فرزاد خلیفه،تهیه‌کننده، کارشناس مجری و کارگردان در رسانه ملی و شبکه های اجتماعی:

شاعران در خواب هم مشغول به کارند/استودیوی پخش آثار هنرمندان ،تلفن همراهشان است

کد خبر: 1055089

فرزاد خلیفه آنقدر مشهور هست که نیازی به معرفی اش نداشته باشیم.اما هم او که بیش از دو دهه است در مدیوم تلویزیون و سینما و شعرو ادب و موسیقی می پلکد، کماکان اینجا و آنجا آثاری می آفریند که تو را خوب به خود مشغول می کند و تو به احساست […]

شاعران در خواب هم مشغول به کارند/استودیوی پخش آثار هنرمندان ،تلفن همراهشان است

فرزاد خلیفه آنقدر مشهور هست که نیازی به معرفی اش نداشته باشیم.اما هم او که بیش از دو دهه است در مدیوم تلویزیون و سینما و شعرو ادب و موسیقی می پلکد، کماکان  اینجا و آنجا آثاری می آفریند که تو را خوب به خود مشغول می کند و تو به احساست اطمینان می کنی که جنس کارهایش با دیگران- گاهی حتی اساسی-فرق می کند.فرزاد کماکان دور از هیاهوهای مبتذل روز جماعت به اصطلاح سلبریتی سرش به کار خودش بند است و اصراری نمی کند که خود را به زور توی چشمت به نمایش بگذارد. در سپهر ذهنی او جوهره هنر در تظاهرات ظاهری آن نیست.وبرای همین هم هست که آثارش ماندگار می شوند.

او سفت و سخت به هنر متعهد، متعهد است و اعتقاد دارد اگر هنرمند  با اثر هنری اش جانت را به تابناکی سوق داد، موفق بوده و قیل و قال های بعد از آن بیهوده خواهد بود.این ویژه گی را در گپ و گفتی که چندی پیش، با او در همین پایگاه خبری داشتیم، به عینه دیدیم.اکنون پس از مدتی-آنهم درست در اوج شیوع ویروس منحوس- به سراغش رفتیم تا ببینیم چه می کند.پرسش و پاسخ ما شاید تا حدودی به چانه زنی های هنری وشبه روشنفکری شبیه بود که هرچه بود به نظر خود ما خواندنی و جذاب درآمده است. امیدواریم برای شما هم چنین باشد.با هم می خوانیم:

– آقای خلیفه  بعد از تجربه ی بسیار موفق فصل آخر برنامه “باهمستان” که با کارشناسی، اجرا و تهیه‌کنندگی  خود شما از شبکه جهانی جام جم صدا و سیما ی جمهوری اسلامی ایران پخش شد، در فصل جدیدی از فعالیت ها یتان که رد پا و  پشت صحنه هایش در شبکه‌های اجتماعی،همکاران و دوستان، جسته و گریخته منتشر می شود  وبه نظر می رسد شماظاهرا فعالیت هایتان را متوقف نکرده اید، وضعیت شعر وادب و موسیقی را بعد از همه گیر شدن ویروس کرونا چگونه ارزیابی می کنید؟بخصوص در صدا وسیما وشبکه های اجتماعی؟

*من هم سلام عرض می کنم خدمت شما خوشحالم که باز در خدمتم. شما از معدود خبرنگاران فهیم به رغم تفاوت در حوزه ی تخصصی خبرنگاریتان در حوزه شعر و موسیقی و ادبیات تصویری هستید که دست کم هر چهار نسل شعر، موسیقی، سینما و ترانه ی بعد از انقلاب اسلامی ایران را هم به صورت محلی و هم به صورت جهانی دنبال کردید.

از مولاناست که فرمود:

آدم دمی فربه شود از راه گوش/ جانور فربه شود از حلق و نوش.

مفروض برا این امر شما دارید کاری  به ثواب انجام می‌دهید و کاش خوب دیدن و شنیدن شغلی بود که اگر می بود چون شما گونه گانی از متمولینش بودید.

و اما بعد

تا سنگ لحد و جریدتین بر پیشانی و کالبد بشر نگذاشته اند تعطیلات امری فکاهه است.  کما فی السابق  زاد و ولدی هست و مرگ و میری؛ با قدری خوف از حضور یک ویروس.درباره هنر و شغل ما و هنرمندی که اساساً تعطیلات وجود ندارد.

 

-منظورتان چیست؟ یعنی مرتب مشغول به کار بودید؟

* اگر مراد شما از کار کردن حصول به اسکناس و  جابجایی اعداد باشد خیراما اگر منظورتان از کار ،زایش و پیدایش هنر  به مفهوم بیان  افکار معوج بشر  در قالب صدا و تصویر و کلمه باشد بله.  بگذارید خیالتان را راحت بکنم؛ ببینید شما هر ساعتِ روز که از خواب بیدار بشوید من قبل از شما مشغول کار هستم.

– یعنی چه؟

* چه وقت بیدار میشوید؟

– من؟صبح زود.

* گیریم هنگام اذان صبح ، خوب است؟

– قبول.

*من در همان موقع که شما از خواب برمی خیزید شاعرم. یعنی سرِکارم هستم . حالا برای این شاعر بودن کسی  نانی نمی‌دهد دلیل بر این نیست که تعطیلم.

هیچ پزشکی قبل از حضور در مطب و آغازِ طبابت، طبیب به حساب نمی‌آید اما یک شاعر، هر لحظه را شاعری میکند؛ موسیقیدانش هم همینطور، بازیگر و کارگردانش هم همینطور. اصلاً یک تفاوت ماهیتی بین شغل ها وجود دارد.به عمر قد نمی‌دهد و گویا ما نمی بینیم اما دوست دارم بشر روزی، پارتیشنی بگذارد و شغل و فرا اشتغالی را از هم تمیز دهد.چون مشاغل به معاش می  رسند اما فرا اشتغالمند بودن لزوما مصداقِ  رسیدن به معاش نیست.

جالب تر اینجاست ممکن است فرا اشتغالمند، یک عمر، به خدماتِ شاغلی احتیاج نداشته باشد اما هر شاغلی در زندگی بدون شک از خدمات فرا اشتغالمندان بهرمند است.

– مثلا؟

*مثلا ممکن است پیش نیاید و من هیچ وقت خانه ای به مصداق ملکیت خریداری نکنم که برای تنظیم سندش لزوم به حضور در دفتر خانه ای برای من باشد تا از خدمات ثبتی آن دکّان استفاده کنم اما احتمال اینکه در آن دستک، دیوان شعری باشد و رسانه ای در حال پخش نغمه ای باشد و یحتمل اثری از من در آن، جانی را جلا دهد محتمل است. بماند که اگر بر فرضِ کم احتمال، دایر شد که در لحظه ای من در دفتر خانه ای بودم و اثری در هر قالبی از بنده در آنجا در حال انتشار بود، دفتر خانه دار از باب خدماتش حتماً وجه الزحمه را مطالبه و می ستاند ولی اگر من حق الزحمه ی تلطیف اوقات را درخواست کنم، من را به دارالمجانین دلالت میدهند لابد.

– یعنی میخواهید بگویید هنرمندان پول در نمی آورند؟

* این را بگذر و بگذار فرزین جان که جماعت را حوصله‌ی حرف های مکررِ فی مابینیِ ما نیست. حالا هنرمند بودن شغل است یا فرا اشتغالی بماند به جایش. قبول؟

– قبول.

* اما  پاندمی جهانی کرونا یک اتفاقی را در جهان رقم زد و آن رفع انحصار ها به واسطه ی فهم بیشترِ جهل بشر از فردای خود است.

_ منظورتان چه جور انحصاری است؟

* نمی دانم آن روز که گفتم در آینده ای نزدیک ایستگاه و استودیوی پخش آثار هنرمندان گوشی تلفن همراهشان و یا قدری پیشرفته تر از آن خواهد بود، تو هم به من خندیدی یا خیر.

– نخیر. من هرگز نخندیدم.حرف توی دهان من نگذارید. من موافقم.اهالی کنشمند رسانه شاید زودتر از این ماجرا خبر دار شدند.

*آفرین!  کرونا که آمد نیاز به حضور افراد در محل های انجام کارهای عمومی هنری مثل استودیو ها و سالن ها و امثال آن کمتر شد. به همین دلیل ذهن پویای بشر گشت و خلوت خود را جلوه داد. یعنی با چند دستگاه تلفن همراه، بی واسطه، آثار تولید و منتشر می شد. ما قبل از پدیده کرونا سه دست آدمِ هنری_رسانه ای  داشتیم؛ آنهایی که هنرمندان درجه ١محسوب می شدند و اصطلاحاً به آن ها مشهور می گوییم. دسته ی سومی هست  که تقاضای شهرت دارند و چند صباحی گامی در هنر می‌زنند و به واسطه‌ی آماده نبودنِ اسباب بزرگی در وجودشان از گردونه خارج می شوند و به آنها هنرمندان درجه ٣ و ذیلِ آن حتی می‌گوییم. اما بدنه ی هنر که من  به آنها  هنرمندان درجه ٢ می‌گویم، همیشه ذیل عنوان افراد مشهور (همان سلیبرتی های خودمان) مانده بودند. در پاندمی کرونا، هنرمندان درجه٢ که در اکثر اوقات غنی تر و فهیم تر و فاضل ترند، فهمیدند که دیگر چیزی برای مماشات نمانده است که از صدقه سریِ بالا رفتن از شانه و سرِ درجه ١ ها و کرشمه های نگاهشان به آن امیدوار باشند چون وقتی قرار باشد که نباشد، برای هیچ کسی رتبه ای نیست و این فائق شدن بر ترس استدراکی فراهم آورد مبنی بر اینکه اگر قرار است از جمع گمنامان خارج و به جرگه نامداران وارد شوی می توانی روی تلاش‌های فردی خودت بسیار  حساب کنی. تلاش‌های فردی یعنی یک سیستم کامپیوتر و یک دستگاه تلفن همراه که به وسیله‌ای به نام شبکه اینترنت متصل است بعد از این عسرت ما دیگر قله هایی‌به نام برند ها نخواهیم داشت بلکه هر چه هست فلات هایی هستند که اگر حرف حساب بزنند بازارشان خریدار دارد و اگر حرف حساب نزنند به جرگه هنرمندان متوهم درجه ٣ نزول خواهند کرد. در ایامی که گذشت حالات هیجانی و عصبی فراوانی از آنهایی که تا حالا آنها را الگوی اجتماع می‌دانستیم دیدیم. یکی داد زد، آن یکی  دروغ گفت، یکی مهاجرت کرد یکی بی اخلاقی. یکی گناهش را به گردن دیگری انداخت و هیچ ماله ی ظریفی برای  این هیمنه ی آفتاب پوسانده آبروداری نکرد.

-خب مثلا  مگر چقدر مهم است کسی درجه ١ باشد یا ٢ یا ١٠؟

*عنایت داری که  در هنر و رسانه خیلی. اصل رسانه و  هنرمندی بدون دیده شدن مثل تاسیس فروشگاهی کامل و عظیم در سیاره ایست که پای ابوالبشر به آن نخواهد رسید. مفهوم شهرت را از رسانه و هنر بردار، چیزی باقی نمی ماند. قبول داری در این زمانه، ما از میان افراد پشتِ درب شهرت مانده، به مدد همان گشایشی که گفتم،  کارها و طرح هایی بدیع  از آنهایی که نمی شناختیم شان در صفحات گوشی های هوشمندمان دیدیم و می‌بینیم که می توانند ساعت ها وقت ما را به خودشان اختصاص دهند و نظر ما را جلب کنند؟

