بحران در ذات فرهنگ مدرن
اولین موضع ما محکوم کردن حادثه نیس از لحاظ اخلاقی است. هیچ کدام از ما چنین رفتاری را مورد تایید قرار نمی دهیم. اما سوال این است که آیا صرفا محکومیت اخلاقی یک حادثه، یگانه رسالتی است که ما داریم؟
دیپلماسی ایرانی: امروز صحبت درباره حادثه " نیس " فرانسه مشکل است. حادثه ای که تکرار شده حوادث دیگری است. حوادثی مانند نشریه شارلی، بلژیک، بمب گذاری در بازار اکراده عراق، قتل عامل کودکان، کشتن سیاهپوستی در آمریکا از سوی پلیس و دیگر حوادث که منقطع از یکدیگر نیست. سوال این است که چه اتفاقی در حال روی دادن است؟ چگونه این حوادث را باید فهم کرد؟ با کدامین مفاهیم و مقولات باید برای خود فهم پذیر کرد؟ با مشاهده جنایات و تنوع قربانیان، در می یابیم که هیچ نوع ارتباطی بین فرد اقدام کننده با افراد حادثه وجود ندارد و باید به دنبال انگیزه بود. فرد حمله کننده به مراسم نیس، یک فرد ضد فرانسوی است، اما افراد غیرفرانسوی نیز در این حادثه کشته شدند. چه عواملی را باید جستجو کرد؟ آیا عوامل نژادی، فرهنگی یا اعتقادی؟ اولین موضع ما محکوم کردن حادثه نیس از لحاظ اخلاقی است. هیچ کدام از ما چنین رفتاری را مورد تایید قرار نمی دهیم. اما سوال این است که آیا صرفا محکومیت اخلاقی یک حادثه، یگانه رسالتی است که ما داریم؟ باید در مورد مسایل اندیشید. مسایلی که می تواند برای ما پیامی داشته باشد. که اگر به پیام این پدیدارها گوش ندهیم، شاید نتوان مواجهه درستی با حوادث این چنینی در آینده داشته باشیم. هرکجا فهم متعارف است، مانع بزرگی برای مواجهه پدیدارشناسانه با خود پدیدارها وجود دارد. تفکر آن جایی آغاز می شود که فرد بکوشد، فراتر از فهم متعارف حرکت کند. معمولا فهم متعارف _ common sense _ نوعی فربیندگی، گمراه کنندگی و بداهت را در ذهن ایجاد می کند و تصور می کنیم مساله روشن است. کما این که در بسیاری از تحلیل ها به نظر می رسد مساله روشن است. بله روشن است که در تحلیلی خشونت گرای اسلامی وجود دارد، روشن است که پیوستن به خدا جان بسیاری را گرفته است. روشن است که اقدام پیش آمده است و... همه چیز روشن و واضح است. از این رو به نظر می رسد تردید در فضای عمومی مهمترین کاری است که باید صورت گیرد. به گفته نیچه: " تفکر سخن نابهنگام است" آنجایی که ما به فضای عمومی تن می دهیم، پدیده ها را از دست داده و نتوانسته ایم به فهم آن نزدیک شویم. موانع موجود بر تحلیل حوادثی مانند نیس شرب خمر یکی از موانع بزرگ در تحلیل حوادثی مانند نیس، تحلیل های خیلی ساده و تقلیل داده مساله است. اساسا یکی از ویژگی های بینش عوامانه، ساده کردن و تقلیل دادن پدیدارهاست. در یکی از تحلیل ها به سهولت گفته شد، فرد ضارب مشروب خورده و حادثه را باید در مستی محمد بو حلال که عامل بوده جست و جو کرد. گفته شده او زمان حمله مست بوده است. به نظر می رسد، خیلی ساده است. خیلی ها مست می کنند، اما آیا همه دست به چنین اقدامی می زنند؟ مستی پدیده ای بود که در دوران گذشته نیز وجود داشت. 1- تحلیل روانشناسانه یا دیگری به تحلیل روانشناسانه پرداخته است. یعنی گفته شده، حوادثی مانند نیست، حاصل عقده ها یا بیماری های روانی است. حاصل واکنش های عقده گشایانه محمد بوحلال در برابر تبعیض های نژادی صورت گرفته در فرانسه است. نکته این جاست که وقتی پدیدارها تکرار می شوند، دیگر نمی توانند یک امر روانشناختی باشند. فرض کنید در فامیلی یک زن و شوهری طلاق می گیرند. می توان گفت طلاق این دو، حاصل ناراحتی روحی است. اما اگر در جمعی ده نفره، هشت نفر طلاق گرفته اند، دیگر یک امر روانشناسانه نیست. بلکه مقوله جامعه شناسانه است. حال اگر حادثه ای در کشورهای دیگری روی دهد، مساله جامعه شناسانه نیست. انگار به مساله عمیق تری تبدیل شده است. من از آن به عنوان مساله " تمدنی" یاد می کنم. به نظر می رسد باید حوادث اخیر را در context تمدنی فهمید. زیرا یک مساله فردی، روانشناسانه یا جامعه شناسانه مربوط به پاره ای از بحران ها در جامعه فرانسه نیست. زیرا در بلژیک، عراق، سوریه، آمریکا و دیگر کشورها نیز مشاهده شده است. این مساله نشان می دهد خارج از قلمرو جامعه خاص است. 2- منطق شرق شناسانه غربی تحلیل تقلیلگرایانه دیگری نیز وجود دارد که بر اساس منطق شرق شناسانه ارایه می شود. منطقی بر اساس معنای ادوارد سعید که هرچه عناصر مثبت مربوط به غرب و هر عنصر منفی مربوط به جوامع غیر غربی است. در یک معنای کلی به مفهوم شرق تعبیر می شود. در این گونه تحلیل ها آمده است، اسلام و اعتقادات اسلامی و حماقتی به نام عشق به پیوستن به خدا، نیل به بهشت، انگیزه کشتن کافران مسیحی است. آنها می گویند چنین اعتقادات اسلامی است که بر اساس آن فردی مانند بوحلال دست به چنین اقدامی می زند. اما سوال این است که چرا وجود اعتقادات اسلامی در گذشته منجز به ظهور چنین جنایاتی نشد؟ نمی گویم در تاریخ اسلام جنایات نبوده است. درباره جنایات صحبت نمی کنم. مساله این است که قتل دست جمعی صورت می گیرد که هیچ پیوندی وجود ندارد. می توان هیچ justification _ توجیهی یافت. در گذشته قتل بدون انگیزه نبود. در اسلام چنین جنایاتی صورت نگرفت. چرا در مواجهه با کفار چنین پدیده هایی نداریم؟ جنگ بوده و توجیه نیز بوده است. حق در برابر باطل. اما چنین کشتاری بدون توجیه است. چرا بسیاری از مسلمانان چنین اقدامی را محکوم می کنند؟ اگر ناشی از اعتقادات اسلامی است، چرا مسلمانان فرانسه برای محکوم کردنش به نماز ایستادند؟ بیشتر قربانیان نیز خود مسلمانان هستند. از زمان پیدایش داعش، بیش از 150 هزار مسلمان کشته شده است. بیشترین مبارزه و مقاومت در برابر این گونه جنایت ها از سوی مسلمانان انجام می شود. داعش در پشت گفتمانی به نام اسلام پنهان شده اما کسانی که در خط مقدم جبهه مبارزه با چنین پدیده ای قرار دارند، مسلمانان هستند. بنابراین نمی توان با منطق شرق شناسانه غربی، جنایات را ریشه در اسلام دانست. با واقعیت کمتر نسبت دارد. از طرفی بسیاری از رهبران داعش، ریشه در مسیحیت دارند. مثلا عمر شیشانی رهبر گرجستانی تبار گروه داعش، از تبار مسیحی است. پدرش مسیحی بوده است. جنیل جهادی که به راحتی سر می برید و به عنوان نماد خشونت داعش معرفی شد، در مدرسه مسیحی سنت ماری تحصیل کرده است. البته قرار نیست ریشه های حادثه را در مسیحیت جستجو کرد. می خواهم بگویم، عناصری وجود دارد که تحلیل های را زیر سوال می برد. کسانی که می گویند اسلام و تفکر اسلامی عامل ظهور جنایات بوده، قابل درک است. آنها خشم و کینه خود را نسبت به وضع موجود اعلام می کنند. پدیده را تحلیل نمی کنند. وقتی می گویند اسلام سبب چنین جنایاتی شده، یعنی من نسبت به وضعیت موجود معترض هستم. چنین تحلیل هایی ما را به فهم پدیده نزدیک نمی کند و حتی شاید ما را دور کند. 3- گفتمان تروریسم تحلیل دیگر، تروریست را به منزله گفتمان می داند. همه از ترویسم اسلامی و افراط گرایی اسلامی صحبت می کنند. اما روشن است که معنا و مفهوم تروریسم صرفا یک گفتمان مانند گفتمان حقوق بشر است. نمی پذیرم که حرکتی مانند نیس، حرکت تروریستی باشد. این دفاع اخلاقی نیست. درواقع نمی توان با مقوله تروریسم این پدیده را قابل فهم کرد. چرا؟ تروریست بدان معناست که نیرویی سیاسی برای کسب قدرت سیاسی خواهان آشفته کردن اوضاع برای بهره برداری سیاسی است. یا بتواند با آشفته کردن اوضاع، در یک مذاکره سیاسی، امتیازهای بیشتری بگیرد. بنابراین به خشونت رجوع می کند. تروریسم آن جایی ظهور می یابد که جریانی سیاسی از طریق ایجاد هراس و وحشت، خواهان نیل به قدرت سیاسی یا تغییر در ساختار قدرت است. اعتقاد ندارم بوحلال، چهره سیاسی بوده و انگیزه سیاسی داشته است. کدام جریان سیاسی در حادثه نیس نهفته و خواهان بهره برداری سیاسی است؟ بهتر است یک چیز را تمییز کنیم: اینکه حادثه ای روی می دهد و مثلا برخی راستگراها از آن بهره برداری سیاسی می کنند، غیر از آن است که این حادثه حاصل همان نیروی سیاسی باشد. ممکن است راستگراها از این مساله در راستای مبارزه با مهاجرت پذیری بهره برداری کنند، اما غیر از آن است که جریان نیس فرانسه حاصل از جریانات راستگرایان باشد. این را باید تمییز کرد. 4- فضای رسانه ای یکی از عوامل بازدارنده در فهم پدیدارها که موجب دامن زدن به نوعی پوپولیسم بوده، فضای رسانه ای است. جهان امروز، جهان رسانه ای شده است. ما فهم مستقلی از رسانه از جهان نداریم. انسانی ظهور یافته که می توان از آن به عنوان انسان رسانه ای یاد کرد. انسانی که گوش ها و چمش هایش به واسطه شبکه ها امتداد یافته است. زیست و فهم انسان از جهان و پدیدارها به شدت تحت تاثیر فضای رسانه ای قرار گرفته است. و به گفتمانی به نام تروریسم گفتمانی در فضای رسانه ای وجود داشته و غلبه کرده است. این فضا، فضای کاملا پوپولیستی است: همان فهم متعارف. و تفکر آنجایی آغاز می شود که در برابر فهم متعارف طرح پرسش کند. کار روشنفکر و متفکر مقابله با ساده سازی و تقلیلگرایی است. کار روشنفکر درافتادن با عوامیت است. به راستی چگونه می توان چنین پدیده ای را فهم پذیر کرد؟ به نظر می رسد پچیده تر از آن است که به کمک تحلیل های تقلیل گرایانه قابل فهم باشد. البته خود به هیچ وجه مدعی فهم پدیده نیستم. معرفت شناسی یا شناخت شناسی در اینجا نکته با با عنوان مبانی اپیستمولوژی _ Epistemology _ ( معرف شناسی یا شناخت شناسی) مطرح می شود. باید توجه داشت که پدیدارها بسیار غنی بوده و عوامل بسیاری در هر پدیداری دخیل هستند. پدیدارها غنای سرشاری دارند و غنای سرشارشان خوف انگیز است. به هر میزان مفاهیم و ایده ها غنی باشد، پدیدارها غنی تراند. از این رو فاصله وجود شناختی _ anthology distance _ میان مفهوم و پدیدار وجود دارد. این سوال مطرح می شود که آیا مفاهیم بی فایده اند؟ خیر. آنها بیان کننده چشم اندازی هستند که بتوان به کلیت پدیدار نگاه کرد. با این حال چشم انداز از مفاهیم تقلیلگرایانه ای مانند مستی، عقده گشایی یا مسلمان بودن بوحلال، مهم تر است. در اینجا باز اصطلاحی مطرح می شود مبنی بر اینکه بحران در ذات فرهنگ است. البته مراد این نیست که برخی از فرهنگ ها با بحران روبه رو هستند، بلکه ذات فرهنگ با بحران مواجه شده است. ممکن است گفته شود فرهنگ مدرن خود نوعی فرهنگ است، این پذیرفتنی است. فرهنگ مدرن خود نوعی فرهنگ در برابر فرهنگ غالب گذشته است. اما فرهنگ مدرن در ذات خود بحران ذاتی دارد. بحرانی که با سهولت نمی توان بر آن غلبه کرد. اساسا ما در روزگاری زندگی می کنیم که با " مرگ فرهنگ " مواجه هستیم. فرهنگ مرده است. شاید این حرف برای بسیاری ثقیل باشد. در روزگار ما، فرهنگ اصیلی که خواهان رشد، تعالی و ارتقای انسان باشد، به امر لوکس و حاشیه ای تبدیل شده است. از این رو فرهنگ مدرن به ذات از درون تهی و بی درون مایه است. انسان موجودی فرهنگی است. انسان یک امر بیولوژیک نیست. اگر جنینی را با عمل لقاح مصنوعی و در لوله های آزمایش و در یک شرایط آزمایشگاهی و به دور از جامعه، زبان و فرهنگ رشد دهیم، نتیجه انسان نخواهد بود. آن چه هست، یک رشد بیولوژیکی است. انسان درون سنت، فرهنگ و میراث تاریخی فرهنگی انسان می شود. فرهنگ ماوای آنتولوژیک آدمی است. فرهنگ شرط نحوه تحقق انسان است. ظهور مدرنیته رابطه انسان با میراث تاریخی خود را قطع کرد. البته در هیچ دوره ای به اندازه دوران مدرن درباره فرهنگ های گذشته مطالعه نشده است. اما ماوا گزدین در سنت یک معنان و مطالعه درباره سنت معنای دیگری دارد. با ظهور فرهنگ مدرن و انقطاع انسان از سنت و میراث تاریخی، نحوه فرهنگ اصیل ظهور پیدا نکرد. با به تعبیر دیگر فرهنگ مدرن ظهور یافت. فرهنگی که مختصات و ویژگی های خود را دارد که با تمام فرهنگ های دوران های گذشته تفاوت ذاتی دارد. درون فرهنگ مدرن، انسان بی ماوا و بی خانمان است. چنین انسانی امنیت آنتولوژیک نداشته و امنیت جهان شناختی ندارد. این انسان چهره بسیار وحشتناکی دارد. چهره چنین انسان وحشتناکی را در حوادثی مانند نیس فرانسه می توان دید. خطر یک مساله سیاسی یا قومی نیست. در چهره محمد بوحلال مرگ انسان دیده می شود. گویی ذات انسان در خطر است. فرهنگ جدید شکل خاصی از ظهور عقلانیت ابزاری است. این عقلانیت ابزاری جهان را به منزله منبعی برای بهره برداری می بیند. جهانی که هیچ ویژگی جز اینکه منبعی برای بهره برداری باشد، ندارد. بشر امروز، مصرف کننده است. مصرف، آرمان بشر روزگار ماست. هیچ ارزش متعالی و آرمانی که آینده تحول درونی را جست و جو کند، وجود ندارد. به زبان گابریل مارسل، این فرهنگ، داشتن را به جای بودن نشانده است. این جهان، جهانی تهی از لوگوس (اندیشه، منطق و قانون نهفته در هستی است. لوگوس تغییرات و دگرگونی های جهان را وحدت و هماهنگی می بخشد و آن حقیقتی است که جمال جلوه یک چیز را فراهم می آورد یا به بیانی دیگر، تجلی و به ظهور آمدن چیزی را ممکن می سازد. هراکلیتوس به جای واژه خدا غالبا واژه یونانی لوگوس به معنی عقل را به کار می برد) است. طبیعت، دیگر طبیعتی نیست که خانه و ماوای ما باشد. این طبعیت فقط ماوایی برای بهره برداری است. وقتی جهان تهی از لوگوس شد، صرفا به مجموعه ای برای کسب ثروت و لذت تبدیل می شود. بنابراین معنای خود را از دست داده و انسان هم تهی و بی درون مایه می شود. این انسان هیچ تعهدی نه به طبیعت و نه به دیگری دارد. انسان یگانه موجودی است که می تواند و باید نحوه هستی خود را تعیین کند. وقتی درون فرهنگی قرار می گیریم، این فرهنگ نحوه زیست ما را سهل و ساده می کند. فرهنگ ها با انتخاب هایی از پیش تعیین شده باعث آرام شدن دغدغه انتخاب توده ها می شوند. اینک توده هایی که از سنت و میراث تاریخی خود بریده اند، بی آنکه فرهنگی وجود داشته باشد، خواهان تعیین و نحوه زیست خود هستند. در روزگار ما تحصیلات و آموزش بسیار بسط یافته است. اما آموزش فرهنگ نیست. انسان به مدرسه یا دانشگاه می رود که بتواند در آینده لقمه نانی بیابد، نه آنکه رشد تعالی پیدا کند. سنخ فرهنگ مدرن، رشد و تعالی نیست. زیرا مبانی آنتولوژیک ندارد. حال انسانی را در نظر بگیرید که انسان نبوده و مستقل از فرهنگ است. درواقع مهاجران نسل دوم و سوم که در فرهنگ اروپایی حضور دارند. این یک بحران جدی است. الجزایری ای به فرانسه آمده است. او نسبت به اینکه در گذشته فرانسه پدرانش را گرفته، کینه دارد. او در عین حال فرانسوی نیست، زیرا جامعه فرانسه او را ترد می کند. او نه یک مسلمان و نه یک عرب است. او الجزایری- فرانسوی است. او انسان مستقل از فرهنگ است. این همان خطری است که حتی جامعه ما را تهدید می کند. هیچ منابع اصیل فرهنگی وجود ندارد. مهاجران نسل دوم و سوم همان جنین آزمایشگاهی هستند. همان جنینی که درون لوله آزمایشگاه رشد بیولوژیکی داشته است. نه فرهنگ عربی، اسلامی و نه در بستر عقل مدرن دکارتی- کانتی رشد یافته است. هیچ نوع ماوای آنتولوژیک ندارد. این همان خطری است که همه ما را تهدید می کند.
دیدگاه تان را بنویسید