۸ عامل موثر در سلامت روانی خانواده
ازدواج در مولفههای فردی و اجتماعی سلامت روانی، تاثیرات مهمی دارد. طبق بررسیهای انجام شده در مجموع افراد متاهل به طور متوسط سلامت روانی بالاتری نسبت به افراد مجرد دارند و از کارکرد روانی و جسمانی بهتری برخوردارند.
سرویس سبک زندگی فردا: روان شناسی معاصر، برای روابط سالم و انسانی میان والدین و فرزندان اهمیت بسیاری قائل است و آن را اساس سلامت روانی اعضای خانواده در نظر میگیرد.به نقل از بیتوته سلامت روانی در رویکردهای مختلف روان شناسی، تعاریف متفاوتی دارد که این تعاریف به رغم تفاوت ظاهری، با یکدیگر در تناقض نیستند و هر یک از آنها به بعد خاصی از ابعاد سلامت روان توجه دارند.
برای مثال، «فروید» و پیروانش بر هماهنگی شخصیت فرد سالم تاکید دارند، در حالی که تمرکز روان شناسان انسان گرا بر رسیدن به مرحله خودشکوفایی است. وجودگراها نیز فردی را برخوردار از سلامت روانی میدانند که مسئولیت هدایت زندگی و سرنوشت خود را بپذیرد و به معنای مناسبی در زندگی خویش دست پیدا کند.
«الپورت»، فرد برخوردار از سلامت روانی را واجد خصوصیاتی چون، توانایی ایجاد تعاملات صمیمانه، برخورداری از دیدگاه واقع گرایانه در مورد استعدادها و تواناییهای خود، برخورداری از حس شوخ طبعی و داشتن فلسفهای انسجام بخش، مانند دیدن در زندگی میداند. دیگر روان شناسان مطرح نیز هر کدام با توجه به رویکرد خود، تعاریف متفاوتی از سلامت روان را ارائه کرده اند که توصیفات هر کدام از آن ها، بخشی از واقعیت تعریف این مفهوم را دربر دارد؛ بنابراین تعریف جامعی از سلامت روان باید دربرگیرنده کلیه این تعاریف باشد. یکی از معتبرترین و جامعترین تعاریف ارائه شده از سلامت روانی، توسط «جاهودا» مطرح شده است. وی معتقد است که سلامت روانی تنها به معنای نبود بیماری در فرد نیست. «جاهودا» سلامت روانی را در گروه برخورداری از هشت دسته مفهوم عمده میداند که این مفاهیم عبارتند از:
۱. نگرشهای مثبت فرد نسبت به خود و تصور واقع گرایانه از تواناییهای خود؛
۲. رشد و تحول مناسب؛
۳. ارضای مناسب نیازها و رسیدن به مرحله خودشکوفایی؛
۴. دستیابی به احساس هدفمندی در زندگی؛
۵. برخورداری از انسجام شخصیت و توانایی به تاخیر انداختن لذتهای آنی؛
۶. خودفرمانروایی یا استقلال فرد در برابر نفوذ دیگران؛
۷. برداشت واقع بینانه از حوادث و محیط؛
۸. تسلط بر محیط به معنای توانایی برآورده کردن مقتضیات زندگی و برقراری ارتباط صمیمانه با دیگران و توانایی سازگار شدن با مشکلات و استرسهای زندگی.
نقش ازدواج و تشکیل خانواده در سلامت روانی
ازدواج در مولفههای فردی و اجتماعی سلامت روانی، تاثیرات مهمی دارد. طبق بررسیهای انجام شده در مجموع افراد متاهل به طور متوسط سلامت روانی بالاتری نسبت به افراد مجرد دارند و از کارکرد روانی و جسمانی بهتری برخوردارند. البته این امر به موفق و سالم بودن ازدواج بستگی دارد و ازدواج ناموفق چنین آثاری را در بر ندارد.
