این مادران دانشمند پرور/ شهید مطهری: «من فکر کردن را از مادرم آموختم»

کد خبر: 502403

همه ما از اهمیت و تاثیر خانواده بر شخصیت افراد آگاهیم و می دانیم که خانواده خواستگاه هر انسانی ست و ریشه هر شخص در خانواده اوست. اما بر خلاف تصور اکثریت جایگاه مادر در خانواده بسیار تاثیر پررنگ تر و مهم تری بر تربیت و شخصیت سازی فرزندان دارد. شاید این موضوع را با خواندن از جایگاه مادر در زندگی برخی از بزرگان و برجستگان تاریخ ایران بهتر درک کنیم.

این مادران دانشمند پرور/ شهید مطهری: «من فکر کردن را از مادرم آموختم»
سرویس سبک زندگی فردانیوز: همه ما از اهمیت و تاثیر خانواده بر شخصیت افراد آگاهیم و می دانیم که خانواده خواستگاه هر انسانی ست و ریشه هر شخص در خانواده اوست. اما بر خلاف تصور اکثریت جایگاه مادر در خانواده بسیار تاثیر پررنگ تر و مهم تری بر تربیت و شخصیت سازی فرزندان دارد. شاید این موضوع را با خواندن از جایگاه مادر در زندگی برخی از بزرگان و برجستگان تاریخ ایران بهتر درک کنیم.
شهید مرتضی مطهری
شهید مرتضی مطهری
سکینه خانم، مادر شهید مطهری سواد مکتب خوانه ای داشت و در نزد پدر ملا جعفر خراسانی مقداری درس خوانده بود. در همان سن نوجوانی کتاب «تحفه حکیم مومن» را خوانده بود و تمام آن را در حافظه داشت. این کتاب درباره طب سنتی بود و بانو از روی همین کتاب و یاد گرفتن قابلگی، به طبابت و قابلگی در روستا مشغول بود. بانو سکینه گاهی کار تدریس به زنان و دختران فریمانی را هم انجام می داد.
بعدها که ایشان با شیخ محمدحسین پدر شهید ازدواج کرد. خداوند به آنها پنج پسر و دو دختر عطا فرمود که مرتضی یکی از آنها بود. مادر شهید مطهری او را که باردار بود، شبی در عالم خواب دید که در مسجد فریمان به همراه زنان روستا نشسته که بانویی محترم به همراه دو خانم دیگر وارد مسجد شدند. آن بانو روی سر همه زنان گلاب می پاشید و وقتی به ایشان رسید، سه دفعه روی سرشان گلاب می پاشد. سکینه بانو از ترس اینکه مبادا در انجام امور دینی کوتاهی کرده باشد، از بانو می پرسد «چرا فقط روی سر من سه دفعه گلاب پاشیدید؟» و جواب شنید که «این به خاطر فرزندی است که در شکم داری، او خدمات بزرگی به اسلام می کند».
از 10 سالگی دیگر درس های مکتب خانه ای برای شهید مطهری کاملا تکراری شده بود و برای همین پدر شروع به آموزش مقدامات حوزه به او کرد. مرتضی خیلی باهوش بود و سریع دروس را یاد می گرفت، البته گاهی مادر هم در کنار پسرانش می نشست و در جلسه درس شرکت می کرد، آن وقت وقتی همسرش مسئله ای دینی یا حکمی را به پسرها یاد می داد، آهسته به بچه ها می گفت که از پدرشان بپرسند چرا فلان و بهمان! یعنی طرز سوال کردن را به آنها آموزش می داد. بعدها استاد در مصاحبه ای گفته بود «من فکر کردن را از مادرم آموزختم».
بانو امین اصفهانی
بانو امین اصفهانی
سیده نصرت بیگم، معروف به بانو امین اصفهانی فرزند حاج محمدعلی امین التجار، از معتمدین بازار اصفهان بود. چون بعد از سه پسر به دنیا آمده بود، خیلی مورد توجه بود. ایشان چهارساله که شد مادر دستش را گرفت و به مکتب خانه برد تا قرآن بیاموزد. کم کم قرائت قرآن را یاد می گرفت و آیات و سوره ها را از بر می کرد. پدر و مادر هم تشویقش می کردند و سیده نصرت بیگم کوچک با هشق به مذهب و هشق به دانستن، هر روز آیات بیشتری می آموخت. کمی که بزرگ تر شد و پدر و مادر علاقه اش به آموختن را دیدند، تصمیم گرفتند اجازه دهند سیده خانم به غیر از سواد قرآنی، سواد خواندن و نوشتن را بیاموزد و در مکتب خانه، گلستان و بوستان بخواند. حتی بعد از آن هم به اصرار مادر بانو امین، استاد مکتب خانه شروع به تعلیم مقدمات به او کرد. آن روزها این تصمیم پدر و مادر برای خیلی از دوستان و آشنایان عجیب و غیرقابل قبول بود؛ تصمیمی که البته بعدها با عنایت پروردگار و همت بانو، به پرورش اولین خانم مجتهده در ایران منجر شد.
حاج شیخ عباس قمی
شیخ عباس قمی
پدر حاج شیخ عباس قمی، آقا محمدرضا قمی کاسب بود. سواد درست و حسابی نداشت ولی خیلی متدین بود. به انجام واجبات و مستحبات دینی خیلی پایبند بود. مادرش زینب خانم هم خیلی متدین بود و به انجام واجبات خیلی مفید بود. مادرش زینب خانم نگاه عارفانه ای به دنیا داشت. دائم به بچه ها گوشزد می کرد که «مبادا حواستان نباشد و گیاهی را له کنید، مبادا دل کسی را بشکند.» یک روز عباس سر سفره دستش را روی نان گذاشت و تکه ای از آن کند و به دهان گذاشت. زینب خانم گفت: «مادر نان حرمت دارد. دستت را رویش نگذار، نان را با دو دست بلند کن، آن وقت یک تکه اش را بکن.» عباس در چنین خانواده ای بزرگ شده بود. روزی حلال اهل بیت (ع) سینه اش را پر کرده بود. داشتن همین عشق هم باعث شده بود برای ترویج دین خدا کتاب «مفاتیح الجنان» را بنویسد و برای عشق به آل الله کتاب «منتهی الامال» را نوشت.
سپیده کاشانی
شپیده کاشانی
سرور اعظم باکوچی معروف به سپیده کاشانی، شاعر بزرگ و خوش قریحه معاصر تعریف می کرد که مادرش سه چهار سالگی به او سوره های کوچک قرآن را یاد می داده، پدرش هم از کودکی دست او را می گرفته و با خود به امامزاده سلطان میراحمد (ع) می برده. وقتی هم که کمی بزرگ تر میشود، مادر شروع می کند به آموزش او. برایش شعر می خوانده از از حافظ و سعدی گاهی هم از مولانا. آن وقت بیت هایی را انتخاب می کرده که پر از حکمت باشد، یعنی مادر سپیده کاشانی با آموزش قرآن و اشعار حکمی شخصیت آینده او را با لطافت پرورش داد.
محمدحسین شهریار
شهریار
پدر محمدحسین بهجت تبریزی یا همان شهریار حاجی میرآقای خوشگنابی از سادات مشهور و معتمد منطقه خوشگناب آذربایجان بود. حاجی میرآقا وکیل فاضل و درستکاری بود که اهل تبریز و روستاها و شهرهای نزدیک و دور به بزرگی و عارف مسلکی او را قبول داشتند. دست به خیر داشت و همیشه تعداد زیادی مهمان رنج دیده بر سفره اش حاضر بودند. شهریار از بلند طبعی پدر همیشه تعریف می کرد اما مادرش را منبع اصلی الهامات شاعرانه اش می دانست. وقتی محمدحسین کودک بود مادر او را با قصه های زیبایی که تعریف می کرد و اشعار و ترانه های محلی که خود می سرود به وجد می آورد. مادر برای محمدحسین و بقیه بچه هایش آیات قرآن و اشعار حافظ را از حفظ می خواند و روحشان را به شعف می آورد.
این عشق به مادر را می توان در بیت بیت شعری که شهریار برای مادرش سروده حس کرد:
«آهسته از بغل پله ها گذشت / در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله اش سیاه / او مرده است و باز پرستار حال ماست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود / بیچاره مادرم هر روز می گذشت از این زیر پله ها
او با ترانه های محلی که می سرود / با قصه های دلکش و زیبا که یادداشت
از عهده گاه واره که بندش کشید و بست / اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت / وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد
باز آمدم به خانه چه حالی نگفتنی / انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟ / تنهایت نمی گذاریم ای بینوا پسر
میخواستم به خنده در آیم ز اشتباه / اما خیال بود! ای وای مادرم»
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت