درددل خواندنی مردم سلیمانیه درباره همه‌پرسی استقلال

کد خبر: 741611

گرانی را وقتی بیشتر لمس می‌کنم که برای خرید سیمکارت عراقی به یک مغازه موبایل فروشی می‌روم. یک زن در حال قیمت گرفتن است. فروشنده می‌گوید ۲۰۵ دلار. می‌پرسم قبل از همه پرسی همین موبایل چند بود؟ می‌گوید ۹۵ دلار. یک فروشنده لوازم التحریر هم در خیابان «کاک احمد شیخ» می‌گوید: «لااقل روی هر دفتر ۵۰۰ دینار رفته و مردم قدرت خرید ندارند.»

درددل خواندنی مردم سلیمانیه درباره همه‌پرسی استقلال

سرویس اجتماعی فردا: روزنامه ایران در گزارش امروز خود به اوضاع مردم سلیمانیه پرداخته که بعد از همه پرسی استقلال با گرانی دست و پنجه نرم می‌کنند. در ادامه بخشی از این گزارش را می‌خوانید: گرانی را وقتی بیشتر لمس می‌کنم که برای خرید سیمکارت عراقی به یک مغازه موبایل فروشی می‌روم. یک زن در حال قیمت گرفتن است. فروشنده می‌گوید ۲۰۵ دلار. می‌پرسم قبل از همه پرسی همین موبایل چند بود؟ می‌گوید ۹۵ دلار. یک فروشنده لوازم التحریر هم در خیابان «کاک احمد شیخ» می‌گوید: «لااقل روی هر دفتر ۵۰۰ دینار رفته و مردم قدرت خرید ندارند.» درحال جمع و جور کردن مغازه و پایین کشیدن کرکره‌هاست درحالی که هنوز آفتاب پایین نرفته. نامش محمد است. می‌پرسم محمد برای تعطیل کردن مغازه خیلی زود نیست؟ می‌گوید: «چکار کنم، مشتری نیست. مردم پول ندارند، از کجا بیاورند؟» او در همه پرسی استقلال کردستان عراق شرکت کرده و رأی «نه» به صندوق انداخته: «می‌دانستم وضع این طور می‌شود، به همه پرسی باور نداشتم.» در میدان سرا با انور آشنا می‌شوم. کنار دکه مطبوعاتی روی جدول نشسته و سیگار می‌کشد. بی‌توجه به آن همه روزنامه. انور تنها نیست، شانه به شانه او ده‌ها مرد، خیره به جایی نامعلوم نشسته‌اند، انگار منتظر کسی باشند که به کارگری نیاز دارد. بی‌مقدمه می‌روم سراغ همه پرسی. انور می‌گوید: «همه پرسی و استقلال طلبی و رفراندوم و چه و چه همه‌اش مسخره بازی است. همان یک تکه نانی هم که داشتیم بریده شد. نه باغی داریم نه تفریحی نه کاری. هر روز اینجا جمع می‌شویم و سیگار دود می‌کنیم و غصه می‌خوریم و برمی‌گردیم. ما مردم بی‌پناه و کم توانی هستیم، آقایان هم که ما را داخل آدم حساب نمی‌کنند. مگر از ما پرسیدند که این کار بشود یا نه؟ خودشان این بزم مسخره را راه انداختند و خودشان هم جمع‌اش کنند. برادر بزرگوارم توی این شهر از هر کسی که بپرسی، همین حرف را می‌زند. قربانت شوم، همه ما غمگینیم، هیچ چیزی که به دست نیاوردیم که هیچ، سر به زیر هم شدیم و برگشتیم به نقطه صفر. کاری به کار حزبی‌ها ندارم. اینجا هم هستند خیلی‌ها که خیالاتی در سر دارند و رؤیابافی‌ها می‌کنند، اما واقعیت همین است که می‌بینی.» کاک انور در همه پرسی شرکت نکرده و به قول خودش ایمانی هم به آن نداشته: «وقتی من پول ندارم، ارتش ندارم، دوستی ندارم، پشتیبانی ندارم، چطور می‌توانم به استقلال فکر کنم؟ بگذار خیال‌تان را راحت کنم؛ من خوشحالم که چاه‌های نفت دست دولت مرکزی افتاد. من شخصاً خوشحالم، می‌دانی چرا؟ چون تا حالا پولش توی جیب پسر فلان مسئول و برادر فلان سرکرده می‌رفت. دزد همه جا هست، اما دولت مرکزی هرچقدر هم بردارد باز کمی از حق ما را می‌دهد. نفت رسیده بود به بشکه‌ای ۲۲۰ هزار دینار، دولت مرکزی کمک کرد پایین آمد. چرا خوشحال نباشم!» ‌ می‌خواهید باور کنید می‌خواهید باور نکنید؛ این به خودتان مربوط است، اما من در سلیمانیه تنها یک نفر را یافتم که به همه پرسی رأی «بلی» داده بود. فؤاد هنر قصاب خیابان احمد شیخ: «من از رأیی که داده‌ام پشیمان نیستم، چون این رأی را نه برای حکومت و حزب که برای مردم کرد به صندوق انداختم.» در این خیابان با سرهنگ جلال آشنا می‌شوم. کبابی شیک و تمیزی دارد. کاک سرهنگ طوری حرف می‌زند که این بار من مجبورم سر و رویش را ببوسم: «در همه پرسی شرکت نکردم، چون می‌دانستم دروغ است. ایمانی به این مسخره بازی نداشتم. برای آوارگان کرکوک ناراحتم، اما از اینکه نفت دست دولت مرکزی افتاده خیلی هم خوشحالم.» سؤال تکراری‌ام را دوباره می‌پرسم و اینکه اگر خدای ناکرده جنگی واقعی دربگیرد به کجا پناه خواهی برد: «ایران، ایران مملکت خودمان است. مملکت بزرگ ما ایران است.» می‌گویم واقعاً این طور فکر می‌کنی؟ می‌گوید: «بگذار راحتت کنم؛ من خودم را ایرانی می‌دانم، تمام.» در جاده پنجوین به سلیمانیه، پیشمرگه‌ای که ماشین و پاسپورت‌های ما را بررسی می‌کرد، وقتی فهمید خبرنگاریم گفت: «اگر واقعاً خبرنگاری، پای درد دل مردم بنشین و حرف این حزب و آن مسئول را گوش نده!» معنی این حرف را حالا بهتر می‌فهمم.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت