رویا تیموریان: بارها خودم را ممنوعالكار كردهام
رويا تيموريان بعد از چند سال غيبت با ايفاي نقش در نمايش «پنج ثانيه برف» بار ديگر به صحنه تئاتر بازگشت.
روزنامه اعتماد: رويا تيموريان بعد از چند سال غيبت با ايفاي نقش در نمايش «پنج ثانيه برف» بار ديگر به صحنه تئاتر بازگشت. اين هنرمند به واسطه كسوت و تجربه حضور در تئاتر، سينما و تلويزيون مرجع مناسبي براي تامل در وضعيت مميزي عرصه هنرهاي نمايشي بهويژه آن دسته آثاري كه داعيه طرح موضوعهاي اجتماعي را پيش ميكشند به نظر ميرسد. به همين دليل با او هنگام اجراي نمايش به گفتوگو نشستيم. ابتدا پرسشهايي درباره علايق شخصياش به پيگيري مسائل مرتبط با آسيبهاي اجتماعي زنان و پيوند احتمالياش با پذيرش حضور در اين نمايش مطرح شد. تيموريان در جريان گفتوگو نشان داد چه عاملي تمايز او با بسياري از بازيگران همنسلش را رقم ميزند. چنانكه در جريان اجراي نمايش نيز به چشم آمد. مطالعه، احترام به حرفه و تلاش مستمر به همراه توجه به مسائل اجتماعي از جمله ويژگيهاي اين بازيگر و البته هر بازيگر قابلي است. عواملي كه موجب ميشود يك بازيگر با وجود تغييرات نسلي و جنس بازيها در هر دوره سرپا بماند و مورد توجه قرار بگيرد. پافشاري بر حفظ آداب تئاتري رمز موفقيت او محسوب ميشود و از اين منظر واژه «اصيل» برازندهاش است. دريغ كه تندباد حوادث و اخبار جهان متلاطم انتشار گفتوگو را به تاخير انداخت و صدافسوس و فغان كه اين هنرمند مهربان در همين مدت بر سوگي عميق نشست و طعم شيرين گفتوگو تلخ شد.
سويه اجتماعي متن چقدر در ايجاد انگيزه و پيوستن به اين نمايش نقش داشت؟
بله، من جزو خانمهايي هستم كه دغدغه اجتماعي دارند، فارغ از برچسبهايي مثل فمنيسم - كه من از اين دسته نيستم - به ويژه مساله زنان همواره برايم اهميت داشته چون ما بخشي از جامعه هستيم كه در تمام دنيا آسيبپذيرتر است. به خصوص در ايران به دليل مسائل قانوني از حقوق كمتري برخورداريم كه همين عامل، موجب جذابيت بيشتر موضوع برايم شد. فكر كردم شايد اين نمايش بر عدهاي تاثير بگذارد هرچند امكان دارد بعضي از اين اتفاقها در بخش حوادث روزنامهها يا رسانههاي مجازي مطرح شود اما مردم به سادگي از كنار آن عبور ميكنند. به هرحال در جامعهاي زندگي ميكنيم كه روزانه اتفاقهايي رخ ميدهد كه بلافاصله فاجعه ديروز را تحت تاثير قرار ميدهد و به نوعي آن را ميپوشاند. در نمايش «پنج ثانيه برف» يك بررسي، يك نگاه اتفاق ميافتد و قرار نيست بگوييم خوب يا بد چه كسي است. فقط به معلول اشاره ميكنيم و جستوجوي علت را برعهده تماشاگر ميگذاريم.
به عنوان يك شهروند چطور با اخبار خشونت عليه زنان مثل اسيدپاشي مواجه ميشويد؟ مثلا تصميم ميگيريد با كار هنري به آن واكنش نشان دهيد يا ورود به كارزارهاي اجتماعي؟
معتقدم واكنش به چنين مسائلي وظيفه ملي هر شهروند ايراني اعم از زن و مرد است كه در هر حرفه، موسسه يا انجمني فعاليت دارد بايد جامعه و مسوولان را از چنين فجايعي آگاه كند. ميشود از طريق انتخاب يك فيلمنامه يا حضور در اثر نمايشي نسبت به اين موضوع اطلاعرساني و آگاهيبخشي كنيم و من هميشه در انتخابهايم چنين مواردي را در نظر ميگيرم.
شما با كارگردانان باتجربه و صاحبنام تئاتر ايران همكاري داشتهايد. اما بعد چند سال دوري از صحنه حالا با يك كارگردان جوان كار ميكنيد. اينها چالش توامان نبود؟
همواره به جوانها اعتقاد داشتهام اما اينجا به مديران انتقاد ميكنم كه هيچگاه نتوانستند بين نسل باتجربه و هنرمندان جوان ارتباط سازنده برقرار كنند. از آداب صحنه و پشت صحنه گرفته تا ديگر جزييات، چون به نظر من تئاتر براي خودش يك فرهنگ ويژه دارد اما متاسفانه اين اتفاق هيچگاه با برنامه رخ نداده است. من درگذشته هم با جوانها كار كردهام و معتقدم بايد با آن گروه از جوانان كه دغدغه تئاتر دارند و نه شهرت، كار كنيم. در گذشته و در جشنواره تئاتر فجر با كوروش نريماني كار كرده بودم كه امكان همراهي در اجراي عموم فراهم نشد.
كارگردان اختياري در كنترل بازي شما داشت يا همهچيز را خودتان به دست گرفتيد؟
در پاسخ به اين پرسش احتمال ايجاد شبهه كه درحال خودستايي هستم، وجود دارد. ولي به طور كل روح شناخت من از تئاتر با اين كارگردان جوان فاصله ندارد. مرتضي به صحنه و فضا علاقه زيادي دارد و چنين چيزي عموما مورد علاقه بازيگر نيست، چون دوست دارد از طرف كارگردان ديده شود. اما اطمينان زيادي به من داشت و به همين دليل امكاني به وجود آمد كه همهچيز را خودم پيش ببرم. ولي از او ميخواستم در طول تمرينها مثل يك ناظر و چشم سوم من را زيرنظر داشته باشد و موارد احتمالي را بگويد. به ويژه در چنين نقشهايي كه بيشتر به تيپ-كاراكتر نزديك ميشوند كار بازيگر سختتر از به نمايش گذاشتن يك تيپ است. اجراي تيپ-كاراكتر به دقت و ظريفكاري بيشتري نياز دارد. هميشه ميگويم يك جور شبيه مينياتور است. در چنين نقشهايي بايد تحليل درست داشته باشيم اما نميتوانيم تحليل را به صحنه بياوريم، بلكه ابتدا بايد دروني شود و سپس بازتاب دروني و بيروني بازيگر در برابر تماشاگر قرار بگيرد تا باورپذير باشد. به همين دليل هم گاهي به تيپ نزديك ميشود و زماني به عمق ميرود. اينجا بايد روي لبه تيغ حركت كنم.
قطعا مثل هر بازيگر ديگري علاقه داشتيد تصويري كه از شما در ذهن تماشاگران باقي مانده، از بين برود.
قطعا.
فكر ميكنيد در نهايت اين اتفاق افتاد؟
تلاش كردم از هرچيز كه در گذشته از من ديده شده، حتي در كارهاي سينمايي و تلويزيوني فاصله بگيرم. هر زمان هم كه بحث انتخاب فيلمنامه يا نمايشنامه پيش ميآيد اين موضوع را در نظر ميگيرم. تصورم اين بود كه در نمايش «پنج ثانيه برف» چنين اتفاقي ميافتد، گرچه شايد از نظر عدهاي با بعضي از نقشهاي قديمي من تداخل داشته باشد. چون خبرنگاري به اين نكته اشاره كرد و من گفتم كاملا تلاش كردم از آن شخصيت دور باشم.
احتمالا خبرنگار به نقش شما در سينمايي «كافه ستاره» اشاره كرد؟
بله، ولي بازخورد تماشاگران تفاوت اين دو نقش را نشان ميدهد. چون اين تفاوت براي خودم هم وجود دارد. در فيلم كافه ستاره كاراكتر واقعي بود و براي خودش بازي نميكرد اما اينجا كاراكتر تقلبي است. بيرونش يك چيز است و درونش چيز ديگر. وقتي با خودش حرف ميزند فردي را به نمايش ميگذارد كه شهري نبوده و قصد دارد خودش را وارد مناسبات شهري كند. در برابر مردم چهره ديگري نشان ميدهد، درحالي كه واقعيت چيز ديگري است.
اين سبك بازي هميشه در تجربههاي قبلي شما ديده شده و اينجا هم همان مسير دنبال ميشود. هيچوقت به فكر تغيير اين روند نيفتاديد؟
بسترش فراهم نشده. البته به جنس بازي بيروني و غلو شده هم علاقه زيادي ندارم. بازيگري آنجايي دشوار ميشود كه شما بتوانيد در نهايت حس و تكنيك آنچه بايد را به تماشاگر ارايه كنيد.
باتوجه به شيوه بازي خطكشي شده كه اجرا ميطلبيد، نگران نبوديد به عنوان مثال عدم هارموني بين بازيگران همهچيز را به هم بريزد؟
زمان تمرينها چنين نگرانيهايي وجود داشت اما طبيعي بود. ولي براي اجرا در برابر تماشاگران به ايجاد هارموني و نزديك شدن انرژي بازيگران نياز داشتيم كه اتفاق افتاد. البته براي بازيگر كار سختي است چون در چنين متنهايي وقتي شروع كرديد ديگر خودتان هستيد و ديگر امكان كمك رساندن وجود ندارد. تئاتر براي من يك جور رنج و سرمستي است و شما بايد عاشق تئاتر بازيگري باشيد كه اين حال اتفاق بيفتد. گاهي صداي پاي بازيگران روي صحنه قلبم را به تپش واميدارد.
فكر ميكنيد اعتقاد به اين رنجي كه گفتيد در نسل بعد از شما هم وجود دارد؟
قضاوت نميكنم ولي بعيد ميدانم، چون آداب تئاتر به دليل آموزش متفاوت، تغيير كرده است. در دوره ما هر ترم پنج دانشجوي تئاتري پذيرش ميشد ولي در سالهاي اخير دانشگاهها بيش از ٢هزار دانشجوي تئاتري ميپذيرند. دو سال قبل، داور جشنواره تئاتر دانشگاهي بودم و كارهاي بسيار خوبي از جوانان ديدم اما هيچ كدام اميدي به آينده نداشتند. همه اينها در كنار فقدان سياست مشخص دست به دست يكديگر ميدهد و يك وضعيت وخيم را رقم ميزند. به همين دليل شرايطي به وجود آوردند كه هركس به واسطه رنگ زدن اتاقها و آكوستيك كردن آن ادعاي راه انداختن يك سالن خصوصي داشته باشد. در حالي كه تعريف سالن مستقل تفاوت ميكند و زماني اتفاق ميافتد كه كسي نيايد بالاي سر شما بگويد اينجا و آنجاي نمايشنامه و اجرا بايد حذف شود.
شما اواخر دهه ٥٠ وارد فعاليتهاي تئاتري شدهايد.
بله در سالهاي ٥٨- ٥٧ دانشجوي تئاتر بودم ولي از سالها قبل كار ميكردم. زماني هم درگير مسائلي مثل انقلاب فرهنگي شديم و تعدادي از واحدها حذف شد. مثل سواركاري، شمشيربازي و كلاسهاي شكسپيرشناسي كه معارف اسلامي و تاريخ اسلام جاي آن را گرفت. سال ٨٥ هم نشان درجه يك معادل دكتري دريافت كردم كه دستشان درد نكند، الان در خانه خاك ميخورد!
به اين دليل پرسيدم كه ببينم وقتي به چهاردهه پشت سر نگاه ميكنيد، تئاتر كدام دهه بيشتر به مسائل و آسيبهاي اجتماعي واكنش نشان داده است؟
خب دهههاي ابتدايي بعد از انقلاب مثلا دهه ٦٠ بيشتر به جنگ و مشكلات ناشي از آن گذشت و مهمترين اتفاق آن سالها و حتي سالهاي بعد به حساب ميآمد. بنابراين با خود حواشي اجتماعي سياسي به همراه ميآورد و هنرمندان نيز تلاش ميكردند تا آنجا كه به آنها اجازه داده ميشد اين مباحث در آثار بازتاب پيدا كند. نبايد از ياد ببريم كه تئاتر در سالهاي ابتدايي بعد از انقلاب تازه درحال پيدا كردن خودش بود. از طرفي داستانهاي تاريخي هم مورد توجه كارگردانان بود.
در دهه ٧٠ يا ٨٠ چطور؟
اواخر دهه ٦٠ و اوايل ٧٠ بيشتر روي متون خارجي كار كرديم. مثلا نمايش «بينوايان» به كارگرداني بهروز غريبپور كه به همت خودش از كشتارگاه به فرهنگسراي بهمن تبديل شد يك نمونه بود. آن زمان بستر گردش اطلاعات مثل امروز نبود و خب به طور طبيعي مسائل چنان كه امروز شاهد هستيم در اجتماع گستردهاي از مخاطبان دست به دست نميشد.
مثلا در نمايش «پنج ثانيه برف» به نوعي مرد ژلهاي محوريت دارد و اين درحالي است كه آن دوران پديده خفاش شب نگرانيهاي عميقي در جامعه به وجود آورد.
تا جايي كه به خاطر دارم آن زمان ماجراي خفاش شب موضوع تئاتر نشد و فكر ميكنم به دليل همين گستره اطلاعات چندان مورد توجه قرار نگرفت. اگر به ياد داشته باشيد در همان دهه هفتاد روزنامهاي به نام «حوادث» منتشر ميشد كه به دليل التهاب اجتماعي امكان ادامه فعاليت پيدا نكرد. فكر ميكنم آن زمان چون تازه مردم فضاي جنگ را پشت سر گذاشته بودند خيلي آمادگي تحمل شنيدن مسائل تلخ ديگر را نداشتند. به هرحال تمركز مردم، رسانهها و فرهنگ همچنان بر مسائل و آسيبهاي ناشي از جنگ متمركز بود در حالي كه معتقدم درباره جنگ هم چنانكه بايد پرداخته نشد. علت اين ماجرا هم حساسيتها و گاهي كوتهبينيها نسبت به اين مقوله است. البته انگشتشمار آثاري وجود داشت مثلا «پچپچههاي پشت خط نبرد» نوشته عليرضا نادري با ايفاي نقش فرهاد اصلاني روي صحنه رفت ولي همان نمايش هم با مشكلاتي مواجه شد. گاهي حساسيتهاي بيمورد همه برنامهها را به هم ميريزد. اصلا متوجه نميشوم چطور امكان دارد يك فردي در رسانه ملي با ميليونها بيننده آن هم در برنامهاي مرتبط با سينما ركيكترين الفاظ را به كار بگيرد اما صدايي از جايي بلند نشود، ولي اگر در تئاتر براساس كاراكتر يك كلمه بيان كنيد بازبينها دوباره به سالن ميآيند. مديريت سليقهاي در بخش فرهنگ آسيب بسيار زيادي به وجود آورده و موجب شده كار در اين بخش گره بخورد. چطور ممكن است كشوري بزرگ با اين همه استعداد و سرمايه برنامه بلندمدت فرهنگي نداشته باشد؟
هر چندسال يك بار هم كه شاهد تغيير وزير فرهنگ هستيم.
بله و نگاه قيممابانه وجود دارد. در تمام اين سالها همواره با اين نكته مواجه بودهايم كه يك مدير ميرود و يك مدير ديگر با سلايق متفاوت ميآيد، ولي من ٣٧ سال است به اين حرفه اشتغال دارم. به همين دليل خط قرمزها را به خوبي ميشناسم و متوجه هستم براي تلويزيون چه چيز مناسب است و مثلا براي اجراي تئاتر چه چيز با عرف همخواني دارد. تنها چيزي كه هميشه غصه آن را دارم اين است كه «چرا مديران فرهنگي اهالي فرهنگ را دوست ندارند؟» وقتي ما نباشيم كه كاري براي آنها نيست. بدون تئاتر و سينما ميماند يك كتابخانه ملي كه خاك ميخورد و موزه كه شيشه يك مجموعه آن ميشكند و آثار دوره سلجوقي نابود ميشود.
فكر ميكنيد در دهه ٨٠ امكان اجراي نمايش «پنج ثانيه برف» وجود داشت؟
نه، آن زمان نميگفتند انجام ندهيد بلكه در عمل شرايطي به وجود ميآوردند كه امكان كار نباشد. همكاران من بارها گفتهاند با پنهان كردن آسيبها زير فرش چيزي حل نميشود بلكه اتفاقهاي بدتر رخ ميدهد. اتفاقا بايد چنين مسائلي را مطرح كنيم تا نسبت به آن شاهد آگاهسازي جامعه باشيم. مثلا اگر ما پنهان كنيم جوانان از طريق رسانهها و راههاي ديگر و ابزار ارتباطي جديد مطلع نميشوند؟ بنابراين بايد مسائل را مطرح و سپس آسيبشناسي كنيم. مثلا در مورد خفاش شب چقدر از حضور آسيبشناسها استفاده شد؟ به خاطر دارم روانشناسان و آسيبشناسان اجتماعي آن زمان مدام اعلام ميكردند جاي اعدام، اين شخص را مدتي در اختيار ما قرار دهيد تا با مطالعه بيشتر امكان بروز چنين مواردي در آينده كاهش يابد. آيا بعد از ماجراي خفاش شب شاهد موارد مشابه نبوديم؟
اما در ميانه دهه ٧٠ شاهد فضاي باز سياسي و رييسجمهوري فرهنگي و هنردوست بوديم. اين جريان چقدر بر پيشرفت حرفهاي شما اثر گذاشت؟
فكر ميكنم بهتر است اين طور بگوييم كه آن دوره از يك فضاي سياسي باز توام با احترام برخوردار بوديم. يعني همه خطوط قرمزي كه ميشناختيم را رعايت كرديم ولي با طيبخاطر كار كرديم و بهترين نمايشها و آثار سينمايي خلق شد. تا حد زيادي تلاش صورت گرفت هنرمندان برجسته كشور اعتماد كنند قدم پيش بگذارند. نگارش متون ايراني در آثار نمايشي و سينمايي رونق گرفت و نويسندگاني مثل حسن فتحي شكوفا شدند. اتفاقهاي خوب دهه ٨٠ هم مديون همان دوران و مسوولان آن زمان بود كه نگاه بازتر و جهانيتري به مسائل داشتند.
آن دوران حضور شما تئاتر هم پررنگتر بود. آيا تغيير اين شرايط موجب شد بيشتر به كار تصوير رو بياوريد؟
نه؛ اصلا بين اينها تفاوت قايل نميشوم و هر متن با كيفيتي كه من را به سمت كشف تازهاي برساند، برايم جذاب است.
هيچوقت نشد فكر كنيد چرا نسل جوان شما را بيشتر با حضور در آثار سينمايي يا تلويزيوني ميشناسد؟
مشكل آنها نيستند. مشكل قطع ارتباط نسل جوان با نسل قبل و فقدان يك منبع جامع اطلاعاتي است كه بتوانند از طريق آن كسب آگاهي كنند. مسوول اين كاستي هم مديراني هستند كه هيچگاه فكري براي اين مقوله نداشتند. مثلا الان بانك اطلاعاتي وجود دارد كه به بچههاي نسل جوان بگوييم آنجا با هنرمندي مانند جميله شيخي آشنا شوند؟
براي ايفاي اين نقش مطالعه خاصي داشتيد؟
بيشتر به صورت عملي پيگير آسيبهاي زنان بودم. ماجرا از زندان زنان شروع شد كه تحقيقات وسيعي داشتم، به زندان زنان رفتم و كتابهايي در اين زمينه خواندم. حتي با خانومي كه طولانيترين دوره زندان بعد از انقلاب را سپري ميكرد مصاحبهاي انجام دادم. در جريان بخشش محكومان به قصاص هم حاضر بودم و از آنجاست كه معتقدم قوانين مربوط به زنان تا حدودي ضعيف است. اگر اطلاعاتم هنوز درست باشد قانون خانواده ما مربوط به سال ١٣٣٧ است كه وكلا هم دربارهاش نقدهايي داشتند و با اضافه شدن قوانين جديد شرعي همهچيز سختتر شده.
مطالعه شما مشخصا براي اين نمايش صورت گرفت؟
نه، براي فيلم زندان زنان بود كه به خاطرات زيادي گوش داديم و تعدادي از كتابهاي معروف به جلد سفيد را خوانديم. بعد از آن هم با تعدادي از انجياوهاي مرتبط با مسائل زنان ارتباط داشتم و بيشتر در جريان مسائل حوزه زنان مثل اسيدپاشي و قتلهاي غيرعمد همسر قرار گرفتم.
درست يا غلط انتظار ما اين است كه تئاتر بيشتر در ارتباط با چنين مسائلي واكنش داشته باشد ولي كارگردانان باتجربه كمتر سراغ اين موضوعها رفتهاند و بيشتر هنرمندان جوان به اين موارد پرداختهاند. دليل اين ماجرا چيست؟
جوانها براي اينكه بيشتر يا سريعتر ديده شوند بعضا سراغ اين موضوعها ميروند. موضوعهاي انساني مانند حسد، انتقام يا خشم از زمان پيدايش انسان وجود داشته و مهم اين است كه انسان در چه بستري رشد پيدا كند. به هرحال به دغدغه افراد بستگي دارد.
به نظر شما چرا اين طور احساس ميشود كه تئاتر ما كمتر به چنين دغدغههايي ميپردازد؟
يك بخش به مميزي ارتباط دارد چون اگر كارگردان بخواهد آنچه وجود دارد را با فراغ بال به تماشاگر نشان دهد قطعا دچار معضل ميشود و شرايطي به وجود ميآيد كه نمايشي خنثي روي صحنه ميرود يا شكل شعاري پيدا ميكند. شايد هم به اين دليل باشد كه نويسندگان جوان ما چندان اهل تحقيق و مطالعه درباره موضوع مورد نظر خود نيستند.
اصلا فكر ميكنيد طرح اين مسائل در تئاتر به كاهش آسيبها كمك ميكند؟
بايد به ياد داشته باشيم كه كار هنرمند ارايه راهحل نيست و اين وظيفه سياستگذاران كشور است. تئاتر يا هر هنر ديگري ميتواند به طرح مساله بپردازد و بايد اين امكان را داشته باشد كه با دست باز عمل كند. ما تنها اطلاع ميدهيم كه اين واقعه در كشور رخ داده و ديگر اين تماشاگران و مسوولان هستند كه بايد به دليل اتفاق فكر كنند. مثل اينكه چرا تنها مرد نمايشنامه «پنج ثانيه برف» با اينكه زناني را به قتل ميرساند خودش يك قرباني است؟ اينجا يك نكته مطرح است. اينكه چقدر موفق شدهايم افراد، نهادها يا گروههايي خارج از حوزه هنر مثل روانشناسان اجتماعي، جامعهشناسان، آسيبشناسان و ديگر صاحبنظران را به ماجرا پيوند بزنيم. علاقهمندم كه تماشاگر به اين نكته فكر كند كه چه مجموعه عواملي چنين سرنوشتي را براي شخصيتهاي نمايش رقم زده و اينكه بايد چه كنيم؟ من فكر ميكنم اين افراد معلولِ اجتماع و نيازمند درمان هستند و مرگ آنها درمان نهايي نيست. همه ما به دنبال سلامت جامعه هستيم و به نظرم اگر بتوانيم روي دو مدير، جامعه شناس و مخاطب تاثير بگذاريم كارمان را كردهايم. فقط علامت سوال به وجود ميآوريم.
نكته تاسفآورتر اينكه تازه به شما انگ سياهنمايي و ضديت هم ميچسبانند.
اصلا دغدغه ما كشورمان است در غير اين صورت خيلي ساده ميتوانيم يك متن خارجي دست بگيريم و صحنه خوش رنگ و لعابي هم درست كنيم - كه خيلي خوب بلد هستيم و اصلا كار سختي نيست- و به اين ترتيب جذب مخاطب زياد و باقي ماجرا. بچههاي باسواد اين كار هم وجود دارند ولي نكته اينجاست كه تئاتر با مردم عجين است و شما نميتوانيد اين دو را از يكديگر جدا كنيد. مثلا امشب من يك مهمان دارم كه به رانندگي با تاكسي اشتغال دارد و بسيار هم به سينما و تئاتر علاقهمند است؛ تحليلهاي بسيار دقيق هم ارايه ميدهد. بنابراين بين تئاتر و مردم هيچ فاصلهاي نيست اما نكته اينجاست كه ممكن است من به كار درباره اسيدپاشي، اعتياد، ايدز و ديگر معضلات اجتماعي علاقهمند باشم ولي جريانهايي آرام آرام امور را به سمت ديگري هدايت كنند؛ اينجاست كه ما بايد در برابر شعاري شدن كار و حفظ نسبت با جامعه بايستيم. كار با پنهان كردن اين مسائل سامان نمييابد، چون حتي يك خريد ساده و درگيريهايي كه حول آن شكل ميگيرد نشان ميدهد جامعه از سلامت روان برخوردار نيست.
و حداقل تماشاي تئاتر به بهبودي اوضاع كمك ميكند؟
بله و سليقهساز است. هرچه مردم جامعه را با تماشاي تئاتر پيوند بزنيم آنها به فرهيختگي نزديك ميشوند. جالب آنكه وقتي به تماشاي نمايش مينشينند ديگر رهايش نميكنند و به اين ترتيب ما سطح سليقهشان را افزايش ميدهيم. چنين مخاطبي ديگر پاي شبكه جم نمينشيند و دنبال خوراك فكري و سرگرمي با كيفيتتر ميگردد.
اما نكته اينجاست كه شما چطور خودتان را براي روبهرو شدن با اين تماشاگر مهيا ميكنيد، چون به هرحال بازيگري در دهههاي متمادي دستخوش تحول شده است.
در دوران فعاليت حرفهاي سه دهه را ديدهام و در اين مدت شاهد تغيير جنس بازيها و انتخابها بودهام. اينها همه دست به دست فضاي بزرگ رسانهاي كنوني ميدهد تا بتوانيم به واسطه فيلمها و كارگاههاي آموزشي خارج از كشور خودمان را براي شرايط جديد آماده كنيم. بله، درست است كه بازيگري در دهههاي متمادي دستخوش تغيير شده و به همين دليل هم احساس ميكنم براي من گام برداشتن به سمت بازيهاي اندكي رئالتر ضرورت دارد. بنابراين بعد از چندسال كار تصوير، تصميم گرفتم با حضور روي صحنه نقاط ضعف را برطرف كنم و به كشف خودم بپردازم.
تئاتر بيشتر اين حس را تحريك ميكند يا كار تصوير؟
فقط تئاتر. به همين علت تلاش ميكنم حتما سالي يك اجرا داشته باشم چون به نوعي بازآموزي براي خودم محسوب ميشود.
آيا حسي از كاستيهاي كيفي داشتيد؟
نه، بيشتر جنبههاي ديگري از خودم را كشف كردم. مثل اين بخش كه وقتي اجرا آغاز ميشود چيزي جز تماشاگر باقي نميماند. قبلا هم اين ويژگي وجود داشت اما به اين حد نبود. ولي از نظر فني احساس كاستي نداشتم، چون حتي وقت بيكاري هم آمادهسازي براي بازي را رها نميكنم. «آل پاچينو» ميگويد: بازيگر اگر ساكن بماند، فاسد ميشود. من اصلا علاقه ندارم شاهد چنين سرنوشتي باشم.
چرا تئاتر ما در سالهاي اخير موفق به تربيت نسلي نشده كه الگوهاي حرفهاي رفتاري نسلهاي قبل را حمل كند؟
وقتي عضو هيات علمي دانشگاه بودم پيشنهاد ايجاد واحد آموزشي «آداب تئاتر» را مطرح كردم. هر حرفهاي آداب خاص دارد و ما در تئاتر اين آداب را از دست دادهايم. آدابي كه همه جاي جهان به عنوان اصول پذيرفته شده؛ مثل احترام به يكديگر، احترام به زمان كار، آمادگي شخصي خارج از ساعات تمرين گروه، احترام به متن كه از نظر من دقيقا مثل ساز هميشه همراه يك نوازنده موسيقي است. اما اين پيشنهاد به سرانجام نرسيد و جاي خالي آموزشهاي اينچنيني شرايط متفاوت فعلي را حاكم كرده است.
رسانه در اين ميان چه نقشي ايفا ميكند؟
زماني به اين نكته اشاره كردم كه موجب ناراحتي شد. ولي معتقدم رسانهها در زمينه پيشرفت مسائل فرهنگي رسالت بزرگي برعهده دارند ولي متاسفانه در سالهاي اخير اتفاقهاي خوبي رخ نداده است. تماشاگر شاهد است يك كارشناس در تلويزيون ناسزا ميگويد و ما به هم احترام نميگذاريم. يا مثلا يك سايت به خودش اجازه ميدهد درباره هنرمندان شناخته شده كشور مطالبي بنويسد كه كار به شكايت برسد. در اين شرايط به نظرم همهچيز از هم پاشيده و من فقط در تلاشم خانوادهام را حفظ كنم. بايد بپذيريم در اين سالها رسانهها عملكرد ضعيفي داشتند.
با توجه به تجربه شما در هر دو زمينه، چرا دست سينماييها براي طرح مسائل اجتماعي باز است ولي در تئاتر تا اين حد سنگاندازي ميشود؟ چرا مسوولان مميزي عدالت را بين اين دو عرصه رعايت نميكنند؟
شايد به اين دليل كه اقتصاد سينما تا حدي استقلال دارد و دولت دخالت چنداني در بخش مالي نميكند. بخشي هم به دليل اينكه بعضا خودشان در تهيه و توليد آثار سينمايي هزينه ميكنند، بنابراين بايد دست كارگردان باز باشد تا تماشاگر بيشتري به سالن بيايد و بازگشت سرمايه اوليه تضمين شود. ولي به نظرم اين جريانها در سينما تا حدي شعاري و تبليغاتي است و سينما چون هنر- صنعت است طور ديگري با مسائل مواجه ميشود. تئاتريها همه جا از فرهنگ بالاتري برخوردار هستند. اما به هرحال اين يك عدم تعادل است كه دست سينما با تماشاگران گسترده بازتر از تئاتر است و شاهد مميزيهاي عجيب در نمايشها هستيم. اين يعني فقدان سياستگذاري براي يك كشور بزرگ.
دليل كمرنگ شدن همكاري با آثار تلويزيوني چه بود؟
به دليل عدم كيفيت. بارها اتفاق افتاده سه سال و چهارسال خودم را ممنوعالكار كردهام. با احترام به تمام همكارانم در تلويزيون بايد بگويم كيفيت بازيگري در تلويزيون بسيار دچار نزول شده و ديگر شاهد حضور بازيگران صاحبنام و باتجربه نيستيم. متنهايي هم كه نوشته ميشوند ارتزاقي و سطحي هستند. شرايط اقتصادي تلويزيون خيلي بد است و به هركه قصد كار دارد به او ميگويند حامي مالي بياورد. تلويزيوني كه يك زمان سريال «شب دهم»، «مدار صفر درجه»، «پدرسالار» و آثاري در اين سطح توليد ميكرد به روزي افتاده كه چندصد ميليارد براي سريالي هزينه ميكند كه خودشان ميگويند غلط است. اين پولها از كجا ميآيد؟ مگر بيتالمال پايمال نشده؟ پول مردم كجا رفته كه وقتي ميخواهيم سريال خوب بسازيم ميگوييد خودتان سرمايه بياوريد؟ من هرچه به دست آوردم حاصل تلاشم بوده و به راحت پيدا نكردهام پس چرا بايد قرارداد پنج سال قبل را بپذيرم؟