ازدواج موفق و ارتباط سالم میان همسران، احتمال ابتلا به افسردگی، الکلیسم و خودکشی را در افراد کاهش میدهد و زمینه را برای ارتقای سطح سلامت روانی آنها فراهم میکند. شاید به همین دلیل است که امروزه با وجود جذابیتهای ظاهری روابط آزاد، هرگز گرایش اغلب جوامع بشری به سمت ازدواج است به طوری که امروزه در سراسر دنیا، بیش از ۹۵ درصد مردم، در برههای از زندگی شان، ازدواج میکنند.
در بعد فردی سلامت روانی، ازدواج زمینه مناسبی را برای ارضای نیازهای فیزیولوژیک و روانی فرد فراهم میکند. یکی از این نیازهای فیزیولوژیک، نیاز به برقراری رابطه جنسی است. ازدواج بهترین بستر برای ارضای نیازهای جنسی است و برقراری رابطه جنسی در چارچوب خانواده، مناسبترین و مطلوبترین الگوی رفتار جنسی محسوب میشود. به طور کلی ارضای نیاز جنسی، به ارتقای سطح سلامت روانی فرد کمک میکند و بی توجهی به این نیاز، در فردی که به طور مداوم در معرض تحریکات جنسی قرار داشته باشد، منجر به احساس تنیدگی و فشار روانی میشود.
ولی شیوه ارضای این نیاز و بهنجار و اخلاقی بودن آن، در تامین سلامت روانی فرد بسیار حائز اهمیت است. به گونهای که در بیشتر جوامع امروزی، روابط جنسی بهنجار، در محدوده ازدواج و در چارچوب نظام خانواده تعریف شده است و لذا کمترین پیامد روانی تجارب جنسی خارج از محدوده خانواده، ایجاد اضطراب و احساس گناه در فرد است. همچنین طبق بررسیهای انجام شده توسط «استون»، در کتاب «پاسخ به مسائل جنسی و زناشویی»، برخلاف تصور ابتدایی و ظاهری برخی افراد، روابط جنسی پیش از ازدواج، بستر مناسبی برای اجرای بهتر روابط زناشویی ایجاد نمیکند و در عین حال در طولانی مدت فرد را دچار کاهش علاقه و تمایل نسبت به طرف مقابل میسازد.
ازدواج علاوه بر ارضای نیازهای زیستی، در ارضای نیازهای روانی و عاطفی افراد نیز موثر است. دوست داشته شدن و مورد تمجید قرار گرفتن در روابط میان همسران، عزت نفس آنها را افزایش میدهد و به شادکامی و ارتقای سطح رضایت از زندگی آنها کمک میکند. همچنین احساس همدلی و درک در میان همسران، میزان فشار روانی حاصل از رویدادی استرس زای زندگی را برای هر یک از آنها کاهش میدهد. همچنین ازدواج، مردان را مقتدرتر میکند و آینده شغلی بهتری را برای آنها رقم میزند. تحقیقات نشان میدهد که مردان متاهل نسبت به مردان مجرد طول عمر بیشتری دارند.
البته زنان در مقایسه با مردان، از ازدواج بهرههای روانی بیشتری میبرند، به طوری سطح کلی شادمانی و رضایت از زندگی زنان بیش از مردان به رضایت زناشویی آنها بستگی دارد، به طوری که یک مطالعه فراتحلیلی که بر روی ۹۳ پژوهش انجام شده است، نشان داده است که ازدواج موفق در میان عوامل دیگر موثر بر رضایت از زندگی، بیشترین میزان شادی و رضایت را برای زنان به دنبال داشته است.
