فریاد رسایی که خنده از لب یزید و برق از سر مردم پراند!

تاریخ یزید را دیده که بى‌پاسخ چشم به اطراف گردانده. دست‌هایش را دیده و صورتش را که رنگ خون بوده. دست زینب(س) را دیده که بالا رفته و یاد روز فتح مکه را براى یزید تازه کرده.

کد خبر : 587001
سرویس سبک‌زندگی فردا؛ محمدرضا جوان‌آراسته: تاریخ به ستونى تکیه داده و زینب(س) را دیده که دست به زانو گرفته و از میان اسرا بلند شده و «بسم الله» گفته. قرآن خوانده، آیه‌هایى که آشناى ذهن مردم بوده.
تاریخ صداى زینب را شنیده که همه مسجد را انباشته: خداوند به راستى در قران گفت «سرانجام کسانى که دست به گناهان کبیره زدند و به آن‌جا رسیدند که آیات خدا را تکذیب کردند و آن ها را به سخره گرفتند.» بعد رو به یزید کرده و گفته: «فکر کردى چون راه زمین را بر ما تنگ‌کردى و راه چاره را بر ما بستى و کار را به این جا رساندى، ما را نزد خدا خوار و خود را عزیز کردى؟ به خیال باطلى بر تخت تکبر نشستى و مجلس شادى به پا کردى.»
تاریخ چشم‌هاى بهت‌زده اهل مسجد را دیده که غرق در خطبه بودند و شنیده زینب(س) خطاب به یزید گفته آرام باشد و سخن خدا را از یاد نبرد که: «آن‌ها که کافر شدند تصور نکنند اگر به آن‌ها مهلت مى‌دهیم، به سودشان است، به آن‌ها مهلت مى‌دهیم تا بر گناهان خود بیافزایند و براى‌شان عذاب خوارکننده‌اى است.»
تاریخ یزید را دیده که بى‌پاسخ چشم به اطراف گردانده. دست‌هایش را دیده و صورتش را که رنگ خون بوده. دست زینب(س) را دیده که بالا رفته و یاد روز فتح مکه را براى یزید تازه کرده. صدا را بلندتر از قبل شنیده: «به پدران کافر خود افتخار مى‌کنى و به صورت سید جوانان اهل بهشت چوب مى‌زنى، به زودى به سوى‌شان در آتش خواهى شتافت و آرزو خواهى کرد دست ناتوانى داشتى و زبان لالى که چنین نمى‌کردى و چنان نمى‌گفتى.»
تاریخ بعد حرف‌هاى زینب(س) سکوت شنیده، آن قدر طولانى که انگار هیچ وقت تمام نشده.
با نگاهى به لهوف
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: