روزنامه ایران: بوی آهن و خون در کابین زیر لنج موج میزند. تلوتلو خوران از پلهها بالا میآیم. کشتی بیلنگر کژ و مژ میشود. گفته بودند 12 ساعت قبل از به دریا زدن چیزی نخورم. چیزی نخوردهام اما دریا و لنج و موج و شب دور سرم میچرخند. ماه به عرشه میتابد و فلس ماهیهایی که بالا و پایین میپرند، میدرخشد. ماهیگیران خسته و بیاعتنا به همه اینها به کار خود مشغولند.
ساعت 5 عصر، لنجها پهلو به پهلوی هم کنار اسکله اداره شیلات بابلسر منتظر حرکت هستند. اینجا همه چیز آبی است از دیواره اتاقک لنجها تا دریا و رودخانه و آسمان. ملوانان در حال آمادهسازی و سوختگیری و برداشتن غذا هستند. اسکله شلوغ است. حسینزاده صاحب لنج در این سفر همراه ما نیست. میگوید: «یک سالی هست ماهیگیری را رها کردهام اما حسابی دلتنگ دریام!»
علی حسینزاده که سال 77 این لنج را با نظارت خودش ساخته میگوید: «قیمت هر شناور تقریباً یک میلیارد تومان کمی بیشتر یا کمتر است. من از سال 67 کارمند شیلات هستم. آن اوایل ما چند نفر بودیم که با پیشنهاد اداره شیلات وام گرفتیم و توانستیم 5 شرکت ثبت کنیم و 5 شناور بخریم و شرکت تعاونی راه بیندازیم. اما آن سالها وضعیت صید خیلی خوب نبود و اکثراً ورشکست شدند. الان چند سالی هست که در فصل تخمریزی صیادها رعایت میکنند و به صید نمیروند. اگر هم بروند دودش به چشم خودشان میرود و بقیه سال از ماهی خبری نیست.»
آن طور که ماهیگیران میگویند هر لنج سالی 300 تا 500 تن کیلکا از خزر صید میکند و اکثر این صیدها به کارخانه غذای طیور میرود که پودر شود. هر کیلو هزار تومان. چند درصد هم کنسرو و مقداری هم البته وارد بازار میشود. آنقدر که پیدا کردنش سخت باشد. ماهیگیرها میگویند خزر دیگر کیلکایی ندارد.
علی که در لنج به هر طرف سر میزند، درباره اوضاع صید میگوید: «ما به اداره شیلات سالانه عوارض بندری میدهیم که تقریباً یک یا دو میلیون میشود. شیلات حمایت خاصی از ما نمیکند و فقط مجوز تردد به ما میدهد همین.»
حسینزاده نگران آمدن ملوانان است و از حمید که ناخداست دائم سراغ بقیه را میگیرد. در شناور قدم میزنم و به رودخانه و دریا نگاه میکنم کمی ذوقزده و کمی هم نگرانم. هوا هنوز گرم و شرجی است. لنجهای دور و بر هم مشغول رسیدگیهای قبل از حرکت هستند.
ملوانان کمکم از راه میرسند. داخل اتاقکهای چوبی میروند و لباسهای راحت و خانگی میپوشند. هر کدام مشغول کاری میشوند. یکی به موتورها سر میزند، یکی مشغول راست و ریس کردن لنگر و یکی هم مشغول مرتب کردن ظرفهای غذا و شستن میوهها در سینک آشپزخانه. آنها چهار نفرند. یک ناخدا و سه ملوان.
ساعت 6 عصر ملوانان برای هم دست تکان میدهند و لنجها یکی یکی با دنده عقب از اسکله رودخانه فاصله میگیرند. همه چیز آرام و بیسر و صداست.
برای پیشگیری از دریازدگی نباید به اطراف نگاه کنم و به دریا خیره شوم. غیر از زمان عکاسی که چارهای نیست. سرم را پایین میاندازم و سعی میکنم تعادلم را حفظ کنم. لنج آرام آرام از دهانه رودخانه وارد دریا میشود. تقی تذکر میدهد که از جلوی حفره موتور شناور رد نشوم چون امکان دارد لنج لگد بیندازد و تعادلم را از دست بدهم. همه چیز در حال تلوتلو خوردن است. لنجها از پیش و پس یکی یکی وارد دریا میشوند درست مثل یک عملیات نظامی گسترده. تقریباً 40 شناور. پیش خودم حساب میکنم 40 شناور، هر کدام 500 تن کیلکا در سال چقدر کیلکا میشود. به کیلویی هزار تومان میارزد؟
رضا جوانتر از دو ملوان دیگر است. صورت آفتاب سوختهای دارد و شلوار و تیشرت مشکی: «خیلی استرس نداشته باش دریازدگی تلقین هم هست.» تقی که مشغول درست کردن سالادشیرازی است سنش از بقیه بیشتر به نظر میرسد. خودش میگوید: «57 سال از خدا عمر گرفتهام و سه تا بچه دارم. خرج زندگی باعث شد به دریا بزنم.» 8 سال است که شب به صید ماهی میآید و روز روی زمین کشاورزی خودش کار میکند. نظرعلی از وضعیت بد حقوق ماهیگیرها میگوید و البته دلیل آن را قیمت پایین ماهی کیلکا میداند: «آقا واقعاً ماهی کیلکا که منبع پروتئین و کلسیم است کیلویی 950 تومان؟ ارزانتر از چیپس و پفک؟ به نظر من شیلات باید یک فکری برای قیمت پایین ماهی بکند.» تقی همینطور که سالاد درست میکند سر تکان میدهد و حرفهای همکارش را تأیید میکند. رضا میگوید: «بیمههای ما هم وضعیت خوبی ندارد الان بعضی هستند با 20 سال کار بازنشسته نشدهاند و هنوز هم دارند کار میکنند.» هر کدام حرف آن یکی را تکمیل میکند. آقا رضا از سختی کار میگوید و اینکه ماهیگیری کار هر کسی نیست و تخصص میخواهد: «همین که بتوانی هر روز 12 ساعت روی آب باشی کار راحتی نیست آن هم هر شب.»
