انگار عشق خونم را عوض کرده بود
عرض کرده بودم: «درست که نسب درستی ندارم، تنم سیاه است و رایحهی بدی دارد، اما منتی بر من بگذارید تا بهشتی شوم و تنم رایحهای نیکو بگیرد.» حالا از رود خون جاری از زخمهام، عطر گل محمدی برمیخیزد. انگار کسی خونم را عوض کرده است ...
کد خبر :
575296
سرویس سبکزندگی فردا؛ مجتبی تقویزاد: خودم هم میشنیدم این عطر را. از کشتهها، پشته ساخته بودند. عطر گل محمدی پیچیده بود بینمان. انگار هر قطرهی خونی که از زخمهام میتراوید، عطر بیشتری در فضا پراکنده میشد.
فرموده بودند: «جون، تو از برای عافیت نزد مایی، خود را به خطر میفکن.»
عرض کرده بودم: «درست که نسب درستی ندارم، تنم سیاه است و رایحهی بدی دارد، اما منتی بر من بگذارید تا بهشتی شوم و تنم رایحهای نیکو بگیرد.»
حالا از رود خون جاری از زخمهام، عطر گل محمدی برمیخیزد. انگار کسی خونم را عوض کرده است ...