بودند. انتشار عکسم در روزنامه گاردین و الاهرام ابتدا خیلی حساس نشدم تا اینکه انعکاس آن در فضای مجازی ساعت به ساعت بیشتر می‌شد؛ به ویژه در سایت‌ها و کانال‌های خارج از کشور انعکاس زیادی داشت. بعد از دو سه روز خبرگزاری‌ها و برخی روزنامه‌های منطقه مانند «الاهرام» مصر و روزنامه «گاردین» عکسم را چاپ کردند.
ملاقات با وزیر آموزش و پرورش بعد از مدتی با یکی از مسئولان روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش در فضای مجازی آشنا شدم. او از من خواست تا با هم ارتباط بگیریم. بالاخره یکروز تماس گرفته و با هم قرار ملاقات با وزیر آموزش و پرورش را گذاشتیم. بعد از چند روز با هماهنگی این همکار همراه ماهان و خانواده او به دیدار فانی وزیر وقت آموزش و پرورش رفتیم. بعد از دیدار با وزیر آموزش و پرورش و دستور وی به مدیرکل آموزش و پرورش استان کردستان تازه برخی مسئولان منطقه به دیدارم آمدند.
باید به این نکته اشاره کنم که مدرسه‌ای که من در آن تدریس می‌کردم و این اتفاق در آن افتاد، در کنار آموزش و پرورش مریوان بود، اما متأسفانه در آن زمان و اتفاق، هیچ فردی از این اداره برای پیگیری موضوع به مدرسه مراجعه نکرد. دیدار با وزیر بسیار دلگرم‌کننده بود و احساس کردم که وی به فعالیت معلمان در مناطق دور توجه خاصی دارد. او هدیه‌ای به من و خانواده ماهان داد و دو روزی را در باشگاه فرهنگیان به سر بردیم. به هر صورت به مدیرکل روابط عمومی وقت وزارت آموزش و پرورش گفتم که کاری کنید تا در برگشت به خانه درگیر مسائل رسانه‌ای نشوم؛ چرا که موضوع من و ماهان، موضوع تربیتی و انسانی است و نمی‌خواهم هیچ بهره‌برداری سیاسی از آن شود. درخواست دانش‌آموزان کلاس برای تراشیدن موهای‌شان بعد از چند روز دانش‌آموزان و همکلاسی‌های ماهان از من خواستند تا اجازه دهم همه آن‌ها مو‌های خود را تراشیده و با ماهان به این شکل همدردی کنند. به آن‌ها گفتم "به دلیل فصل سرد زمستان نیازی به این کار نیست و در بهار و با گرم شدن هوا همه با هم موهایمان را می‌تراشیم. ". اما دانش‌آموزان گوش نکردند و بعد از گذشت حدود یک ماه از آن ماجرا همگی تصمیم گرفتند تا موهایشان را از ته بزنند. پدر و مادر ماهان از این اقدام من و دانش‌آموزان همکلاس فرزندشان بسیار خوشحال بودند و پدر ماهان به من گفت: "من که پدر این دانش‌آموز بودم این کار را نکردم، اما شما با این اقدام خود درس بزرگی را به من دادید! " داستان بیماری ماهان بیماری ماهان یک بیماری ناشناخته و نادر بود که علاوه بر ریختن موها، ناخن‌های این دانش‌آموز چند روز به چند روز خود به خود می‌افتاد. در ملاقات با وزیر آموزش و پرورش وی دستور پیگیری درمان را صاد کرد؛ ضمن اینکه رئیس جمهور نیز از این ماجرا باخبر شد و به استاندار کردستان دستور پیگیری موضوع را داد. «آلوپسی‌آرآتا»؛ بیماری ناشناخته ماهان ماهان را به بیمارستان پوست رازی در تهران آورند و شورای پزشکی تشکیل شد؛ البته در این مدت بسیاری از پزشکان و خیرین نیز برای کمک به ماهان اعلام آمادگی کردند، حتی یکی از اعضای شورای پزشکی که خانم دکتری بود، با هزینه شخصی خود آزمایش‌های ماهان را به آلمان فرستاد و وقتی نتایج آزمایش‌ها از آلمان آمد، نوع بیماری مشخص شد. نام بیماری او «آلوپسی‌آرآتا» است که یک نوع اختلال در سیستم ایمنی بدن بوده و جزو بیماری‌های نادری است که شاید در کل کشور تنها ۴۰ تا ۵۰ نفر مبتلا به آن باشند. سال تحصیلی ۹۳-۹۴ ماهان به کلاس سوم رفت و من دیگر معلم او نبودم، اما ماهان دیگر از شرایط عصبی و گوشه‌گیر بودن و استرس زیاد جدا شده بود. ناخن‌های او نمی‌افتاد و روحیه خوبی گرفته بود و بدون کلاه در مدرسه حضور پیدا می‌کرد. شوق و ذوق عجیبی برای درس خواندن داشت. در حال حاضر با ماهان و خانواده او رفت و آمد خانوادگی دارم و او حالا کلاس ششم ابتدایی است. همیشه به احترام آن روز موهایم را می‌تراشم چشمان این آقا معلم مهربان در اینجای گفت‌وگو خیس شده و اندکی سکوت می‌کند و ادامه می‌دهد: من از آن زمان دیگر موهایم را نمی‌زنم و انگار همیشه آن روز در ذهنم مانده است که چطور ماهان با دیدن سر تراشیده‌ام، اشک شوق می‌ریخت. تأثیر این کار در روح و روانم بسیار زیاد است و این نوع کار را نوعی تلنگر می‌دانم تا در زندگی‌ام تجدیدنظر کرده باشم. ۲۶ سال سابقه کار در آموزش و پرورش را دارم و هنوز هم در مدرسه «شیخ شلتوت» در مریوان تدریس می‌کنم. تأسیس مؤسسه خیریه در روستا قصد داشتم مؤسسه خیریه‌ای تأسیس کنیم و برای گرفتن مجوز به سازمان بهزیستی مریوان رفتم، اما آن‌ها گفتند حداقل باید ۲۰ میلیون تومان در حساب خود داشته باشی ضمن اینکه باید یک ساختمان نیز به عنوان مرکز خریداری کنی، اما آن زمان چنین بودجه‌ای نداشتم. این روند ادامه داشت تا اینکه چند وقتی است مؤسسه خیریه‌ای به نام «مؤسسه خیریه روستای درکی» در مریوان ایجاد کرده‌ام. اعضای این مؤسسه خیریه از فرهنگیان و همکلاسی‌های سابق من هستند و من به همراه دو نفر دیگر به عنوان هیأت مدیره این مؤسسه فعالیت می‌کنیم و توانسته‌ایم به کمک خیرین و فرهنگیان آمبولانسی به ارزش ۴۰ میلیون تومان برای مردم روستا خریداری کنیم؛ چرا که بسیاری اوقات بیمارانی هستند که در اثر فقر امکانات در مسیر فوت می‌شوند و یا هنگام درمان در تهران و برای انتقال به منطقه مان هیچ وسیله‌ای وجود ندارد. این مؤسسه در کنار خرید آمبولانس، به دانش‌آموزان و خانواده‌های بی‌بضاعت نیز کمک می‌کند؛ ضمن اینکه در حادثه زلزله اخیر کرمانشاه توانسته‌ایم ۱۸ خودروی نیسان از کمک‌های مردم این روستا را جمع‌آوری کرده و به این مناطق اعزام کنیم. در این مؤسسه خیریه اقدامات خوبی نیز در مسیر درمان بیماران سرطانی و کلیوی انجام داده‌ایم.
درمان بیماری ماهان شورای پزشکی که برای درمان ماهان تشیکل شده بود، تشخیص داد تا روند درمانی این دانش‌آموز بعد از رسیدن به سن بلوغ پیگیری شود؛ چرا که آن‌ها گفتند دارو‌هایی که برای درمان این دانش‌آموز مصرف می‌شود، باعث آسیب‌رسانی به کلیه‌های او می‌شود و باید مدتی را صبر کنیم تا این دانش‌آموز به سن بلوغ رسیده و بعد از آن معالجات را ادامه دهیم. کارت هدیه‌ای که به کودک بیمار دادم ۲۱ بهمن سال ۹۳ در همایشی که توسط شهرداری سنندج برگزار شده بود، به همراه ماهان و خانواده اش شرکت کرده بودیم که در آنجا کارت هدیه‌ای به مبلغ ۵۰۰ هزار تومان به بنده دادند. در آن زمان متوجه شدم که دختر دانش‌آموز کلاس اول در روستای «کلکان» از توابع شهرستان دِهگلان در اثر عدم دقت پرستار مرکز درمانی و تزریق بدون تست آمپول پنی‌سیلین نابینا شده است. آن روز به عیادت خانواده این دختر رفتیم و کارت هدیه‌ای را که از شهردار سنندج گرفته بودم، برای کمک به درمان، به این دانش‌آموز دادم؛ البته با پیگیری‌های زیاد، وزیر بهداشت این دختر دانش‌آموزان را جراحی و درمان کرد. درمان دانش‌آموزان آسیب دیده در انفجار مین دو سال پیش بود که در روستای «نشکاش» در مریوان حادثه‌ای اتفاق افتاد؛ به این شکل که در کنار این مدرسه پایگاهی مربوط به دوران جنگ تحمیلی وجود داشت که متأسفانه حین پاکسازی منطقه یکی از مین‌ها باقیمانده بود و بعد از چند سال وقتی در آن منطقه سیل آمده بود، آب یکی از مین‌ها را کنار مدرسه می‌آورد و وقتی دانش‌آموزان در زنگ تفریح به آن دست می‌زنند، مین منفجر شده و چند نفر از دانش‌آموزان زخمی می‌شوند که بنده با همکاری «احمدی‌نیاز» وکیل دانش‌آموزان شین آبادی پیگیر درمان این دانش‌آموزان بودیم.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت