سرویس اجتماعی فردا:
سایت فرمانده مصاحبه ای با سردار حاج محمد ناظر در رابطه با نحوه ورود ایشان به فعالیت های نظامی و نحوه آموزش نیروهای ویژه و نقش آن ها در دوران پس از انقلاب اسلامی تهیه و منتشر کرده است که آن را در ادامه می خوانید: ابتدا از نحوه آشناییتان با کارهای نظامی برایمان تعریف کنید. چه شد که وارد این عرصه شدید؟ بسم الله الرحمن رحیم. من بچه امامزاده حسن تهران هستم. قبل از انقلاب اکثر بچه های آن محله از نیروهای کماندوی تیپ نوهد بودند؛ نیروهای ویژه هوا برد ارتش. این بچه ها معروف به کلاه سبز ها بودند و در پادگانی قرار داشتند که معروف بود به باغ شاه. بعضی از این کلاه سبزها در جریان مبارزات انقلابی از پادگان فرار کردند و ساواک به دنبالشان بود. بعضی ها سلاح هم داشتند و زمان پیروزی انقلاب شبانه استفاده از سلاح را به ما بچه محل های انقلابی آموزش می دادند و من از آنجا بود که با مسائل اولیه نظامی آشنا شدم و کار با کلت و مسلسل یوزی و تفنگ ژ۳ و نارنجک را یاد گرفتم. بعد از انقلاب ارتباط و همکاری ما ادامه داشت. کلاه سبزها در همان پادگان که به لاهوتی تغییر نام یافته بود فعال بودند و من عضو کمیته انقلاب اسلامی محل بودم و در مأموریت
ها از کلاه سبزها استفاده می کردیم. در همان مقطع بود که به عضویت سپاه در آمدم. سردار علی سادات طوسی از نیروهای متخصص شهید چمران که در لبنان آموزش کماندویی دیده بودند به آموزش نیروهای تازه عضویت یافته سپاه می پرداختند و من چون از قبل اطلاعات نظامی و آشنایی با سلاح ها را داشتم بین بچه ها چهره شدم که باعث شد من را آنجا نگهداشتند و این زمینه ای شد که به سمت عملیات های ویژه هدایت شوم و علی سادات طوسی اولین استاد من شد. عده ای از کلاه سبزها هم به ما پیوستند و ما به نیروهای سپاه آموزش می دادیم. اغلب آموزش ها هم از نوع جنگ های نامنظم بود. پس از یکسال توسط شهید کلاهدوز عده ای از بچه های ارتش و سپاه مشترکا به آموزش های خاصی اعزام شدیم که مبصر یا مسئول بچه ها من بودم. هیچوقت شهید کلاهدوز را ندیدم اما دائما بصورت تلفنی با من در تماس بود و پیشرفت آموزش را پیگیری و توصیه های لازم را گوشزد می کرد. مثلا می گفت که شما فقط آموزش نظامی ببینید و کاری به مسائل دیگر نداشته باشید. چون تازه انقلاب شده بود و اساتید یک سری مسائل را رعایت نمی کردند. اساتیدی بودند که در انگلیس آموزش دیده بودند یا در تهران توسط اسرائیلی ها آموزش داده
شده بودند. آن ها انقلابی نبودند و در آن زمان پذیرش اینگونه افراد برای ما جوان های انقلابی خیلی مشکل بود. اما شهید کلاهدوز خیلی به من تأکید می کرد که مواظب باش بچه ها با اساتید درگیر نشوند. خیلی رک می گفت که شماها کاری به این مسائل نداشته باشید، باید این آموزش ها را بگیرید و بعدا خودتان بتوانید همین آموزش ها را ارائه دهید. یکی از اساتیدمان آقای کرمعلی شجاعی بود که استاد بین المللی بود و برای پاسداران صلح سازمان ملل آموزش می داد. به زبان انگلیسی مسلط بود و حتی نیروهای آمریکایی را هم آموزش داده بود. خیلی قوی و مجرب بود که ما بعدا با ایشان رابطه خوبی برقرار کردیم و ایشان می گفت «ما کاری نداریم، در ایران یک انقلابی شده و یک مردی آمده به اسم امام خمینی که همه خوبی ها را دارد. من هم می خواهم دانش و تجربیان نظامی خودم را به جوان های کشورم آموزش دهم». یک درجه دار دیگری هم در همین نیروهای ویژه بود به نام ابراهیم گراور که جنوبی بود و در آموزش ها به استاد شجاعی کمک می کرد و جنگ های نامنظم را طی ۴ ماه خیلی عالی و مؤثر به ما آموزش داد. بعد از آموزش خیلی راحت به من گفت «باید عرضتو نشون بدی! ببینم میتونی یه آموزشگاه جنگ