تولد فرزند و تاثیر آن بر سلامت روانی همسران
تولید فرزند، مخصوصا فرزند اول، رویدادی تنش زا برای والدین محسوب میشود و آنها را وادار میکند که علاوه بر نقشهای پیشین خود، نقشهای جدید پدر و مادری را نیز بپذیرند. پذیرش این نقشها در ماههای اولیه پس از تولد فرزند، زن و مرد را دچار تعارض نقش میکند، به طوری که بسیاری از همسران جوان، گزارش میکنند که با تولد اولین فرزند خود، تغییرات منفیای را در عزت نفس و روابط زناشویی خود احساس میکنند. ممکن است با تولد اولین فرزند، روابط منعطف پیشین بین همسران، به روابطی ایستا و خشک تبدیل شود، ولی این مرحله حالت گذرا و موقتی دارد به طوری که «سالوادور منوچین»، بنیانگذار رویکرد خانواده درمانی ساختاری، به خانواده درمانگران هشدار میدهد
که دردسرهای فرزندپروری را با آسیب شناسی خانواده اشتباه نگیرند و توجه داشته باشند که خانوادههای بهنجار و سالم نیز، هم زمان که با تغییر و تحولات زندگی انطباق پیدا میکنند، ممکن است دچار اضطراب، پریشانی و آشفتگی شوند و در این مراحل گذار، تنها باید به این خانوادهها کمک کرد تا با ایجاد تغییر در ساختار خانواده شان بتوانند با موقعیتهای جدید ایجادشده، کنار بیایند. با وجود تمام مشکلات ذکرشده، بررسیها نشان میدهد که متاهلان دارای فرزند، از متاهلان بدون فرزند، شادتر هستند. همچنین بررسیهای دیگری در حوزه روان شناسی خانواده نشان داده است که تجربه پدر و مادر شدن، عزت نفس فرد را افزایش میدهد
و عشق ورزیدن به فرزند و برقراری تماس جسمانی با او، خلق والدین را بالا میبرد. در مقابل، ناباوری به عنوان یکی از تلخترین تجربههای زندگی افراد، اتفاقی بسیار استرس زا برای همسران محسوب میشود و با طیف گستردهای از آسیبهای روان شناختی از جمله کاهش سطح عزت نفس، افزایش تنیدگی و اضطراب، افسردگی، خشم، احساس ناکارآمدی و مشکلات زناشویی همراه است. البته پژوهشها نشان میدهد که زنان در این رابطه بیشتر از مردان آسیب میبینند و سلامت روانی آنها بیشتر تحت تاثیر قرار میگیرد.
البته تولد فرزند در شرایطی موجب ارتقای سطح سلامت روانی همسران و تقویت رابطه آنها میشود که ازدواجی که صورت گرفته است، ازدواج موفقی باشد. زوجهایی که دارای کارکرد روانی سالمی هستند، میتوانند به طور مناسب با نقشهای جدید پدر و مادری تطابق پیدا کنند، در حالی که همسرانی که قبل از تولد فرزندشان از سازگاری زناشویی مطلوبی برخوردار نبوده اند، پس از تولد فرزندشان در خطر جدایی و تباهی رابطه زناشویی قرار میگیرند.
نقش خانواده در تامین سلامت روانی فرزندان
روان شناسی معاصر، برای روابط سالم و انسانی میان والدین و فرزندان اهمیت بسیاری قائل است و آن را اساس سلامت روانی اعضای خانواده در نظر میگیرد. نگاه تحولی به مقوله بهداشت روانی افراد و بررسی عوامل موثر بر آن، از زمان پیش از تولد تا بزرگ سالی، نقش مهمی در ارتقای سطح سلامت روانی افراد و پیشگیری از ابتلا به اختلالات روانی دارد. مراحل کودکی تا نوجوانی فرزندان واجد نوعی رشدنایافتگی است که موجب میشود، فرزندان در این سنین برای تامین سلامت روانی خود نیازمند حمایت والدین خود باشند. از این جهت، طبق دیدگاه خانواده درمانیِ روان تحلیل گری، سرنوشت خانواده و کارکرد بهنجار آن، عمدتا با توجه به رشد اولیه شخصیت اعضایی که خانواده را تشکیل میدهند، تعیین میشود.
اگر والدین، بزرگسالانی، بالغ و سالم باشند، سیستم خانواده هماهنگ خواهدبود. همچنین ظرفیت والدین برای فراهم کردن امنیت برای خود در حال رشد فرزندانشان، به این بستگی دارد که آیا آنها خودشان از احساس امنیت کافی برخوردارند، یا خیر. همچنین طبق دیدگاه روان تحلیل گران ما باید به اندازه کافی ایمن باشد تا بتوانند انرژی خود را به مراقبت از نوزادش سوق دهد و او این احساس امنیت را از خانواده اولیه خود شرایط کنونی اش در خانواده جدید خود میگیرد. تعامل عاطفی مناسب با کودک از همان اولین روز تولد او، نقش مهمی در سلامت روانی اش دارد. پذیرش موجودیت کودک اولین قدم در راستای برآوردن کردن این امر است.
