روزنامه ایران: برخی مراجعان مراکز مشاوره و کلینیک های روانشناختی را کسانی تشکیل میدهند که در ظاهر امر و از دید اطرافیان خود افرادی موفق به حساب میآیند. افرادی که احیاناً به لحاظ مالی موقعیت بسیار خوبی دارند و از نظر موقعیت شغلی نیز در مراتب بالا. حالا بگذریم از این که برخی از آنها بهتر از هر کس دیگری میدانند که خیلی اتفاقی و سطحی به این موفقیت ها دست پیدا کرده اند و چنانچه قرار بود موقعیت های اجتماعی عادلانه و مبتنی بر کارایی افراد تقسیم شود، موقعیت و شرایط کنونی شان را نداشتند. بگذارید سراغ یک نمونه واقعی برویم.
بهرام (نام واقعی این مراجع تغییر یافته) فارغالتحصیل رشته پزشکی از یکی از دانشگاه های معتبر دولتی پایتخت و دارای چندین مقاله ثبت شده در سیستم ISI و مقالات متعددی در چند کنگره خارجی و داخلی است. او شاغل در یکی از سازمانها و یک مدیر موفق و رده بالا با درآمدی نسبتاً بالاست. با آپارتمانی بزرگ و مدرن در بالای شهر و اتومبیل لوکس آخرین مدل. او همچنین از نوجوانی به طور حرفه ای ورزش کرده و یک رزمی کار است با بدنی سالم و ساخته و پرداخته. متأهل است و یک فرزند دارد و ترجیح میدهد خودش مسئولیت تمام کارها را بر عهده بگیرد و هدفهای بزرگ دیگری را هم در سر میپروراند.
«جلوه» مکث میکند و انگار که بخواهد تأییدیه حرفهایش را بگیرد، میپرسد: از نگاه مردم در جامعه ما مگر نه این است که بهرام فرد کاملاً موفقی است؟ مگر نه این است که بسیاری از کسانی که او را میببینند با خود میگویند، چه زندگی ایده آلی دارد این آدم؟!
اما تغییر چهره جلوه نشان میدهد که نظر دیگری دارد: مشکل اینجاست که بهرام اصلاً مثل شما و دیگران فکر نمیکند و ابعاد این فرایند را به گونه دیگر تفسیر میکند. با اینکه موفقیتهای زیادی در زندگی داشته ولی پای درددلش که بنشینی، مطلقاً رضایت قلبی ندارد و میگوید، هیچ چیزی سرجای خودش قرار ندارد و هیچ آرامشی در روابطش احساس نمیکند و اتفاقاً درست به همین خاطر که از زندگی لذت نمیبرد و احساس درماندگی و افسردگی می کرد، راه دفتر مشاوره را درپیش گرفت. این روانشناس با بررسی عمیقتر موقعیتها، افکار، احساسات و رفتارهای بهرام و افراد شبیه او متوجه برخی نکات کلیدی در این آدمها شده است.افرادی که دارای باورهای دگم و انعطاف ناپذیرهستند، خود را ملزم به انجام فعالیتهایی میدانند که در نهایت امر باید به بهترین نحو ممکن انجام بگیرند. «باید و نباید» در کلام و باورهای این قبیل آدمها بسیار است، اول شدن و برجسته بودن برای این قبیل افراد اهمیت بسیار بالا و حکم مرگ و زندگی را دارد؛ تا جایی که اگر به هدف نرسند، خود را مطلقاً شکست خورده میپندارند. آنها همواره مسئولیت انجام تمام کارها را بر عهده می گیرند و دوست دارند بر تمام
جزئیات کنترل داشته باشند. در یک جمله میتوان گفت، چنین افرادی تحت تأثیر یک صفت روانشناختی به نام «کمالگرایی ناسازگار» قرار دارند.