های نامنظم در سپاه راه بندازی؟» منم با حمایت سردار علی طوسی که البته آن موقع درجه سرداری نداشت اما همه کاره ما بود کمیته ای برای آموزش جنگ های نامنظم راه اندازی کردیم و همان آموزش هایی را که گرفته بودیم به دیگران منتقل کردیم. هنوز جنگی هم شروع نشده نبود… چرا دیگه. سال ۵۸ بود که درگیری ها زیاد بود. گنبد و خوزستان و آمل و … . آن موقع همه جای مملکت شلوغ بود. ما جوان پر شور و شیدای انقلابی بودیم که یهو با یک سری مسائل مواجه شدیم. مثلا دیدیم که جمعیت های آسیب پذیری دور تا دور کشورمان هست که طراحان ناکس استکبار هر روز سوژه ای را علم می کنند و با تحریک احساسات قومیتی و آداب و فرهنگ و … شلوغی ایجاد می کنند. جای گفتن ندارد ولی تقریبا بغیر از یکی دو تا قوم، بقیه ادعای تجزیه طلبی و خودمختاری داشتند. پس همزمان ما باید در سپاه نیرو تربیت می کردیم. پاسدارهایی که بتوانند در کوه خوب بجنگند. در دشت خوب بجنگند. بتوانند از پس بحران ها برآیند. خیلی از فرماندهان سپاه که بعدها بنام شدند همانجا پیش ما آموزش دیدند. آموزش فرمانده گردان و جنگ های نامنظم. مثل شهید محمود کاوه یا احمد متوسلیان و خیلی های دیگر.
این نیروها چه توانمندی هایی داشتند و چرا به آن ها نیروی ویژه گفته می شد؟ چون این ها در زمین های سخت قابلیت نفوذ داشتند. باید از موانع عبور کنند. از آب عبور کنند. آن موقع با توجه به اینکه امکاناتمان کم بود بطور محدود آموزش چتربازی هم داده می شد. رفته رفته گسترش پیدا کرد و چتربازهای سپاه بیشتر شدند. البته آن زمان از عبارت نیروی ویژه استفاده نمی شد. بیشتر می گفتیم جنگ های نامنظم. کلماتی از کشورهای مختلف هست که معروف شده اند مثل چریک و پارتیزان و گریلا و کوماندو و غیره، اما همه این ها وظیفه شان یکسان است. افرادی هستند که عملیات های خاص انجام می دهند. اسپانیایی ها می گفتند گریلا، یوگوسلاوها می گفتند پارتیزان. نوع جنگ این ها همان جنگ های نامنظم است و فرقی با همدیگر ندارند. برویم سراغ بچه های خودمان. مثلا فردی چون شهید محمود کاوه. کسی که در آموزش ها خوب بود اما برجستگی خاصی نداشت ولی علاقه و پشت کار فوق العاده ای داشت. از یک گردان شروع کرد و به فرماندهی تیپ ویژه شهدای سپاه در غرب کشور رسید و نهایتا تبدیل شد به یکی از فرماندهان ممتاز و عالی سپاه. یا مثلا در بچه های کرمان فردی بود به اسم حمید ایران منش معروف به
حمید چریک… در آن سال ها (۱۳۵۹) ما هنوز آموزش جنگ های کلاسیک را در سپاه نداشتیم؟ نه نداشتیم. از زمانی که جنگ شروع شد بچه ها آمدند گفتند این آموزش ها که شما می دهید برای کردستان خوبه ولی الان در جنوب داریم جنگ دشت می کنیم و خاکریز هست و این ها. یک سری از بچه ها را فرستادند آنجا و نوع جنگ را بررسی کردند و آموزش های لازم شروع شد. اما اوایل جنگ ماهیت سپاه در همان جنگ های نامنظم بود. همان موقع که عراق در شوش پشت کرخه رسیده بود، اولین کارهایی که بچه های سپاه شوش انجام دادند این بود که با چندتا از بچه های تهران رفتند و به آن ها ضربه زدند. این از همان جنگ های نامنظم بود. یا بچه های خوزستان بچه های سردار بلالی بصورت گروه های نامنظم بودند. شب ها می رفتند نفوذ می کردند و چند تانک می زدند و بر می گشتند. در خرمشهر هم همینطور بود. نیروهای مردمی همینجوری می جنگیدند. تعدادی از نیروهای تکاور ارتش هم بودند که جنگ نامنظم انجام می دادند. مثلا سر راه دشمن کمین می کردند. از اولین کارهای منظم سپاه می شود فتح بستان و باز پس گیری هویزه و سوسنگرد را نام برد. در زمان علمیات فتح المبین بود که یگان های منظم شکل گرفت. تیپ ۱۷ قم. تیپ
فجر. خیلی جاها هم بصورت گردانی بودند. مثلا همین لشکر ۴۱ ثارالله که فرماندش حاج قاسم سلیمانی بود، بصورت گردان شروع کرده بودند ولی در مدت زمان کوتاهی تیپ شدند و محور دشت عباس را دادند دستشان. سریع گسترش پیدا کردند و تبدیل شدند به لشکر. نزدیک عملیات ولفجر مقدماتی نیروهای مردمی از شهرستان ها آنقدر زیاد آمده بودند که مثلا یک لشکری مثل ۲۵ کربلای ما (منطقه مازندران) همیشه بالای ۲۰ گردان نیرو داشت. سازمان نیروهای نامنظم چقدر بود و چه تعداد نفرات داشت؟ گردان ها نهایت ۳۰۰ نفره بودند. ارتشی ها از قدیم اینجوری بودند که یگان های رزم، یگان های پشتیبان رزم، پشتیبان خدمات رزم و این ها را داشتند. اما در اوایل سپاه یک نفر همه کار می کرد، هم لجستیک بود و خودش مهماتش را می برد هم آر پی جی می زد، خوراکش را هم خودش تهیه می کرد. اوایل بود دیگر. بعدها کم کم این واحدها شکل گرفت و نفرات زیاد شدند. اوایل محدود بود. اما با این حال یک سازمان انقلابی بود. در ارتش اگر تلفات از یک حدی بیشتر می شد، یگان غیر قابل استفاده می شد و به عقب آورده می شد. اما در سپاه بارها اینطور بود که مثلا یک لشکری بود در سپاه ۸ نجف که از نجف آباد آمده بود،
کلی زخمی و شهید و مفقود می شدند اما فردا صبحش با ۱۷ نفر آدم باز هم اعلام آمادگی می کردند. به تعداد گروهان می رسیدند ولی در حد یک تیپ اعلام موجودیت می کردند. این ها جنگ های انقلابی بود و نمی توان برایش واژه ای آورد و با کشور دیگری مقایسه کرد. بر اساس تعهد بود و خصلت های ویژه ای بود که این نیروها داشتند، می جنگیدند، آن موقع از این حرف ها نبود که قبل از اینکه حمله کنید آتش تهیه و آتش پشتیبانی داشته باشید. متکی به این ها نبودند. گاهی اسلحه کافی هم نداشتند و از پاکسازی عراقی ها اسلحه بدست می آوردند. در حین رزم مسلح می شدند. این ها واقعیت است. اینکه امام فرموده بودند "دشمن را باید از خانه بیرون کنید"، نیروهای مسلح و نه فقط سپاه بلکه همه نیروهای مسلح و همه ملت ایران با این چیزها بود که دشمن را بیرون کردند با گوشت و پوست و خونشان بود. و دیدید که یک وجب از خاک کشور هم دست دشمن نماند. من هم اولین کاری که در جبهه جنوب انجام دادم در شوش دانیال بود. جایی که فرمانده ام همین آقای طوسی بود. شب ها می رفتیم شناسایی و برمی گشتیم. دو تا دهات بود؛ زغن و عنکوش. با استفاده از بچه محل های آنجا و بچه های سپاه شوش که اکثرشان شهید
و زخمی شده بودند- چون با عراقی ها که می خواستند روی کرخه پل بزنند درگیر شده بودند، آن موقع فرمانده سپاه آنجا خدا رحمت کند مرحوم رضا الله یاری بود. ما شب نفوذ کردیم رفتیم زدیم به عراقی ها در این دو تا دهات. آن موقع ما چه می دانستیم لشکر ۱۰ مخصوص چیست؟! بهترین یگان صدام بود. نفوذ کردیم و برگشتیم. آن ها هم برای اینکه آسیب پذیریشان کم شود مقداری رفتند عقب. همان یک مقدار عقب رفتنشان باعث شد شهر و جاده ها از برد خمپاره هایشان خارج شود. خب این ها عملیات های نامنظم بود. عین همین در قصرشیرین هم بود. یا در جلوگیری از سقوط آبادان که من هم بودم. یهو می گفتند ایستگاه ۷ و می دیدی که هر کس با هر وسیله ای که دارد مثلا مردم با وانت می رفتند ایستگاه ۷ و درگیر می شدند. یا مثلا به ما گفتند عراقی ها اطراف روستای خضر دیده شدند. ما هفت هشت تا بچه تهران بودیم که آن مناطق را بلد نبودیم اما تعدادی از بچه های آبادان ما را با بلم بردند آن سوی رودخانه بهمن شیر و دیدیم در روستای خضر خبری نیست. کشیدیم سمت جاده شادگان به آبادان که دیدیم هلی کوپتر عراقی آمد بالای سرمان و درگیر شدیم. حالا نگو آن ها قصد نفوذ به ذولفقاریه و آبادان را
داشتند و این درگیری مانع گسترششان شد. درگیری بسیار محکمی بود و محلی ها هم خیلی به ما کمک کردند و آب و غذا می رساندند. وقتی سپاه ساختار منظم و کلاسیک پیدا کرد جنگ های نامنظم چه شد؟ به حاشیه نرفت؟ نه! به هیچ عنوان. در کردستان همچنان تنور جنگ های نامنظم داغ بود. چون منافقین و حذب توده و سایر گروه های تروریستی و جدایی طلب همچنان بودند. ما تا آخر جنگ هم در کردستان بصورت نامنظم می جنگیدیم. و همین جنگ های نامنظم بود که کردستان را برای ما نگه داشت. قرارگاه رمضان هم بود که با هدف جنگ های نامنظم برون مرزی ایجاد شد تا جبهه جدیدی در مقابل عراق ایجاد کند که باعث شود نیروهای جنوب عراق برای حفظ چاه های نفت خانقین و کرکوک بیایند و فشار عراق در جنوب کم تر شود. و همچنین با کمک معارضین کرد و عرب جبهه جدیدی تشکیل شود که صدام را به سقوط نزدیک تر کند. هدف دیگر هم این بود که با کمک جلالی ها و بارزانی ها می شد از تپه های خطرناک مرزی عبور کرد و در شهر های پشتی عملیات انجام داد. مثلا سلسله عملیات های فتح. که عملیات کرکوک همان فتح ۱ بود. تا فتح ۱۰ هم عملیات داشتیم. مثلا در ارتفاعات خیره که مشرف بر دشت موصل است عملیات کردیم و آنجا
را آزاد کردیم. یا شهرک اتروش که شهرک نظامی ها است مورد تاخت ادواتی بچه های قرارگاه رمضان قرار گرفت. این شهرک جزء اهداف هوایی بود ولی همین کماندوها و پارتیزان ها در قالب نیروهای ویژه آنجا را هدف قرار دادند. یا عملیات مهم فتح ۸ که روی قلعه معروف کانیکا بود که گردن کلفت ترین پادگان منطقه بود و الانم از مراکز مهمی است که دست داعش است. پس آن موقع سپاه در همه این مناطق عملیات انجام داده بود. آن هم بوسیله جنگ های نامنظم. مهمترین این جنگ ها در قالب یک سازمان را می توان به قرارگاه حمزه سیدالشهدا در غرب کشور اشاره کرد که وظیفه مقابله با گروه های اشرار و ضد انقلاب را برعهده داشت. در جنوب کشور هم که اصلا سازمان سپاه همین طوری توسعه پیدا کرد تا به یگان های منظم تبدیل شد. تا قبل از فتح المبین، به صورت محدود می رفتند چند تانک دشمن را منهدم می کردند و می آمدند. یا مواضع مستحکم دشمن را می رفتند یک تاخت می زدند و می آمدند. شهرهای کوچک و مناطق کوچک را از دست دشمن آزاد می کردند. رو توپخانه دشمن عملیات می کردند. این ها فلسفه وجودی تشکیل یگان های ویژه یا جنگ های نامنظم سپاه بود که بیشترین قدمت را همان قرارگاه حمزه سیدالشهدا
دارد که در غرب و بویژه کردستان حضور داشت. اواخر سال ۶۴ هم تیپ ویژه ۶۶ هوابرد سپاه تشکیل شد. این تیپ متعلق به نیروی زمینی بود اما برای اجرای عملیات به قرارگاه رمضان مأمور شد تا در داخل مناطق کردستان عراق نفوذ کند و با همکاری گروه های دوست همچون بارزانی ها و طالبانی ها عملیات کنند. مهم ترین عملیاتش هم فتح ۱ بود؛ انهدام پالایشگاه های نفتی و گازی. حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه به رفیق دوست گفته بود «این که رفتید آنجا و چهارتا گلوگه زدید کاری نداریم، همینقدر که یک نیروی نظامی توانسته به آنجا نفوذ کند و پالایشگاه را بزند و برگردد، چنین نیرویی براحتی می تواند از ارتفاعات جولان عبور کند و دستش را به دریای مدیترانه بزند و برگردد.» منظورش این بود که این نیرو توانایی عبور از عرض اسرائیل را هم دارد. فردی که عضو یگان ویژه می شود چه تفاوت هایی با دیگران دارد؟ آیا باید روحیه و شخصیت خاصی داشته باشد؟ اولین چیز توانمندی است. حتما نباید هیکلت دو متر باشد و دور بازویت اندازه درخت چنار! بلکه باید با آن فیزیکی که داری توانمندی اجرای مأموریت محوله را داشته باشی. توانمندی حرف اول را می زند. و بعد پایداری؛ یعنی در شرایط سخت
بتوانی پایدار باشی، خسته نشوی و نبری. پایداری بیشتر از نظر روحی است تا جسمی. باید آدم سخت و مقاومی باشی. افرادی که به دنبال چنین فاکتورهایی هستند کاملا مشخص هستند. این افراد جمع می شوند در یگانی به اسم نیرو ویژه و آموزش هایی می بینند در جهت اهداف سازمانی یگان که عملیات های غیر ممکن است. کارهایی که دیگران از انجام آن عاجزند را این ها می توانند انجام دهند. قدرت جسمانی که مثلا بتواند ۳۰ کیلومتر پیاده روی کند. یا بتواند ۲ کیلومتر شنا کند. در همین مسابقه فرمانده دیدید کسی که نجات غریق بود در قسمت شنا حذف شد. بغیر از توانمندی فیزیکی، ژن جنگجویی هم هست که باید داشته باشند. نیروهای ویژه یک غرور درونی دارند که باعث می شود برای رسیدن به هدف دست به هر کاری بزنند. بگوییم ماجراجویی غلط است. ولی حس اینکه در هیجانات بخصوصی قرار بگیرند و کارهای پر هیجانی انجام دهند در این ها وجود دارد. به همین علت است که در شرایط بحرانی خیلی خونسرد هستند. راحت می توانند تصمیم گیری کنند و از توانایی هایشان استفاده کنند. شرایطی که آدم عادی و ترسو از عهده اش بر نمی آید. پس یکی از مهم ترین چیزها همین است که ترسو نباشند. از مرگ نترسند.
گلیمشان را بتوانند از آب بیرون بکشند. درب هلیکوپتر که باز می شود پایین که دریاست و یک کشتی در حال حرکت یک طناب هم آویزان است، این باید نترس باشد باید مهارت داشته باشد و قدرت جسمانی لازم را داشته باشد که وقتی طناب را گرفت برود پایین. پس اگر کسی بخواهد به جزیره آمده و عضو نیروی ویژه شود، شما چه چیزهایی را در وی محک می زنید؟ همین مواردی که گفتم؛ ۱- توانمندی جسمانی ۲- قدرت ماندگاری. افرادی هستند که این ها را ندارند واقعا. یک برنامه ای مثل همین مسابقه فرمانده را دیدند و عشق این کارها را دارند ولی واقعا توانش را ندارند. وقتی فرد به اینجا می آید باید بتواند دو سه ماه اینجا بماند. اصلا نیروی ویژه بودن نیازمند زمان بخصوصی است که طرف باید در آن زمان قید همه چیز را بزند و بتواند در آن مدت در محیط بماند. نیروهای ویژه چهار پنج سال از زندگی شان را در این یگان هستند و هر مأموریت ممکن است سه ماه طول بکشد. حتی داشتیم مأموریت هایی که چهار پنج ماه طول کشید. خانواده فرد می شود یگانش و اولویتش در زندگی می شود این کار. اگر عقبه اش آسیب پذیر باشد، نمی تواند در یگان خوب کار کند. باید فردی باشد که رها از همه چیز باشد. معمولا
سنین مجردی مناسب است که پنج شش سال اینجا هستند و ما هم بیشتر از این نمی بینیم برایشان. فرد عادی یک بار برود روی دریا ممکن است به زمین و زمان بد بگوید، اما نیروی ویژه عاشق موج است. اصلا دوست دارد با قایق برود و با امواج برخورد کند. دوست دارد در محیط های خاص خدمت کند. دائم دارد از موانع مختلف عبور می کند؛ دوری از خانواده، شرایط بد دریا، شرایط بد پیکار مثل درگیری با دزدهای دریایی. موانع بسیاری بر سر راهش وجود دارد ولی سیستم چنین فردی طوری است که وقتی آن ها را رد کرد به جای خوبی می رسد. ما در همین مسابقه فرمانده هم این ها را آموزش دادیم که شما باید این موانع را رد کنید و پس از رد موانع طعم شیرین پیروزی را می چشید. الان فصل هوای موسم است. موج دریا به ۱۰ متر می رسد. روی دریا اصلا نمی توان چیزی خورد، وحشتناک است. این افراد می توانند چهار پنج روز این دریای خراب را تحمل کنند و از آن عبور کنند. بعدش افتخار می کند که مثلا من در موسم رفتم سریلانکا و برگشتم. ما ۱۲۰ روز از اول تا آخر موسم در دریای عربی ماندیم. به صورت ثابت! وحشتناک بود! و بچه هایی که با ما بودند دوام آوردند. در دنیا این ها افتخار و رزومه است. من دیدم
که در سوابق طرف می نویسند مثلا آقای جف اندرسون ۱۲۰ روز در یک تور عملیاتی برای مقابله با دزدان دریایی در خلیج عدن بود. ما هم چنین چیزهایی داریم و افرادمان باید کسانی باشند که در چنین شرایطی دوام بیاوردند، دریا زده نشوند، جا نزنند. این جور آدم ها هم مشخصند. ما بالاخره در این ۳۷ سال آنقدر تجربه داریم که طرف را ببینیم، می فهمیم این کاره هست یا نه. مثلا همین بچه های مسابقه فرمانده که خواستند اینجا بمانند گفتیم بیا. آموزش های بیشتری دیدند. البته آموزش های زمان مسابقه هم خیلی خوب بود. آموزش های واقعی بود. قبلش بلد بود با طناب بره پایین؟ ولی یاد گرفت راپل بره پایین. بلد بود سلاح بکار بگیره؟ نه. علی مولایی پدرشونو درآورد تا یاد گرفتند. شوخی نگیرید! سختی ای که بچه های مسابقه کشیدند را کامل نتوانستیم به تصویر بکشیم. مثلا همان اول که آمدند به اردوگاه ۲۰ کیلومتر راه آمدند. راهپیمایی های سنگین با کوله پشتی از تعاریف اولیه نیروهای ویژه است. افرادی هم بودند که مال این کارها نبودند و رفتند. به همین علته که پایداری لازمه این کار است. تشخیصش برای ما ساده است. مثلا داشتیم نفری را که همین مسابقه فرمانده را دیده بود و روز دوم
یهو گفت می خواهم بروم روی کشتی. گفتم بابا اینجوری نیست که تو فکر می کنی و باید آموزش هایی ببینی و مراحلی را طی کنی. فکر کرد ما خودبزرگ بین هستیم و از اینجور حرفها. ولی طرف شش ماه که بماند می فهمد که اینطوری نیست و آدم های خاصی هستند که می توانند روی کشتی بروند. باید اعتماد بنفس بالا داشته باشند. یک بچه ۲۲ ساله یک کشتی را می برد تا آفریقا و می آورد. در مقابل تمام دزدهای دریایی و حوادث مختلف. این اعتماد بنفس را دارند و برای کشتی و دریانوردها امنیت ایجاد می کنند. این امنیت ایجاد شده با همین خصوصیاتی است که این بچه ها بعنوان نیروی ویژه دارند. بعنوان تیم security guard دارند. بنابراین مواردی که اشخاص را محک می زنیم برای همین است که افرادی که تواناییش را ندارند نیایند. و در واقع جان طرف را نجات می دهیم. یک دفترچه هست که اول می دهیم مطالعه کنند. تمام این موارد در آن ذکر شده. حتی اینکه در اثر سستی ممکن است در حین آموزش دچار جرح یا فوت شوید که این بر عهده خود داوطلب است. مگر اینکه سستی و کاهلی از جانب مربی های ما باشد. این است که خیلی باید سخت گیر باشیم و فیلترها قوی باشند تا بهترین نفرات در این یگان بکار گرفته