لذا کودکان ناخواسته، اگر با عدم پذیرش والدین در مراحل بعدی رشدشان نیز مواجه باشند، سازمان روانی شان به طور کلی مختل خواهدشد. در روابط عاطفی والدین علاوه بر کمبود عواطف ثابت، محبت افراطی و عدم ثبات عاطفی نیز به بهداشت و سلامت روانی کودک آسیب میرساند.
کاهش اعتماد به نفس، وابستگی، افزایش اضطراب و بروز حسادت در فرزندان از عوارض شیوههای نادرست برخورد عاطفی والدین است. از ارکان دیگر سلامت روانی در کودکان، رشد شناختی مناسب آنها است و در این راستا، وظیفه مهم والدین فراهم کردن زمینه و بستری مناسب برای ارتقای رشد شناختی فرزندان است؛ ایجاد فرصتها و تجارب جدید، بازیهای پرورش دهنده و برانگیختن حس کنجکاوی کودک، میتواند زمینه ساز رشد شناختی مناسب وی باشد.
از عوامل دیگر موثر بر سلامت روانی فرزندان، فضای حاکم هر خانواده است. طبق بررسیهای به عمل آمده از زندانهای ایران، از تعداد ۸۰۰ کودک بزهکار، ۸۸ درصد آنها یا فرزندان طلاق بودند و یا در خانوادههای آشفته و در آستانه جدایی، پرورش یافته بودند. علاوه بر وجود تعارضات و اختلافات خانوادگی، کانون سرد و بی روح و تهی از عاطفه یک خانواده نیز میتواند اثرات نامطلوبی بر سلامت روانی فرزندان داشته باشد و زمینه ساز کج رویهای آینده آنها باشد.
عوامل موثر در سلامت روانی خانواده
به طور کلی عوامل زیادی در رشد بهنجار سیستم خانواده و سلامت روانی اعضای آن، دخالت دارد که در زیر به برخی از مهمترین این عوامل اشاره میشود:
۱. وجود قواعد و مقررات روشن در خانواده
ایجاد و تدوین قواعد و مقررات خاص توسط سرپرستان خانواده، برای حفظ ارزش ها، نیازها و اهداف این واحد کوچک و مهم اجتماعی، امری ضروری است. وجود چنین قواعدی باعث ایجاد هماهنگی بین اعضا خانواده، در جهت ارتقای سلامت روانی آنها خواهدشد و از بروز نابهنجاریها و کج رویها جلوگیری خواهدکرد. البته این قواعد نباید خشک و غیرقابل انعطاف و خشن باشد و باید به گونهای تنظیم شود که در برخی موارد متناسب با شرایط اعضا، تغییر کند. همچنین این قواعد باید به صورت روشنی برای اعضای خانواده مشخص شود و باید با توان افراد خانواده متناسب باشد تا از قابلیت اجرا در محیط خانواده برخوردار شود.
۲. افزایش توان خانواده در برابر فشارها و بحرانهای زندگی
توان مقابله خانواده با بحرانهای زندگی، از طریق تقسیم قدرت، یکپارچگی خانواده، حمایت و پشتیبانی اعضای خانواده از یکدیگر، افزایش مییابد. چنانچه در خانواده درمانی ساختاری، این عقیده وجود دارد که آنچه یک خانواده بهنجار را از خانواده نابهنجار متمایز میکند، فقدان مشکلات نیست، بلکه وجود یک ساختار نیرومند و کارآمد برای حل مشکلات است. خانوادههای سالم، ساختار درونی خود را برای پذیرش موقعیتهای متغیر و بحرانی، اصلاح میکنند، در حالی که خانوادههای ناکارآمد، ساختار خشک خود را که در برخورد با وضعیت جدید کارآمد نیست، حفظ میکنند.
خانوادههای ناسالم در شرایط بحرانی، به جای حمایت از یکدیگر و کمک برای حل معضلات، روش سرزنش را انتخاب میکنند، در حالی که سرزنش افراد در این شرایط به جز تخریب روحی و تا اندازهای هدایت رفتار به سمت رفتارهای نامطلوب، هیچ حاصلی نخواهدداشت. از دیدگاه خانواده درمانی ساختاری، در حالت کلی خانواده باید برای حفظ انسجام خود، به اندازه کافی پایدار و دارای چارچوب شخصی باشد، اما در عین حال برای کنار آمدن با موقعیتهای بحرانی از انعطاف پذیری لازم برخوردار باشد.
در خانوادههای فاصله گیر، فرد بین افراد خشک است در نتیجه اعضای خانواده نمیتوانند در مواقع بحرانی حمایت لازم را نسبت به یکدیگر داشته باشند، از سوی دیگر در خانوادههای درهم تنیده، مرز بین افراد مبهم است، در نتیجه در صورت بروز بحران، اعضای خانواده واکنش نامعقولی از خود نشان میدهند و به طور ناخواسته با هم درگیر میشوند. همچنین والدین درهم تنیده با فرزندان، با ممانعت از شکل گیری رفتارهای پخته در کودکانشان و وابسته کردن آنها به خودشان و دخالت در توانایی آنها در حل مشکلات، مسائل خانواده را در مواقع بحرانی تشدید میکنند.
۳. هدایت و موازنه سازی رفتارها در خانواده
برای حفظ سلامت روان اعضای خانواده، باید به افراد تفهیم شود که خانواده کلیتی است که از مجموعه اعضای آن فراتر است و منافع و اولویتهای آن باید بر منافع و مصالح شخصی ارجح باشد؛ بنابراین اعضای خانواده باید هر کدام نقشی را در جهت رسیدن به اهداف کلی خانواده بر عهده بگیرند. شناخت قواعد و مقررات داخلی خانواده و تلاش در جهت سازگار نمودن، همگامی و هماهنگی همه اعضای خانواده با آن ها، به کارکرد سازگارانه خانواده و ارتقای سطح سلامت روان اعضای آن کمک میکند.
۴. شناخت تفاوتها
شناخت تفاوتها در اعضای خانواده، به آنها کمک میکند تا در قضاوت نسبت به یکدیگر عادل باشند و بتوانند تفاوت در نحوه واکنش یکدیگر را در بحرانها و تغییرات ایجاد شده در شرایط زندگی درک کنند.
۵. تنظیم فاصلهها (مرزها) در ساختار خانواده
از دیدگاه خانواده درمانی ساختاری، اعضای خانواده، نظامهای فرعی خانواده و کل خانوادهها به وسیله مرزهای بین فردی از یکدیگر متمایز میشوند. این مرزها حدود غیرقابل مشاهدهای هستند که میزان تماس فرد را با دیگران تنظیم میکند. این مرزها دامنهای از خشک تا مبهم دارند. مرزهای خشک بسیار محدودکننده هستند و منجر به فاصله گیری افراد از یکدیگر میشوند و بدین ترتیب افرادی که از هم فاصله میگیرند، مستقل، اما منزوی میشوند؛ لذا جنبه مثبت این مرزها این است که ایجاد استقلال میکند، ولی جنبه منفی آن محدود کردن روابط عاطفی و همیاری میان افراد است.
مرزهای مبهم که در خانوادههای درهم تنیده مشاهده میشود، به صورت حمایت افراطی افراد از یکدیگر است، ولی این حمایت افراطی به بهای از دست دادن استقلال و خودمختاری آنها تمام میشود. والدین درهم تنیده مهربان و باملاحظه اند و وقتی زیادی را برای فرزندان خود صرف میکنند و بسیاری از مسئولیتهای آنها را نیز برعهده میگیرند و بدین ترتیب آنها را به خود وابسته میکنند و بسیاری از مسئولیتهای آنها را نیز برعهده میگیرند و بدین ترتیب آنها را به خود وابسته میکنند، به طوری که فرزندان آنها معمولا نمیتوانند به طور مستقل فعالیت و یا تصمیم گیری کنند و اغلب در روابط خارج از خانواده دچار مشکل هستند. از نظر خانواده درمانگران ساختاری هیچ کدام از این مرزها، ساختار سالمی برای خانواده ایجاد نمیکند
و برای برخورداری از خانوادهای سالم باید مرزها و حدود بین افراد تعریف شده و متعادل باشند. همچنین طبق دیدگاه خانواده درمانی ساختاری علاوه بر تنظیم مرزها در درون ساختار خانواده، همسران باید بعد از ازدواج، مرز مشخصی را که آنها را از خانواده پدری شان تفکیک میکند، در نظر بگیرند و ضمن حفظ احترام به والدین خود، از آنها تنها در مقام پشتیبان استفاده کنند و نه به عنوان راهنما و تکیه گاه همیشگی از دخالت آنها در امور خانوادگی خود ممانعت به عمل آورند. در این راستا، روش خانواده درمانی «جی هی لی» نیز به این صورت تدوین شده است که به خانوادهها کمک میکند تا خود را در قالب ساختارهای کارآمدتر، با مرزهای مشخص و سلسله مراتب نسلی واضح، سازماندهی کنند.
