نامی که اسرائیلیها فراموش نخواهند کرد +تصاویر
حاجحسن میگفت: «نابود کردن اسرائیل فقط به دست شیعه است. خود اسرائیلیها هم متوجه شدهاند و دارند کار میکنند، ما هم نباید بیکار بنشینیم».
خبرگزاری فارس: سردار حسن طهرانی مقدم به تاریخ ۶ آبان ۱۳۳۸ در محله سرچشمه متولد شد. حاج حسن جوانیاش را در سالهای مبارزه علیه طاغوت پهلوی گذراند و پس از پیروزی انقلاب به سپاه رفت. جنگ تحمیلی که شروع شد حاج حسن توانست به همراه دیگر همرزمانش واحد موشکی سپاه را با دستهای خالی راه اندازی کند و در همه این سالها موفقیتهای چشم گیری به دست آورد.
شهید طهرانی مقدم سرانجام در ۲۱ آبان ۹۱ در حالی که فرماندهی سازمان جهاد خودکفایی سپاه پاسداران را بر عهده داشت بر اثر حادثه در ملارد تهران به همراه تعدادی از همکارانش به شهادت رسید. بی شک نام این مرد بزرگ جزو اسامیایست که هرگز از یاد دشمنان اسلام خصوصا اسراییلیها نخواهد رفت.
آنچه خواهید خواند تنها گوشهای است از بیان خاطرات زندگی این مرد بزرگ به روایت یکی از دوستانش.
وقتی میدیدم که بعضی از بچهها همان شوخیهایی را که بین خودشان میکنند، با حاج حسن آقا هم میکنند، از ناراحتی به اصطلاح خودم را میخوردم. حتی یکی از بچهها حاج حسن آقا را با اسم کوچک صدا میزد و ایشان هم با وجود فاصله سنی اصلا ناراحت نمیشد. یک روز که همراه بچهها رفته بودیم کوهنوردی، کاسه صبرم لبریز شد و به ایشان گفتم: «حاج آقا! این قضیه چیست؟ با اجازه شما میخوام یک تذکری به این بنده خدایی که این طور ساده شما را صدا میکنه بدهم.» گفت: «نه، این بچهها الان در یک سنی هستند که با فضای اینترنتی سر و کار دارند و خیابان و کوچه و محله هم پر از گناه است. همین که ما میتوانیم یک ساعت اینها را از محیط گناه دور کنیم، این یعنی چکیده و حاصل تمام کار کوهنوردی ما.» هر روز که وارد پادگان میشدیم، وقتی از کنار ماشینهای بچهها که در محوطه پارک شده بود عبور میکردیم، حاج حسن میگفت: «آرامتر برو.» بعد میگفت: «یادت هست روزهای اول اینجا هیچ ماشینی نبود؟» لذت میبرد از این که بچهها ماشینهایی داشتند. همیشه میگفت: «ماشینهای خوب بگیرید و سوار شوید. پراید نگیرید. حق شماست که زندگی خوب داشته باشی.»
شهیدان شفیعی و طهرانی مقدم از پایه گذاران واحد موشکی سپاه
موقعهایی میشد که تا ساعت سه بعد از نیمه شب کار میکردیم، خسته و عصبی، اما حاجی که میآمد، همه چیز عوض میشد. با چند تا «ماشاالله، ماشالله» و به قول خودش تشویق فوتبالی، شرایط را عوض میکرد. بعد هم صورت عرق کرده بچهها را میبوسید. شما باید دست دادنهای حاج حسن را میدیدید. یک بار قرار بود تست نهایی کار را انجام دهیم. میخواستیم از پنج سال کارمان نتیجه بگیریم. روز بزرگی برایمان بود. این آخرین مرحله کار بود و بعد از این تست، کار از مرحله مطالعاتی و تحقیقاتی خارج میشد و به مرحله تولید میرسید. بچهها سر این کار خیلی سختی و زجر کشیده بودند. خیلی پیش آمد که چند شب به خانه هایشان نمیرفتند. همه از جان مایه گذاشته بودیم. پیش خودمان گفتیم که بعد از این تست همه چیز تمام میشود و دوران راحتی هم میرسد. اما حاج حسن گفت: «این کار، فینال است. اگر امروز این تست جواب دهد، از فردا کارمان سختتر میشود. اصلا فکر نکنید کار اینجا تمام شده، بلکه سختتر میشود و همت بیشتری میطلبد.» بعد به شوخی گفت: «از فردا "زن" طلاق، "بچه" یتیم خونه...» اگر از بچهها کار میخواست، از آن طرف فکر خانواده و معیشت آنها هم بود. میگفت: شما باید بی دغدغه سر کار بیایید. یک بار به من گفت: «یکی از بهترین لحظههای عمرم وقتی است که تو درخواست وام ازدواج و خرید خانه بچهها را میآوری جلو من و میگویی امضا کن.»
در خلال بحث ناگهان حاجی رو به ما کرد و گفت: «همه کسانی که وجهه علمی در این کشور دارند و مشغول کاری و کاربردی کردن علم هستند، خوب است بدانند، ما هم این را باید بدانیم و مراقب باشیم که اگر موشکهایی میسازیم و پرتاب میکنیم، اتفاقی بزرگ نیفتاده است. چون در این کشور که تعداد نابغهها و نخبه هاست، بالاخره موشک ساخته میشود. من دنبال این هستم که روش کار کردن از ما بر جای بماند، نه موشکی که فرستاده ایم به هوا. من دنبال این هستم که ساختن محصول و به نتیجه رساندن را به عنوان ودیعه از خودمان باقی بگذاریم. این آن چیزی است که کشور احتیاج دارد. این نیاز، از مهمترین موشکها هم مهمتر است. باید مدل به سرانجام رسیدن کار را پیدا کنم و بدهم خدمت مسئولان. دقیقا این معنی موفقیت باید باشد. اگر این روش جواب بدهد، ساخت سد، راههای کشور، مصلای تهران را هم میشود با این مدل یاد گرفت.
فکر میکنم اوایل دهه ۸۰ بود. اسراییلیها گفتند ایران که میگوید ما موشک شهاب سه داریم، فقط دو لانچر بیشتر ندارند. لانچر یک خودروی خاص است، همان ماشینی که موشک رویش سوار میشود. اسراییلیها گفتند اگر ما این دو لانچر ایران را پیدا کنیم و بزنیم، یعنی ایران هرچه شهاب ۳ دارد، از کار میافتد. این خبر به ایشان رسید. بعد حاجی بلافاصله رفت در صنایع نظامی کشور و گفت، باید فوری پرتاب کننده بسازیم. جالب است که صنایع، با آن عظمتش، به حاجی گفت: «ظرفیت تولید ما پایین است.» حاجی گفت: «باید فوری پرتاب کننده بسازیم.»
دیگر نمیترسیم. مصداق برای تان بیاورم. در اینترنت سرچ میکردیم، این کارهایی که در تکنولوژی، آمریکاییها و روسها انجام میدادند را پیدا میکردیم، سریع گزارشی آماده میکردیم، نزد حاج آقا میبردیم میگفتیم آمریکاییها و روسها این کار را کرده اند. ایشان بلافاصله گزارش را مطالعه میکرد، فکر میکرد، اگر اشکالی وجود داشت، میگفت. بعد، به نتیجه که میرسیدیم، میگفت: چقدر بودجه میخواهی این کار را انجام بدهی. یادم هست یک بار هزینه هنگفتی برای یک کاری داده بودم. این را هم بگویم، اگر به کسی اعتماد میکرد، دیگر کار تمام بود و در حد امکانی که در اختیار داشت، روی بودجه زیاد بحث نمیکرد، ولی از شما میپرسید چقدر زمان؟ شما باید خود را آماده میکردید که او اصلا کوتاه نمیآمد. همیشه میگفت: «پروژهای که شما زمانی را در آن صرف کنید، برای نشستن و سلام و علیک و بحثها درباره این که چه جوری شروع کنیم، به درد نمیخورد.» ما اصلا پروژه شش ماهه نداشتیم.
یکی از صحبتهای حاجی، این بود: «بچه ها! طرحی را که آمریکاییها یا روسها کار کرده اند، دو پیام برای ما دارد؛ یکی این که این کار شدنی است، چون فی نفسه یک ایده و طرح زمینی است. یک سری آدم روی کره زمین هستند که آن ایده و طرح را انجام داده اند. ترجمه این اتفاق در جهان ما این است که پس این کار شدنی است. پیام دومی هم دارد، این که ما قطعا از اینها بهتر میتوانیم این کار را انجام بدهیم، چون ما شیعه هستیم، و کمک اهل بیت پشت سر ماست.» ما میگفتیم: «حاجی! با دعا و توسل که تست جواب نمیدهد، باید بنشینیم و بررسی کنیم.» حاجی جواب جالبی داد و گفت: «شما چقدر ساده اید! نباید این قدر ساده به قضیه نگاه کنید. این امریکاییها برای یک کار کوچک، هزار تا تست زده اند تا به نتیجه رسیده اند، ولی تو با ده تا تست میتوانی به نتیجه برسی، چون آن ایرادی که تو باید رفع کنی تا تست جواب دهد را خدا به خاطر توسل تو به اهل بیت صاف میگذارد جلوی چشمت تا آن را سریعتر از آنها ببینی.»
میگفت: «نابود کردن اسرائیل فقط به دست شیعه است. خود اسرائیلیها هم متوجه شده اند و دارند کار میکنند، ما هم نباید بیکار بنشینیم.» هرکاری و هر طرحی داشتیم در راستای این هدف بود. تمام هدف حاج حسن این بود که عزت شیعه را افزایش بدهد معتقد بود این کاری نیست که فرقهها و مذاهب دیگر بتوانند انجام بدهند. یک هفته قبل از شهادتش، در جلسهای گفت: «روی قبرم بنویسید که این آدم میخواست اسرائیل را نابود کند.» برخی به اشتباه گفته اند این جمله در وصیت نامه ایشان بوده که این گونه نیست. درخواست شفاهی بود.
*** رشته حاجی شیمی نبود. در مقطعی ما روی سوخت موشک کار میکردیم. کار نفر اصلی پروژه به مشکل برخورد. بنده خدا ناگهان دست ما را گذاشت در پوست گردو و همکاری اش را قطع کرد. هر مدیری بود، پروژه را منتفی میکرد. یادم هست، حاجی فورا رفت نمازخانه مجموعه را تغییر کاربری داد و یک جای کوچک تری برای نمازخانه پیش بینی کرد. نمازخانه تبدیل شد به آزمایشگاه خودش. در کمال تعجب و کنجکاوی، شاهد بودم که حاجی چند صد نمونه را در زمانی کوتاه تست کرد. این قدر تست کرد تا خودش مبدع یک سوخت جدید شد. سوختی برتر از آن چیزی که آن بنده خدا قرار بود بسازد. این کار را در حالی انجام داد که رشته ایشان شیمی نبود. چه کسی فکر میکرد او که از مسائل شیمی دور است، مبدع یک سوخت جدید بشود.