شوند. نیروی ویژه دریایی سپاه از کی تاسیس شد؟ هدف آن چه بود؟ و الان چه کاری انجام می دهد؟ سردار محمد ناظری: اواخر سال ۸۶ از طرف ستاد فرماندهی کل قوا ابلاغ شد به نیروی دریایی سپاه که باید یگان ویژه ای به منظورهای خاصی تشکیل دهید. با این هدف که در مقابل نیروهای ائتلاف یا آمریکایی ها که آن موقع اینجا بودند آمادگی برخورد و انهدام داشته باشیم. بخاطر بحران هایی که در آن زمان در خلیج فارس ایجاد شده بود. حتی اگر لازم بود بصورت یکبار مصرف هم که شده باید می رفتیم بزنیم. نیروهای ویژه یعنی همین. نیروهای جان برکفی که وقتی باید عملیات کنند باید عملیات کنند و هر غیر ممکنی را ممکن کنند. برای تشکیل یگان، اول تعداد محدودی از بچه های بسیج را فراخوان کردیم. یک سری از بچه های پاسدار هم بودند که ویژگی های لازم برای پرورش این نیروهای ویژه را داشتند. آغاز سال ۸۷ به جزیره فارور آمدیم. جزیره ای فاقد سکنه و فاقد امکانات لازم. اولین چالش بچه ها همین زندگی کردن در محیط ویژه اینجا بود. مخصوصا گرما. درست موقع تحویل سال صد و خرده ای نیروی بسیجی را در جزیره پیاده کردیم. همراه با ۸ پاسدار که تکاور بودند و خودم آموزششان داده بودم و از
فرمانده نیرو خواستمشان برای این کار. در جزیره که پیاده شدیم فقط فرش و پتو و بطری آب ۲۰ لیتری دستمان بود. هیچ چیز دیگری اینجا نبود. چرا فارور انتخاب شد؟ بخاطر موقعیت حساسی که داشت. هیچ کس هم توش نبود. نیروی نظامی هم نبود. یک جزیره ای که ۲۹٫۵ کیلومتر محیط دارد و ۲۶٫۵ کیلومتر مساحت. و خیلی اشراف دارد به آبراه ورودی و خروجی خلیج فارس. محلی های روستای بستانه که ۱۸ کیلومتری شمال جزیره هستند می گفتند «حاج ممد! ما شب ها نورهایی می دیدیم که از بالا می آمد به جزیره و می رفت بالا». طوری تعریف می کردند که انگار بشقاب پرنده دیدند. اما واقعیت این است که هلی کوپتر آمریکایی می آمد می نشست و می رفت. چون اینجا خالی و ول بود. همان اوایل هم که ما آمدیم یک شب با یک بالگرد بزرگ آمده بودند. پروژکتور که انداختند بچه های ما را دیدند و زود رفتند. فهمیدند که اینجا دیگر خالی نیست. آن موقع ما برق نداشتیم. ۸ ماه بعد ژنراتور گذاشتند برایمان. یعنی در تمام بهار و تابستان که اوج گرما بود ما برق نداشتیم. هیچ کس اینجا دوام نمی آورد. قبلا هم امتحان شده بود حتی با وجود امکانات هم نمی شد اینجا ماند. اما بچه های ما ۸ ماه با هیچ چیز ساختند. آب
نداشتند استحمام کنند. در دریا هم که بروی باز هم باید یک ۲۰ لیتری باشد که بریزی روی خودت تا شوری دریا را بگیرد. وسیله ای نبود. برق نبود. آب نبود. از نیروی دریایی سپاه هر چند وقت می آمدند و آب می آوردند و هر یکماه هم بچه ها می ایستادند و با شلنگ بچه ها را می شستند. در همان مدت و با همه این سختی ها باز هم بچه ها مشغول آموزش بودند. ما همین که آمدیم و هنوز یگانمان کامل نشده بود، دو تا مأموریت در سومالی انجام دادیم… پس این هم از اهداف تشکیل نیروی ویژه بود؟ بله اصلا نیروی ویژه در تمام دنیا تعاریف خاصی دارد. به منظورهای خاص ایجادش می کنند. بغیر از آن نیروی ویژه یعنی مشت پولادین فرمانده. قدرت نفوذ فرمانده. که در هر مأموریتی می تواند از آن استفاده کند. یهو آمدند گفتند جمهوری اسلامی که خودش گردن کلفت عالمه چرا هر شش ماه یک کشتی ما باید دزدیده شود و از ما باج خواهی کنند؟!! از ستاد فرماندهی کل قوا گفتند که باید یک ایستگاه در دریای عربی و یک ایستگاه در باب المندب بزنید و کشتی ها را گارد بدهید. نیروی دریایی سپاه این کار را قبول کرد و ما را فرستاد به این کار. همزمان با ما یک ناوگروه ارتش هم اعزام شد. اما گره کار با گارد
امنیتی باز می شد. ناو هم هست و خیلی خدمات رسانی می کند. اما خلیج عدن مثل خلیج فارس است که ۴۹۱٫۵ مایل دریایی طول کریدور آن است. هر مایل دریایی هم حدود ۱۸۶۵ متر است. ببینید چند کیلومتر می شود! اگر به یک کشتی حمله شود، کل عملیات دزد دریایی ده تا پانزده دقیقه است. حالا تا ناو بیاید ممکن است ۲۴ ساعت یا دو روز بعد برسد که آن موقع دیگر خداحافظ شما! اولین کشتی که دست دزدان سومالی بود و ما رفتیم که پس بگیریم، زیر بلیط نماینده رسمی کشور بودیم. ما طبق روش نظامی خودمان کمین گذاشتیم و کمینمان هم گرفت. از فاصله پنج متری می توانستیم رئیس و مترجم و هماهنگ کننده دزدها را بزنیم. تیم غواصی هم گذاشته بودیم که از زیر بروند سراغ کشتی و کشتی را نجات بدهند. ولی به خواست نماینده کشور اقدام نظامی نکردیم که خطری گروگان ها را تهدید نکند. در راه برگشت هم دوباره یک قبیله دیگر از دزدان دریایی حمله کردند که زدیم لت و پارشان کردیم. محمد ناظری از نحوه تأسیس و استقرار نیروهای ویژه دریایی در جزیره فارور می گوید . وظایف اصلی نیروی ویژه همین دو مورد است؟ نه دیگه! هر بحرانی که در خلیج فارس پیش آید. مثلا اخیرا یک نفتکش خارجی خسارتی به تجهیزات
نفتی ما زد. دستور آمد که برای گرفتن غرامت دستگیرشان کنیم. ما هم بصورت هوایی رفتیم که اقدام کنیم. آن ها که فهمیده بودند، فرار کردند به آب های امارات. خودشان را چسباندند به لنگرگاه دبی و ما ادامه ندادیم. هرچند اگر فرمانده مان بگوید می رویم از دبی هم می آوریمش. هنوز هم آنجا مانده تا نماینده شرکتشان بیاید با وزارت نفت ما صحبت کند و خسارت ها را پرداخت کند تا به ما بگویند که کاریش نداشته باشیم. این قدرته دیگه! پس این چیزها هم هست. یا مقابله به مثل، حفاظت از سکوهای نفتی، مقابله با تروریست ها در دریاها و غیره. کشورهای مطرح دنیا از نیروهای ویژه بهره برداری می کنند. اما همه کشورها توان داشتن چنین نیرویی را ندارد. نیروهای ویژه ما نسبت به نیروهای ویژه سایر کشورها در چه رتبه ای است؟ در عملیات هایی که انجام شده منهای تکنولوژی می توان گفت که ما رتبه اول را داریم. مثلا شما فرمانده ویژه ای مثل قاسم سلیمانی را در نظر بگیرید. خود آمریکایی ها هم به توانمندیهایش اقرار دارند. تکنولوژی هایی هم که سایر کشورها از خودشان نشان می دهند خیلی فرق دارد با خصوصیات ذاتی که خود نیروها دارند. خصوصیات ذاتی که نیروهای ایرانی در انجام این
کارهای ویژه دارند فراتر از سایرین است. دیگران فوق العاده آسیب پذیرند. اما نیروهای ما مثل خلبان های ما هستند که ژن بخصوصی دارند. این همان ژن ایرانی بودن است. در افسانه هایمان هم داشتیم؛ رستم، آرش کمانگیر، کاوه آهنگر. در تاریخ هم از این آدم ها زیاد داشتیم. همین امام قلی خان که پرتغالی ها را از قشم و بندرعباس بیرون کرد. رئیسعلی دلواری، میرمهنا ریگی، میرزاکوچک خان و … یا زمان جنگ خودمان که سپاه نیروهای مردمی را جذب کرد، آموزش داد و دشمن را از خانه انداختند بیرون. اینجا برای ما که از آمریکا و انگلیس نیامدند نیروی ویژه تربیت کنند. خود ماها این کار را کردیم. همین بچه هایی که برای مسابقه فرمانده آمدند، اینجا آموزش دیدند. عملا هم نشان دادیم یک آدم عادی مثل پویا مثل رضا،چه خوب آموزش دیدند و بکار گرفته شدند. ایرانی ها خیلی منحصربفرد هستند. در همه زمینه ها. این ها همه آی کیوی ایرانی است.
دیدگاه تان را بنویسید