سرویس ورزشی فردا: وقتی خبر رسید محمد موسوی می تواند در بازیهای خانگی تیم ملی والیبال در تهران تیم کشورمان را همراهی کند اسباب خوشحالی طرفداران این رشته و البته آنهایی که از والیبال کمترین اطلاعاتی داشتند فراهم شد. انصافا هم در این سه بازی نقش عمده ای در کسب امتیازات تیم ملی والیبال داشت. غیبت موسوی در سه بازی هفته اول در ایتالیا لطمه عمده ای به تیم ملی مان زد و این امیدواری وجود دارد که در هفته های بعد نقش ارزنده اش در ترکیب تیم ملی کنار سعید معروف بیش از پیش به چشم بیاید.
فردا: از نتایج هفته دوم لیگ جهانی رضایت داشتید؟
- نه زیاد! ما دو، سه گیم را نباید از دست می دادیم که متأسفانه از دست رفتند. مثلا باید بلژیک را 3-1 شکست می دادیم که نشد!
فردا: آرژانتین را هم می خواستید 3 بر صفر ببرید؟
- دقیقا! اگر تمرکزمان را از دست نمی دادیم هرگز یک گیم هم به این تیم نمی دادیم اما بازی در یک جاهایی گره خورد. این تیم از آنچه ما انتظارش را می کشیدیم خیلی بهتر ظاهر شد و کارمان را سخت کرد.
فردا: آرژانتین همه نفراتش را در اختیار نداشت؟
- به هر حال گاهی این شرایط برای خیلی از تیم ها بوجود می آید. خود ما هم در هفته اول غایب های زیادی داشتیم. طوری که تیم مان برابر لهستان با ترکیبی متفاوت به میدان رفت.
فردا: ولاسکو چه می گفت؟
- او یکی از مردان دوستداشتنی است که می شناسم. همه ما از دیدنش خوشحال شدیم. البته کما بیش با هم در ارتباط هستیم و بعید است که مدتها از هم بی خبر بمانیم. او نقش عمده ای در رشد والیبال ایران داشته و این هرگز از خاطر ما و اعضای فدراسیون والیبال بیرون نخواهد رفت. قطعا تا عمر دارم خدماتش را فراموش نخواهم کرد. او بر گردن هم نسلان من که در تیم ملی با او کار کردند حق دارد.
فردا: مصدومیتت کامل برطرف شد؟
- خوشبختانه با تلاش کادر پزشکی و مراقبت هایی که داشتم توانستم به این دور برسم.
فردا: به بازی های بعدی هم می رسید؟
- مشکلی ندارم. خوشحالم که به ترکیب اصلی برگشتم.
فردا: کمی از اطلاعات شخصی تان برای مان حرف می زنید!؟
- محمد موسوی عراقی هستم که در تاریخ 31 خرداد سال 1366 متولد شدم.
فردا: در کدام شهر ایران؟
- من در منطقه ای به نام پایگاه چهارم، در فاصله پنج کیلومتری دزفول متولد شدم.
فردا: آنجا چکار می کردید؟ مگر عرب هستید؟
- خیر! فامیلی من که آخرش عراقی است در اصل "ایراکی" بوده و ما اصلیتی اراکی داریم، اما چون نوشته لاتین این دو اسم در لاتین شبیه هم است در برگردان آن به فارسی آن را عراقی ترجمه کرده اند و چون من بچه دزفول هستم و ته فامیلی ام هم عراقی است فکر می کنند که ما عربیم.
فردا: چند خواهر و برادر دارید؟
- من دو خواهر دارم که هر دو هم از من کوچکتر هستند.
فردا: درس می خوانید؟
- خیر! حدود چهل واحد از تربیت بدنی را پاس کردم اما آنقدر گرفتار اردوهای تمرینی و مسابقات بودم که نتوانستم به تحصیلاتم ادامه دهم و پس از چهار سال رفت و آمد به دانشگاه سرانجام موقتا ترک تحصیل کردم تا در فرصتی مناسب درسم را تا جایی که لازم است ادامه دهم.
فردا: کنار والیبال شغل دیگری هم دارید؟
- بله! با پدرم در کار ساخت و ساز ملک بودیم و در همان عظیمیه کرج این کار را انجام می دادیم.
فردا: چه شد که سراغ والیبال آمدید؟
- درواقع پدرم باعث شد. او قبل از تولد من والیبال بازی می کرد و به این ورزش علاقه داشت. فردا: کمی بیشتر درباره اتفاقات آن سال ها برای مان حرف می زنید؟
- به یاد دارم که وقتی من کلاس دوم ابتدایی بودم او زمین خاکی که پشت خانه مان قرار داشت را صاف کرد و سنگ ریزه های آن را برداشت. سپس با دوتا میله و خط کشی کردن زمین و یک تور، زمین والیبال درست کرد. اوایل تعداد آنهایی که در آن زمین بازی می کردند آنقدر زیاد نبود و مثلا برای بازی تعداد مان را چهار به چهار می کردیم تا دوتا تیم شویم. بعد هم ساعت ها بازی می کردیم اما پس از گذشت یک سال، سه، چهار تیم به آن زمین آمدند و برنده به جا بازی می کردیم. از همان جا بود که من فهمیدم به والیبال علاقه دارم و در سطح آموزشگاه ها هم خودم را نشان دادم و کم کم به سطح اول والیبال رسیدم.
فردا: یادت هست جرقه اصلی برای این کار کجا زده شد؟
- روزی در همان زمین خاکی بازی می کردیم و تیم ما یک نفر کم داشت و پدرم مرا که آن زمان کلاس سوم ابتدایی بودم انتخاب کرد. در تیم حریف یک بازیکن ارتشی به نام بهرام پور بود و اسپک هایش خیلی قدرتی نواخته می شد، او مخالف بازی من بود و می گفت که من با ورودم به بازی مسابقه را خراب می کنم و به شکلی نگران آسیب دیدگی من بود اما پدرم سفت و سخت پشت من ایستاد و مرا بازی داد.
فردا: نترسیدید که آسیب ببینید؟
- اتفاقا آن آقا هم مشخصا مرا هدف قرار داده بود تا ثابت کند که من این کاره نیستم و دو تا از اسپک هایش را از کنار صورتم رد کرد و امتیاز گرفتند اما ضربه سومش را با ساعد جمع کردم و همان جا در ذهنم گفتم من باید والیبالیست شوم.
فردا: وزن و قدت را هم به ما می گویی؟
- من دو متر قد دارم و 94 کیلو هم وزنم است.
فردا: برای اوقات فراغتت چه برنامه هایی داری؟
- بیشتر به کارهای غیر ورزشی ام و حساب و کتاب های کاری با پدرم رسیدگی می کنم و خیلی وقت استراحت به معنی واقعی را ندارم. البته با دوستانم بیرون می روم و چون غیر از تمرینات ملی درگیر بازی های باشگاهی مان هم هستیم از این نظر فرصتی برای استراحت زیاد ندارم.
فردا: ظاهرا می خواهی از همه وقتت برای پیشرفت استفاده کنی؟
- البته که این کار را می کنم. الان وقت کار کردن است و باید در این شرایط که زندگی خیلی سخت شده آینده ام را از حالا بسازم.
فردا: در تبلیغات تلویزیونی هم که بازی کرده ای؟
- این هم به پیشنهاد دوستان بود و من هم بدم نیامد که این تجربه را هم به دیگر تجربیاتم اضافه کنم.
فردا: بازتابش برای خودت چطور بوده است؟
- خوب بود. دوستان و مردمی که مرا می شناسند بایت این کار مرا تشویق کردند و البته نکته هایی را هم یادآور شدند که اگر بار دیگر در چنین تبلیغاتی بازی کنم رعایت خواهم کرد(خنده). فردا: وقتی به سوپر مارکت می روی بیشتر دوست داری کدام خوراکی را برای خودت بخری؟
- چی توز...من عاشق پفک چی توز هستم البته دیگر تنقلات مثل مغز خشکبار و این قبیل چیزها را هم دوست دارم اما بیشترین چیزی که دوست دارم و یا حتما آن را در خریدم می گذارم همین خوراکی است.
فردا: تا چه سنی می خواهی در این سطح از ورزش باشی؟
- تا وقتی که احساس کنم می توانم مثل سایرین بازی کنم. اگر ببینم که از نظر توانی کم می آورم قبل از اینکه کسی به من این موضوع را گوشزد کند خودم می روم.
فردا: رابطه ات با کولاکوویچ چطور است؟
- خوب! یکی از بهترین ویژگی هایش خلق و خویش است. آرام و خوش اخلاق. او هم به شدت فنی است و هم بازیخوانی قوی دارد. از طرفی روانشناسی بالایی هم دارد و در کسری از ثانیه متوجه می شود که در چه وضعیت روحی قرار دارید.
فردا: با او به المپیک 2020 می رویم؟
- انشااله که این اتفاق بیفتد. همه تلاشم برای این است که بتوانم از نظر بدنی در وضعیتی باشم که تا آن المپیک هم در خدمت تیم ملی والیبال بمانم.
فردا: آرزوی ورزشی ات؟
- در المپیک روی سکو بروم. این اتفاق در المپیک ریو هم ممکن بود ولی بد آوردیم.
فردا: آرزوی خودت؟
- سلامتی پدر، مادر و همه خانواده ام. همچنین آسایش و آرامش مردم کشورم.