سرم گیج میرود، آرام آرام عرق سردی به تنم مینشیند. صدای ملوانان و تلویزیونی که با زنجیر به دیواره کابین چفت شده، درهم میپیچد. وسط گفت و شنید، بلند میشوم و روی عرشه میروم. خم میشوم روی دریا و... سبک میشوم. اما این شروع ماجراست. هر دو ساعت یک بار باید روی دریا خم شوم.
ناخدا حمید محمدقلیپور پشت سکان نشسته و از پشت پنجرههای کابین به دریا خیره شده صداهایی از دستگاهها میآید انگار لنجها در حال گفتوگو هستند. لبخند میزند و از حالم میپرسد. یک ساعتی هست که راه افتادهایم، سرعت شناور بیشتر شده. از ناخدا میپرسم چقدر دیگر باید برویم؟ لبخند میزند و میگوید: «یک ساعت دیگر راه داریم.» حمید یک بچه دارد و تنها کارش ماهیگیری است. قراردادی کار میکند و خیلی از اوضاع راضی نیست: «13 سال پیش با یک شرکت دیگر کار میکردم که ورشکست شد. به من هیچی ندادند. حتی سابقه بیمهام. رفتیم شکایت کردیم و کلی دوندگی. اما آخرش نه به پول رسیدیم نه به سابقه بیمه.» ناخدا میگوید باید 10 کیلومتر مستقیم برویم تا ببینیم اوضاع صید چطور است.
غرق شدن خورشید در افق دریا تماشایی است. رطوبت در هوا موج میزند و نفس خزر را میتوان در تکانهای آرام لنج حس کرد. دریا چه صدای وهمانگیزی دارد. ماهیگیران روی عرشه به تکاپو میافتند. ناخدا پشت دستگاه «وینچ» که اهرم تور ماهیگیری است میایستد و صیادان آماده کار. اگر مستقیم به ساحل برگردیم، به ساری خواهیم رسید نه بابلسر. رضا میگوید: «جای لنگر انداختن ما بستگی به حرکت ماهیها دارد.»
ابتدا دو لامپ 1500 واتی با سیمهای بلندی در داخل آب روشن میشوند تا کیلکاهای خزر را فریب بدهند و ماهیها که در تاریکی شب دنبال غذا میگردند دور لامپها جمع میشوند. این دلیل صید کیلکا در تاریکی است. بعد تور اصلی را به وسیله اهرم به عمق 40 یا 45 متری فرو میبرند. کیلکاها همینطور که مشغول خوردن غذا و فریب هستند صیادان لامپهای کناری را خاموش میکنند و لامپهایی که روی تورهای بلند هستند را روشن، تا کیلکاها به سمت تور بروند و بعد از تقریباً 10 دقیقه ابتدا لامپ تور بزرگ را خاموش میکنند و با اهرمها تور را بالا میکشند و در ظرف فلزی که زیر تور تعبیه شده میریزند. کیلکاهای کوچک در محفظه فلزی رقص جمعی وداع را آغاز میکنند.
به گفته ناخدا 24 کیلومتر راه آمدهایم. تور اول راضیکننده است و تقریباً یک کیسه 80 کیلویی و نیمی از یک کیسه دیگر را پر میکند. بعد از تور اول تقی سفره شام را پهن میکند. من که خیلی حالم خوش نیست ترجیح میدهم چیزی نخورم و به اتاقک پایین میروم که چند تخت چوبی و لباسهای ملوانان و جلیقههای نجات در آن است. کف اتاق دراز میکشم و به ضربههای موجها و موتورها گوش میدهم. هر چه هست از ایستادن روی عرشه بهتر است. رضا از روی عرشه شوخی میکند: «حالا شانس آوردی امشب دریا آرام است!»