– چرا خب.تا حدودی قبول دارم .ولی دیگر هر ملغمه و خزعبلی هم که هنر نیست تا وقتمان را پایش صرف کنیم؟

*بله. هر ملغمه‌ای هم هنر نیست. من به رفع عنصر نظارت از شبکه های اجتماعی و تولید برنامه بدون نظارت در قالب پلتفرم های رایج که فراتر از درکِ امروز من، گسترده تر هم خواهند شد معتقد نیستم. اتفاقا به شدت معتقدم که به همراه صدور مجوز برای تولید آثار با امکانات شخصی هر فرد، حتماً باید سیستم‌های نظارتی به  قدرت و قوتِ کار خویش بیفزایند. اما گسترش امکانِ تذهیب دادن به افکار عمومی و انتشار ساده ی آن را هم ضروری می بینم. مردم در رسانه‌های شخصی خودشان حرف ساده می زنند. شما بگو اگر پر طمطراقی و  چشم نوازی و اسپانسر گرایی ها  که با بهانه ی برنامه‌های هنری ساختن، پنیر و کره و کذا و کذا  به خورد مردم می‌دهند، عمرشان تمام شود بهتر نیست؟بگذار پیش بینی کنم. شاید درست از آب در آمد. فکر می‌کنم در آینده ای نه جندان بعید، اگر عمرِ حرفِ حساب زدن به حسابِ فلان کارخانه و بنگاه تمام شد، بعد از آن هر چه می ماند، صاف، جان مطلب است؛ آنهایی که جان مطلب را می‌خرند دنبال آنهایی می روند که جان مطلب را می فروشند و آنها که پنیر و کره می‌خواهند صفحات پنیر و روغن و کره فروشی را دنبال می‌کنند. ملاک صحت و سقم هم  از سفارش ِ فلان فردِ مشهور نسبت به تهیه ی مثلا فلان اسباب طبخ، می شود کیفیت محصول و خدمات و قیمت مناسب وصداقت بینابینی و تقوای کاسبی کردن. یعنی کارخانه ها در آینده با سفارش چهره‌های مشهور لزوما به تولید خود ادامه نخواهند داد وبه مدد همین گشایش الهی چهره‌های مشهور هم هنرمند باقی خواهند ماند ان‌شاءالله.

– یعنی تبلیغات از بین می‌رود؟

* خیر. منظور این است که این مُدِ بد فرم فعلی عوض می شود و می گذارد هنرمندان درجه ٢  یا همان هنرمندان بدنه  جانی بگیرند.

– الآن اوضاع شعر و موسیقی و برنامه سازی چطور است؟

* حال و احوال هر سه اینها خوب است چون دارند استراحت می کنند .فعلا که نه شعر  دندان گیری کسی می‌سراید نه موسیقی فاخری می‌سازد و نه برنامه درخوری از مجاریِ  برنامه سازی  منتشر می شود. این یعنی که به پیکر فرسوده ی چرخ  دنده‌های سائیده شده ی هنر و هنرمندی و برنامه سازی ارزشی، فرصتی داده شده که بسیار مغتنم است. فکر می کنم چرخه ی معیوب و افتادن در اباطیل مفاهیم کج تا زمانی نه چندان دور تغییری اساسی یابد و حال احساساتِ بشر بهتر شود. یعنی از این به بعد با لذت می توانیم شنید و دید.  در آینده ای نه چندان دور واقعاً برنامه‌ساز ها می مانند و دیگران که به خاطر پول فراوان اسپانسرها در محل‌های ساخت برنامه حضور داشتند، این عرصه را ترک خواهند کرد. آن وقت ما می مانیم و آنچه که برای آن زحمت کشیده ایم؛ که آن تربیت فکر و بهینه ساختن افکار فرزندان سرزمینمان است. چون آنها خیلی درگیرند. جوان های سرزمین ما خیلی در گیرند. کار زیاد دارند، حوصله نصیحت شنیدن هم ندارند، دنبال حرف حساب رفتن هم عمری به اندازه عمر من می خواهد پس در نتیجه من برای آنها فکر می کنم. سعی می‌کنم حرف حساب تحویلشان بدهم تا آنها بروند طبیب و عمران کننده و سیاس و وکیل و وزیر و سازنده و مخترع و مبدع بشوند.

— واقعا بنظرتان این نسل جدید حرف ما را می‌فهمد؟ خوش‌بینی زیادی نیست؟

* نه واقعاً هنوز هم نسل تازه ای ها حرف ما را نمی فهمند. صورت مسئله عوض شده است و آن این است که ما آن ها را بلد شدیم. ببینید آقای سوادکوهی دقت بفرمایید من گفتم که انحصارها از بین رفت یعنی دیگر بین ما و آنها مرزی وجود ندارد ما به یک وسیله مفاهمه مشترک با یک زبان و وسیله ثابت رسیدیم ما پیر و جوان مان در تلفن همراهمان باهم به توافق رسیدیم. تقریبا تمام گوشی های تلفن همراه ۷۰ درصد از پلتفرم ها و اپلیکیشن های مورد استفاده عوام مردم را در خود دارد. درصد بهره مندی است که تفاوت ایجاد کرده وگرنه مجرای تولید و انتشار در دست خود افراد است.

تفاخر اجتماعی در تولید آثار رسانه‌ای مبتنی بر هنر و یا منفک از هنر دیگر در دست رسانه‌های خاص نیست. شما هم مثل من می دانید که  یک پلتفرم کوچک تشکیلات هالیوود را به هم ریخت الان.

– این اتفاق خوب است یا بد؟

* شما چه فکر میکنید؟

– شما باید جواب بدهید.من می‌گویم آسیب هایش را هم دارد.

* برادر جان مگر تا حالا بشر بدون آسیب زندگی کرده است؟ مگر همین پدیده ای که این روزها درگیر آن هستیم، محصول آسیب بشر به چرخه ی طبیعت نبوده؟ معلوم است که  هر پدیده ی بشری آسیب دارد. مثلا در بحث اکولایز در علم موسیقی،  هر فرکانسی را از حالت طبیعی آن خارج کنید از کنارِ هر فرکانس شکسته، مقدار شگفت آوری ریز فرکانس پدید می آید که ممکن است برای مغز مضر و غیر قابل شناسایی باشد. ما بر هر جای این کره خاکی که دست یازیدیم آن را به‌گونه‌ای خراش دادیم که آسیبش دامن خود ما را هم گرفت. اما لااقل در این یک مدل خاص افراد خود تصمیم گیرنده صعود و سقوط خود هستند و نمی توانند نسل ها و افکار را متهم به اجحاف  و اعمال فشار کنند. بسم الله؛ خودمانیم و خودمان.به صرف حرف حساب دعوتیم. هر کس که پیش تر و بیش تر و بهتر گفت ناز شستش. هرچه بیشتر فروخت نوش جانش و هر کس که توانست خودش از خودش در مقابل خودش مراقبت کند.

– پس تکلیف تلویزیون چه میشود؟

*خوب توجه فرمودید که من همه این مطالب را با مقدار زیادی بغض گفتم چون من فرزند تلویزیونم. من به این که ما برنامه بسازیم و دیگران ببینند عادت کرده ام. ٢۴ سال است که این کاره ام. من به اینکه دستی روی دستمان بلند شود، هنوز آنچنان خو  نگرفته‌ام اما  هنرم می‌آموزد که منعطف باشیم. ما هم انعطاف به خرج می دهیم، ما هم یکی از ملت در میان سایر افراد کشور. اگر ما هم حرف حساب زدیم حرفمان را بخوانند و بخرند. اینجا البته به نکته ای مهم اشاره کنم و به شما بگویم مجری و مجرای  اعمال و اعلام نظر مبانی  سیاست‌های کلی انقلاب و نظام، مکتب و مذهب،  تمامیت ارضی مملکت در دست  صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است و این امر خلل ناپذیر است مخصوصاً در بخش خبر و اعلام مواضع و پوشش های خبری که همکاران  در حال انجام دادن آن هستند.

اما من که فرزند این رسانه هستم، روح جاری بر قوانین این  دانشگاه عمومی را می‌دانم. صداقت پیشه می‌کنم و می‌گویم که در بعضی از طرح‌ها و پرداخت‌ها،در میان برنامه‌سازان ارزشی شبکه‌های مجازی، طرح‌ها و ایده‌هایی بسیار بدیع  مشاهده کردیم که مدت‌ها بود رنگ آن را هم در سازمان صدا و سیما نمی دیدیم. بعد از فرصتی که کرونا ایجاد کرد  به شدت در سلیقه های برنامه سازی خودم دست به نوگرایی زدم.فهمیدم که بین مفهوم، طرح، وسایل و ابزارهای انتقال مفهوم، تکنولوژی و زبان برنامه سازی اتفاق تازه ای شکل گرفته است. دقایق در یک برنامه ی پلتفرمی به همان اندازه که ارزان است در قالب حرفه ای تلویزیونی هنوز بسیار گران تمام می‌شود. اگر در شرایط تحریمی فعلی، این پول را باری بر دوش بیت‌المال در نظر بگیریم، بیشتر از پیش باید نگران وظیفه‌ای باشیم که بر دوش داریم. اهمال هم کم نمی بینم اما ما را در گورهای یکدیگر نمی خوابانند و بنده به قدر کفایت  سعی می کنم بیشتر بیاموزم و بهتر بسازم.

– خب تازه رسیدیم سر اصل مطلب! کمی اطلاع رسانی کنید در مورد کارهایی که در دست انجام دارید.

* برنامه‌ای را در شبکه جهانی آی‌فیلم مصوب دارم با عنوان “آیهنگ”. این برنامه در حوزه موسیقی است و بیش از ۶۰ درصد از کارهای این برنامه انجام شده بود که کرونا دامنگیر ما شد. چون این طرح به گونه ایست که با هنرمندان مطرح موسیقی به صورت مستقیم در ارتباط است، تا بازگشایی فعالیت ها و حضور پررنگ هنرمندان  در سالن های کنسرت و یا مجامعی که بشود با آنها صحبت کرد، روند تولید به کندی پیش می رود حالا کی تمام شود و چگونه پخش شود فقط خدا می داند. .همزمان مشغول سر و سامان دادن به زوایای پنهان  فیلمنامه ی اولین فیلم بلند  سینمایی ام هستم با عنوان عطر باروت که اگر توفیق باشد آن را خواهیم ساخت.از طرفی با اصرارو اشتیاق عجیبی در حال استعدادیابی در حوزه موسیقی هستم. یعنی دنبال جوانانی می گردم که صرفاً خواننده نباشند. دنبال مصنفینِ جوان و نوگرا میگردم. دوست دارم همکارِ هنرمندانی  باشم که مصنف محسوب می‌شوند و نه صرفاً خواننده و در آخر از آنجایی که چشمم از رقابت با شبکه های مجازی  اجتماعی ترسیده است، پلتفرمی را هم در دست انتشار داریم که از چرخه ی آنهایی که فعالیت خود را در بسترهایی غیر از صدا و سیما عرضه می کنند، البته قانونی ، عقب نمانیم.  این نوید را به شما می دهم که فعالیت‌های این بستر  حرفه ای تر منسجم تر و مخاطب پسند تر از فعالیت‌های پیشین گروه ما خواهد بود؛ چون چه بخواهیم و چه خوشمان نیاید، سیستم های اداری در هر مجموعه ی هنری، مقدار قابل توجهی از انرژی برنامه ساز  که  برای خلق کارهای هنری اندوخته است  را می گیرد. در بستر شبکه‌های اجتماعی و پلتفرم های تحت وب و اپلیکیشن ها، روند اداری فرسایشی و غیر قابل حل وجود ندارد. از این جهت فکر میکنم این یک حرکت به روز و هوشمندانه است.