۶. وجود روحیه قدردانی و سپاسگزاری در میان اعضای خانواده
یکی از اصول تقویت سلامت روانی در خانواده، اصل وجود روحیه قدردانی و سپاسگزاری در میان اعضای خانواده است. بدین صورت که هر یک از اعضای خانواده، در صورت انجام کارهای مفید و در جهت پیشبرد مصالح خانواده، از سوی اعضای دیگر خانواده مورد قدردانی قرار بگیرد. این قدردانی میتواند به صورت کلامی و گاه غیرکلامی باشد.
۷. ایجاد احساس ارزشمندی و عزت نفس در یکدیگر
خانواده نخستین خاستگاه پرورش عزت نفس در افراد است. در بستر خانواده، در مقام اول، همسران باید سعی کنند که در طول زندگی مشترک شان به گونهای با یکدیگر برخورد کنند که عزت نفس هر یک از آنها حفظ شود. از دیدگاه خانواده درمانگری به نام «ویرجینیا ستیر»، در خانواده سالم که از سطح سلامت روان مطلوبی برخوردار است، اعضای خانواده ارتباطات صریح و صادقانهای با هم دارند و تفاوتهای فردی یکدیگر را میپذیرند و عواطف خود را آشکارا ابراز میکنند.
در چنین سیستم خانوادهای است که از اعضای خانواده به عزت نفس سالمی دست پیدا میکنند. برای ایجاد عزت نفس در فرزندان نیز، والدین باید در برخی موارد، به فرزندان اجازه اظهارنظر بدهند و در برخی تصمیمات زندگی آنها را مشارکت بدهند. در عین حال والدین باید سعی کنند تا زمینههای توانمندی فرزندان خود را بشناسند و آنها را در مسیر شکوفایی این توانمندیها تقویت کنند.
۸. برخورداری از مهارتهای ارتباطی موثر
از دیدگاه خانواده درمانگران شناختی- رفتاری، مهارتهای برقراری ارتباط صحیح و توانایی صحبت کردن، به ویژه درخصوص مسائل و مشکلات خانواده، مهمترین ویژگی اعضای یک خانواده سالم است. در یک رابطه خوب، طرفین رابطه میتوانند به طور شفاف در مورد تعارضات گفت و گو کنند. در این مواقع آنها به طور کامل بر روی مساله و مشکل ایجاد کننده تعارض، متمرکز میشوند و فقط در مورد رفتارهای خاص مرتبط با موضوع مورد تعارض گفت و گو میکنند و به جای شکایت، سرزنش، انتقاد و یا غرزدن، تغییر رفتار شخصی را از طرف مقابل انتظار دارند و این انتظار را به آرامی و با عبارات مناسب مطرح میکنند.
برای مثال از نظر خانواده درمانگران شناختی- رفتاری، مطرح کردن ناراحتی در قالب جملهای مانند «من احساس تنهایی میکنم و دلم میخواهد تو بیشتر برای صحبت کردن با من وقت بگذاری» بیشتر ممکن است با واکنش مناسبی از سوی طرف مقابل همراه باشد تا این که فرد بگوید «تو فقط خودت را میبینی و هیچ گاه به من اهمیت نمیدهی».