به گفته او، افراد بیش از حد کمالگرا، فارغ از نتیجهای که به دست میآورند، تحت فشار روانی حادی هستند که آنها رابشدت حساس و زودرنج میکند، از این رو، مدیریت خشم خود را از دست میدهند و بسرعت دست به رفتارهای پرخاشگرانه می زنند. همچنین از لحاظ جسمی معمولاً دچار مشکلاتی مثل سردردهای میگرنی، دردهای عضلانی، ناراحتی گوارشی، تپش قلب و... میشوند؛ به دلیل اینکه معمولاً کمالگرایی با انتخاب همزمان یا اهداف غیرواقع بینانه همراه است، افراد رفته رفته متوجه این موضوع میشوند که بسیاری از انتخابها گاهی نیمه کاره رها میشوند، این صفت اهمال کاری نام دارد.این روانشناس بالینی معتقد است، به صورت کلی، کمالگرایی در دو طبقه سازگار و ناسازگار جای میگیرد؛ در حالت «سازگار»، چنانچه فرد به هدف دلخواه خودش نرسد یا موانعی در راه خود حس کند، نه تنها به تخریب شخصیت و وضعیت زندگی خود نمیپردازد، بلکه با پذیرش احساسات منفی، یا در فکر حل مسأله است یا روند طبیعی زندگی را ادامه میدهد. به عبارت دیگر، میتوان گفت در موقعیتهای مشابه تجربه احساسات ناخوشایندی مانند غم، ناراحتی، خشم، اضطراب و... امری طبیعی است ولی در حالت «ناسازگار» فرد با
کوچکترین ناکامی، بلافاصله برچسب ناتوان و بیعرضه به خود میزند و احساس شکست میکند. اینها در ایده آلترین شرایط نیز آرامش و رضایت از زندگی را تجربه نمیکنند.
پیش به سوی کمالگرایی مثبت
به نظر میرسد مسائل متعددی در شکل گیری، بقا و گسترش کمالگرایی نقش دارند.به اعتقاد جلوه، مهمترین موارد مؤثر در کمالگرایی به نحوه تعامل خانواده، درجه حمایت، کنترل، رفتارهای سرزنش کننده، قضاوت، تنبیه، نحوه ارتباط با خواهر و برادر و دوستان و همسالانمربوط میشود. هر چه رفتارهای تخریبکننده در سنین کودکی بیشتر باشد، میزان تجربه احساسات ناخوشایند در بزرگسالی نیز بیشتر خواهد بود. بنابراین یکی از فرضیات شکلگیری کمالگرایی ناسازگار این است که احیاناً فرزندان، مورد پذیرش مشروط خانواده قرار گرفتهاند. مثلاً فرزندی را تصور کنید که با خود فکر میکند: «زمانی پدر و مادر به من توجه میکنند که بهترین باشم!» زندگی کردن در این فضا و اضطراب دائمی جلب توجه مشروط پدر ومادر، آرام آرام منجر به کاهش اعتماد به نفس، رشد کمالگرایی ناسازگار، پیدایش اهمال کاری و در موارد حادتر، بروز اختلالات روانپزشکی همچون افسردگی، وسواس و بیماریهای اضطرابی خواهد شد.این روان درمانگر در خاتمه اضافه میکند: مداخلات روانشناختی در درمان این مسأله شامل مدیریت افکار، تنظیم احساسات و مدیریت رفتار است، به صورتی که فرد بتواند با خودآگاهی بیشتر به حل
مسأله، برنامهریزی و مدیریت زمان بپردازد، اما با توجه به اینکه ممکن است مشکلات متعدد دیگری نیز وجود داشته باشد، فرد به تنهایی نمیتواند از پس حل آنها برآید و باید تا آخر عمر ناخواسته عواقب آن را بپذیرد. به توصیه جلوه بهتر است این افراد با مراجعه به مشاور و روان شناس، از دریافت حمایتهای تخصصی آنها برخوردار شوند و بتوانند از زندگی لذت ببرند.