اگر هم اصلا جایی و  اینترنتی و مجالی تکنولوژیک نبود، ما می مانیم و کوی و گذری و معبری و هنرنمایی در ابتدایی ترین حالت آن.

– اثر موسیقیایی چی؟چیزی نساختی؟

* چرا، ان‌شاءالله  منتشر خواهد شد.

– کی؟چه وقت؟

*بعد از مسترینگ.

_ با چه عنوانی؟

* فعلا “جوابی نداشت…”

– اسمشه؟

* فعلا بله.

– ممکنه عوض بشه مگه؟

* آمدیم و یک روزی یک باره دیدیم جوابی داشت… آنوقت نمیتوانیم به دروغ بگوییم جوابی نداشت که!

– کارتان در آن چگونه است؟ چه می کنید؟

*گفتار دارم، کمی میخوانم ، شعر و ملودی و تنظیم هم در آن اثر از من هست با همراهی چند هنرمند و همکار عزیز دیگر. کمی طول میکشد انتشارش بنا به دلایلی.

– اینجا اگه گذر باشه کجای کارتان به کار ما می آید

* در اینجا فقط شعرش. به کارتون میاد؟

– بله.چرا که نه.

* بسیار خب. دوتا از ترانه سروده هام که در مجموعه  خواهد بود تقدیمتان :

 

ترانه ی ١:

جنسم از مُهرِ داغِ برجسته

ساحرِ سحرِ سّرِ دربسته

لاک داغی به رنگِ سرخِ مذاب

پاکتِ حُکمِ عشق را دربسته

من برای تبِ تو مطلوبم

بحثِ دلداگیست؛ مجبورم

رمزها را به من نمی گویی

رازها را سَرَت نمیکوبم

روی پیشانی ام نشانیِ تُست

روی پیشانی ات نشانیِ کیست

اشک های حرام میریزی

زیرِ این سنگِ قبر، میّت نیست

من در این چاهِ ویل، ویلانم

سخت از بودنت پشیمانم

سخت از بودنت پشیمانی

چاره مان چیست؛ من چه میدانم

سخت از سیب و سکه بیزارم

سکه را نذرِ سیب می‌دانم

کار حوا فریبِ آدم‌هاست

تو وَ ابلیس را رقیب می دانم

خاطراتت نه گل  میانِ کتاب

شکلِ تذهیبِ اسکناسی ماند

در میانِ هجومِ نعره ی تو

بغض با شکوه ای اساسی ماند

……………………..

ترانه ی ٢؛

کی گفته که اعضایِ یک پیکریم

نگید،آبرویِ همو می بریم

بلانسبتِ خوی درندگی

ما فرصت بشه بَد همو می دریم

بلانسبتِ گرگِ خاکستری

تو فرصت کُنی از همه بدتری

سر طعمه ها منتِ اسم تو

شده حسرتِ گرگ خاکستری

نه اون زخمِ کاری که جاش خوب نشه

دو تا طعنه هم آدمو میکُشه

همون آدمی رو که جون میکَّنه

واسه تیکه عشقی که توش نون کمه

یه مجنون که میبینه حالت بَده

رها میشه در شهر وحشتزده

نه انگار، گویا تو شاعرتری

تو بی شعر از عاشقا سرتری

تو روزامو  بیتابِ غم میکنی

شب از ماه لبخندُ  کم میکنی

نمیشد نگام سربه زیرت کنه

با یک سفره احساس سیرت کنه

شما چشم گشنه ت ،پَسِ حنجره

داره حرمت عاشقو می دره

داره این نَفَس ها رو سر می بُره

داره عشق می فروشه،نون می خره

ازت هر چی موند و دادم دست باد

که شاید،یه جایی به کارت بیاد

برا هر کسی شعر خواستی بگو

میگم… میفرستم،عزت زیاد….

-از وقتی که در اختیار ما گذاشتید ممنونیم.

*یا علی مدد.

 

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت