روزنامه شهروند: اعضای بدن سلیمه، عروس جوان فسایی روز گذشته به ٥ بیمار نیازمند اهدا شد. پدر، مادر و همسر این زن جوان رضایت دادند تا ٢ کلیه، معده، کبد، پانکراس و روده او برای پیوند به بیمارستان نمازی شیراز ارسال شود.
این عروس جوان، سوم دیماه توسط مادرشوهرش با تبر به شدت مجروح شد. این مادر جوان که یک پسر ٢ساله و یک دختر ٤ماهه دارد پس از انتقال به بیمارستان به کما رفت و چند روز بعد هم پزشکان از مرگ مغزی او خبر دادند. همزمان با مرگ مغزی سلیمه، برخی رسانههای محلی از آغاز مقدمات اهدای عضو در صورت رضایت خانواده او خبر دادند. خبری که درنهایت صبح دیروز با رضایت کتبی پدر، مادر و همسر سلیمه رنگ واقعیت به خود گرفت تا سلیمه خیلی زود و تلخ با این دنیا خداحافظی و به ٥ بیمار نیازمند، زندگی را هدیه کند. حمیدرضا قنبری، دایی سلیمه است. کسی که وقتی مرگ تلخ خواهرزادهاش را دید، به فکر نجات جان انسانهای دیگر افتاد. فکری که هرچند بیان کردنش برای او سخت بود، اما بههرحال توانست رضایت خواهر و شوهرخواهرش را برای این کار انسانی بگیرد. کاری که به گفته خودش دلیل خاصی نمیخواهد، چرا که نجات جان انسانها بهترین دلیل برای اهدای عضو است. چه شد که راضی به انجام این کار انسانی شدید؟ کار خوب دلیل لازم ندارد. نجات جان انسانهای دیگر بهترین دلیل است. سلیمه که خیری از زندگی ندید، امیدوارم افرادی که اعضای بدن او را دریافت کردند، از این هدیه خوب استفاده
کنند و قدر زندگی را بدانند. یعنی خانواده شما از همان اول به اهدای اعضای بدن سلیمه رضایت داشتند؟ نه، به این راحتیها هم نبود. با اتفاقی که برای سلیمه افتاده بود، خواهر و شوهرخواهرم اصلا حال روحی مناسبی نداشتند و به این موضوع حتی فکر هم نکرده بودند. وقتی من از ماجرا مطلع شدم با نخستین پرواز به ایران آمدم. دکترها به ما گفتند که دیگر امیدی به بازگشت سلیمه نیست. همان جا بود که من به فکر این کار افتادم. اما به دلایلی مناسب ندیدم که خودم موضوع را مطرح کنم. همین هم کار را سخت کرد. بیان کردن چنین حرفی آن هم با پدر و مادر داغدار خیلی مشکل است و خیلی از مواقع باعث سوءتفاهم میشود. چه سوءتفاهمی؟ من همان روزی که به بیمارستان رفتم به همه گفتم از هزار تومان تا یکمیلیارد، همه هزینههای سلیمه را پرداخت میکنم. اگر حتی یک روزنه امیدی هم برای زنده ماندن خواهرزادهام وجود داشت همه کاری میکردم. اما دکترها گفتند که هیچ کاری برای او نمیتوان انجام داد. او مرگ مغزی شده و با دستگاه نفس میکشد. حال خواهرم هم اصلا خوب نبود. راستش ترسیدم که اگر این حرف را من بزنم، خواهرم و فامیل فکر کنند به خاطر هزینههای بیمارستان است. پس چطور
رضایت پدر و مادر سلیمه را گرفتید؟ وقتی مطمئن شدم که دیگر سلیمه زنده نیست، به سراغ عمویم رفتم. او بزرگ فامیل است. همه هم از او حرفشنوی دارند. با اینکه سن و سالی از او گذشته اما خیلی منطقی به مسائل نگاه میکند. وقتی موضوع را با او درمیان گذاشتم او هم خیلی خوشحال شد. گفت این بهترین کاری است که میتوان برای سلیمه انجام داد. عمویم با چندتا از بزرگترهای فامیل مشورت کرد. درنهایت هم یک جلسه گذاشتیم و خواهر و برادرها دور هم جمع شدیم تا خواهر و شوهرخواهرم را راضی کنیم. پدر سلیمه حرفی نداشت، اما خواهرم راضی نمیشد، خیلی با او حرف زدیم. چندبار هم پزشکان بیمارستان با او صحبت کردند تا بالاخره راضی شد. همسرش هم حرفی نداشت. برای بیمارستان رضایت این سه نفر مهم بود. با اینکه براساس قانون فقط رضایت پدر و مادر سلیمه لازم بود، با این حال بیمارستان از جواد، همسر سلیمه هم رضایت گرفت. شنبه صبح هم او را به اتاق عمل بردند و ٥ عضو او را اهدا کردند. سلیمه که مظلوم بود و مظلوم هم کشته شد، امیدوارم که دریافتکنندگان اعضای بدن سلیمه زندگی خوبی داشته باشند. از ماجرای قتل سلیمه خبر تازهای نیست؟ چه خبری؟ این دختر ١٢سال اسیر این
خانواده شده بود. ٢سال اول زندگی کاری با او کردند که قید همه چیز را زد و به خانه پدرش برگشت. خانواده برادرم واسطه فرستادند تا سلیمه دوباره برگردد. آنها هم که مظلوم و ساده، راضی شدند. در این مدت ١٠سال هم هر بلایی که فکرش را بکنید سر این دختر بیچاره درآوردند. مادرشوهر او زن برادر من است. ولی فقط خدا میداند که چه ظلمهایی در حق این دختر انجام داده است. آخرش هم این دختر مظلوم را با تبر کشت. یعنی با هم اختلاف خانوادگی داشتند؟ همه فامیل با زن برادرم قطع رابطه کرده بودند. معصومه رفتار عجیبی داشت. با کسی رفتوآمد نداشتند. اصلا اهل معاشرت نبودند. سلیمه را هم خیلی اذیت میکردند. خواهر بیچاره من هم همیشه از این موضوع نگران بود. حق هم داشت. با شوهرش هم اختلاف داشت؟ اوایل زندگی با جواد هم تفاهم نداشتند، اما جواد کمکم بهتر شد، ولی او هم در این ماجرا مقصر است. اگر او به خدمت نمیرفت یا با بزرگترها مشورت میکرد شاید این اتفاق نمیافتاد. برادر خودم هم بیتقصیر نیست. او هم قید خانوادهاش را زده است. کاری به آنها ندارد. چندسال است که در کویت کار میکند و سالی یکی، دو بار به اینها سر میزند. دلم برای بچههای سلیمه
میسوزد. بیمادر بزرگ شدن خیلی سخت است. بچههای سلیمه الان کجا هستند؟ ابوالفضل و فاطمه الان خانه پدرشان هستند. فاطمه ٤ماهه است، ابوالفضل هم ٢ساله. در آن خانواده هر اتفاقی ممکن است رخ دهد. این بچهها باید درست تربیت شوند. خواهرم میخواهد نوههایش را خودش بزرگ کند. من هم وکیل میگیرم تا قانون سرپرستی این بچهها را به ما واگذار کند. پس از این حادثه، زن برادرتان را دیدهاید؟ نه. او در زندان داراب بازداشت است. همانطور که گفتم از خانواده برادرم هیچکس خبر درستی ندارد. اما تا جایی که ما خبر داریم و از اهالی محل شنیدهایم، حال و روز دختر و داماد آنها هم چندان خوب نیست.
دیدگاه تان را بنویسید