همانطور که غذا میخورند از وضع کار و بیپولی و از اعتصاب کارگران فرانسه حرف میزنند. آنها هر شب تا طلوع دوباره خورشید سه تا پنج تن کیلکا صید میکنند. کیلویی هزار تومان. نیم ساعت فرصت هست برای خوردن یک لیوان چای از سماوری که رویش حکاکی شده «دریا». بالا میروم و میپرسم اگر روزی هوا خوب نباشد چه اتفاقی میافتد؟ رضا یاد طوفان سالهای پیش میافتد: «ما چند لنج عقبتر بودیم و توانستیم در برویم. موج میآمد اندازه یک تیر چراغ برق، مثل اژدها لنجها را میخورد. چند تا لنج را له کرد و چند نفر را در دم کشت. حالا امشب را نبین که هوا خوب است و لنج زیاد تکان نمیخورد. بعضی شبها ما اینجا نمیتوانیم یک لیوان چای روی زمین بگذاریم.»
زنجیری که به تلویزیون و یخچال بستهاند بخوبی نشان میدهد که موقع طوفان لنج چه حالی دارد. از رضا میخواهم از آن روز طوفانی بیشتر بگوید: «چند نفری مردند. یکی از ملوانها موج را که دید سکته کرد. جنازه دو سه نفر تا چند روز پیدا نشد.» یکی از ملوانها دنبال حرفش را میگیرد: «اما یک نفر از آن طوفان جان سالم به در برد و تا ساحل شنا کرد. تقریباً چهار یا پنج کیلومتر.» مانند کودکی که پای داستانهای باورنکردنی نشسته باشد میپرسم در طوفان شنا کردن تا ساحل زور زیادی میخواهد؟ هر دو با هم میگویند: «بیشتر دل و جرأت میخواهد تا زور بازو.»
تاریکی مرز دریا و آسمان را محو کرده. خودم را جای ماهیگیران طوفانزده آن شب میگذارم. از ترس موهایم سیخ میشود. گاهی دیدن طوفان حتی وقتی در ساحل ایستادهای ترسناک است چه برسد به اینکه در دریا باشی! رضا ادامه میدهد: «من با خودش که حرف زدم میگفت موجها بلندش میکردند و زیر آب میبردند و او فقط تلاش میکرد آب در دهانش نرود. آب دریا آدم را بیحال میکند. اما او کلی آب خورده بود و باز هم توانسته بود به ساحل برسد.»
از رضا میپرسم این آدم الان چه میکند؟ کجاست؟ میگوید: «بعد آن اتفاق دیگر به دریا نیامد و ماهیگیری را کنار گذاشت.» ناخدا میگوید: «یکی از ناخداهایی که شناورش غرق شده بود هم بعد از این اتفاق دیوانه شد و بعدها شنیدم که کارتنخواب شده و الان دیگر معلوم نیست کجاست.» آقا رضا ادامه میدهد: «پسر خوب و خوشمشربی بود اما بعد از اینکه دوستانش مردند دیوانه شد. اصلاً بعد از آن اتفاق دیگر هر روز تا هواشناسی بلامانع ندهد، ما داخل آب نمیرویم.»
آسمان رو به روشنی است. در افق، رنگها در هم آمیخته شدهاند. این آخرین توری است که به داخل آب میاندازند و ملوانان حسابی خستهاند. دور تا دور عرشه، کیسههای دربسته پر از ماهی است. خون زیر کیسهها با تکانهای آرام لنج عقب و جلو میرود. آقا رضا قیچی به دست بالای سر محفظه فلزی پر از ماهی است. به چشم من همه ماهیها یک اندازه و یک شکل هستند اما او دنبال ماهی خاصی میگردد: «دنبال آنچووی میگردم.» خزر سه نوع کیلکا دارد؛ آنچووی و چشم درشت و معمولی. تقی میگوید: «الان بیشتر کیلکاهایی که ما صید میکنیم معمولی است.» آقا رضا ادامه میدهد: «خزر دیگر مثل سابق نیست. سالهای پیش پر از ماهی بود اما حالا انگار هر روز خالیتر میشود.» برای من هم عجیب است که چطور از بین این همه توری که به داخل آب میاندازند ماهیهای دیگر به دام نمیافتند. ناخدا حمید هم که کارش با اهرمهای وینچ تمام شده میگوید: «الان چند سالی هست که به خاطر صید زیاد ماهی کیلکا، دیگر اوزون برونی در دریا نمانده چون این کیلکاها غذای ماهی اوزون برون هستند.» آقا تقی میگوید«حالا اکثر اوزون برونها رفتهاند سمت روسیه.» آقا تقی از روزهایی حرف میزند که رودخانههای
شهرهای اطراف پر آب و پر از ماهی بود. اما حالا یا خشک شدهاند یا پر از آشغال و زبالهاند.
چند دقیقه بعد بوی ماهی تازهای که رضا درست کرده در شناور میپیچد. حالا بعد از 12 ساعت، بدنم کمی با تلوتلو مدام لنج کنار آمده. سر سفره مینشینیم و در کنار ماهیگیران چند لقمهای ماهی کیلکا میخوریم.